به اصطلاح کسی که در جایگاه #قاضی نشسته ، روز قبل از جلسه دادگاه میای درددل می کنی که حاج آقا من علاقمندم به همسرم ، به زور از من طلاق میخاد ، یک صحبتی بکن ، فردا جلسه مونه.
میگه: #طلا بخر برو خونه شون.درست میشود
میگم: حاجی حالت خوشه؟ طلبه/دانشجو پول طلا اش کجا بود؟ بعد اصلا تلفن جواب نمی دهد که...
میگه: باشه
.
.فردا میری ب حاجی یادآوری می کنی، اما نه انگار یادش نیست
دختره هم سروصدا اگر طلاقم را ندهی وکیل پایه یک #اصفهان می شناسم ال می کنم بل می کنم
...
داور برای #حکمیت هم کشکی بیش نبود. خصوصا در #طلاق_توافقی، همین طوری دو نفر یک امضا زدند تمام شد.
این یک مورد واقعی بود که واقع اتفاق افتاده بود سال ۹۱ #قم