هدایت شده از مطالعات اسلامی زنان
✡ نمونهای از کارکرد یهودیان مخفی
1⃣ در دو سال اخیر، فدراسیون شطرنج کشورمان ایام پرالتهابی را گذراند، از یک طرف رویارویی مداوم با #شطرنجبازان_اسرائیلی و از طرفی #کشف_حجاب پی در پی شطرنجبازان دختر کشورمان در مسابقات جهانی، چالش بزرگی برای این فدراسیون به وجود آورده که نه تنها در داخل کشور در مظان اتهام قرار گرفته است، بلکه در خارج از کشور نیز هر آن امکان تعلیق از سوی فدراسیون جهانی شطرنج میرود.
2⃣ پرهام مقصودلو و سیدامین طباطبایی دو ملیپوش کشورمان در مسابقات جهانی اسپانیا رودرروی شطرنجبازان اسراییلی به رقابت پرداختند و از تیم ملی اخراج شدند.
3⃣ سپس علیرضا فیروزجا استاد بزرگ شطرنج دنیا در اقدامی پیشگیرانه پیش از اینکه رودرروی حریف اسرائیلی قرار بگیرد در ذیل پرچم فیده در رقابتهای جهانی حضور یافت و گمانهزنیها در خصوص پناهندگیاش را پُررنگ کرد و آنچه مشخص است وی دیگر در تیم ملی جایگاهی ندارد.
4⃣ هفتهٔ گذشته هم میترا حجازیپور دیگر ملیپوش و استاد بزرگ شطرنج کشورمان بدون رعایت حجاب در مسابقات سریع و برقآسای قهرمانی جهان حضور یافت.
5⃣ البته اوج عملکرد فدراسیون شطرنج، همین دو #نفوذی یعنی همین پدر و دختر است که هر دو مدیریت در آنجا داشتند. پدر رئیس هیئت شطرنج گیلان بود. دختر هم مدتها دبیر فدرسیون شطرنج کل کشور بود که در مهرماه ٩٧ از این مسئولیت کناره گرفت.
✍ میثم عبداللهی
@women92
هدایت شده از حسن صالحی منش
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام
عظم الله اجورکم
به اطلاع عزیزان میرساند امسال ، بحث رسائل ۵ ج۳ ص۲۸۹(خاتمه) در خدمت هستم.
ارادتمند حسن صالحی منش
هدایت شده از ذریه طیبه
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴
💡 باید بیرون بکشی 💡
🍃 استاد قرائتی 🍃
🔦 ما چقدر نسبت به بچههایمان نگران هستیم؟ اصلاً نگران هستیم بچه ما نماز میخواند یا نه، نگران هستیم؟ چقدر نگران هستیم؟ چطور برای فیزیک بچه استاد خصوصی میگیری، برای نماز بچه، یک بچهای داری دختری و پسری و دانشجویی، سؤالاتی دارد.
🔦 یک اسلام شناس را دعوت کند دو ساعت بگو این بچه من هفت سؤال دارد جوابش را بده. چطور برای آموزش رانندگی بچهات پول میدهی؟ برای آموزش انگلیسی بچهات پول میدهی؟ برای کفش و کلاه و کیف بچهات پول میدهی؟ در بچهات شبهه در ذهنش رفته باید بیرون بکشی. یک اسلام شناس را دعوت کن وقت بگیر و بگو سؤالات را جواب بدهد (99/07/03).
gharaati.ir
هدایت شده از ذریه طیبه
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴
🍲 به خاطر علاقه 🍲
🍃 استاد قرائتی 🍃
💓 یکی از مسائلی که اسلام دارد و جای دیگر ندارد این است که اسلام روی علاقه سهمیه قائل است. مثلاً فرق میگذارد بین غذایی که شما از چلوکبابی و رستوران بخری با غذایی که همسر و مادر و دختر بپزد.
💓 رستورانی که غذا میپزد برای جیب شما غذا می پزد و کار به خودت ندارد ... او مرید جیب شماست اما مادر و همسر و دختر مرید جیب شما نیست و بخاطر علاقه به شما غذا میپزد. این پخت و پز، دست پخت براساس علاقه یا براساس شغل و درآمد، خود اینها فرق میکند. (۶/۲/۹۹)
#دست_پخت_مامان
#حلال_و_طیب_بخوریم
gharaati.ir
داستان پیادهرویاربعین بنده در سال ۱۳۹۳:
تمام تلاش ها را کرده یی امکان رفتن میسور نشده ست
طلبه یی... به واسطه مادر به جناب پدر درخواست ۳۰۰و۴۰۰تومان پول خواسته یی تا بروی... اما مادر پیغام داده پدر می.گوید چه کاریه! پارسال رفتی...هرسال که نمی روند!
دلت می گیرد... قرض از کجا بگیری که عمرا نمی توانی بپردازی...دو هفته ۱۰۰تومان نمی دهد...
پنج.شنبه می روی هیئت پناهیان شهداگمنام...
آنجا پناهیان شدید از پیاده روی اربعین رفتن حمایت می کند
می گوید یا خودتان بروید یا پول بدهید کسی که می تواند برود...
...
از هیئت آمدم یکی از بچه های #طرح_ولایت شریف گفت آقای...شما چرا نمی روی؟ گفتم پول ندارم
گفت جقدر می خواهد؟
گفتم حداقل ۳۰۰تومان
حسابش را نگاه کرد گفت به انداره خودت و خودم دارم...زنگ پدرش جواب منفی داد
گفت آقای...چه کنم؟ نمی خواهی من بدهم؟
گفتم فکر می کنم خبر می دهم
خیلی خیلی سخت بود برام...که کسی که یک روز من مسئولش بوده ام از او پول بگیرم چقدر وضع ام بد است😭
پیامک دادم: به ۲شرط قبکل می کنم
۱. به کسی نگویی به من دادی
۲. بعدا از من نخواهی
گفت باشد شماره کارت؟
فرستادم ریخت
فردا صبح . جمعه صبح: با اشک و بغض جمع کردم کوله ام را...
بغض بابت اینکه: جناب پدر ما این مبلغ پول برایش چیزی نیست اما بنده اینقدر ذلیل شدم از کوچکتر از خودم مجبورم پول بگیرم 😭😭😭
شب به ابراهیم پیام دادم حاجی جا داری؟
گفت خبر می دهم
بعد گفت پاشو بیا جا دارد اتوبوس مان
صبح با بغض از خانه خارج شدم
به سمت ترمینال آزادی.
داخل مسجد ترمینال دراز کشیدم می خواستم گریه کنم
یکی با عینک دودی و لباس لجنی آند بالا سر با ما زد من را...
گفتم خدا کیه؟؟
وقتی صدام زد...فهمیدم ابراهیم است...
نزدیک مرز آمدم از خودپرداز بانک ایران پول بکشم نداد!
کلا جیب ِابراهیم شد جیب ِمن [#مواسات ]
اول به کاظمین رفتیم. او با چند نفر می خواستند بروند سامراء... اما حرف و حدیث بعضیها من را ترساند اما یکطرف قضیه پول و کرایهش بود مردد بودم که وقتی به تصمیم رسیدم ابراهیم رفته بودم...
ما به نجف رفتیم...
از صبح تا آخر شب که ابراهیم برسد خیلی دلم گرفت... و البته نگران ِنگران...نکند اتفاقی برایش افتاده باشد...
فردا بعد زیارت حرم امیرالمؤمنینع آماده بستن کوله ها برای پیاده روی به سمت کربلا می شدیم...همزمان کوله می بستیم که یکی ما دوتا را دید گفت شما برادر یید؟
از این سوال خیلی خوشم آمد...
[البته مگر برادری به خون است و استراک پدرها جسمی؟ نه به اتصال روح و قلب هاست و اشتراک پدرهای معنوی]