eitaa logo
مطلع ِعشقآنه
208 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
148 فایل
محب‌وصی، ولایت، طرح‌ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگیست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری مسابقه‌‌احکام‌ِامربه معروف درمزارشهدا، راهپیمایی ها و . . . و برگزاری‌کلاس‌مجازی کتاب مطلع‌عشق(رهنمودهارهبرانقلاب به زوج‌هاجوان). ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
#پیکسل #چادر #تهران
#پیکسل #حجاب
#واجب_فراموش_شده #من_حجاب_را_دوست_دارم #پیکسل
مطلع ِعشقآنه
ملزومات حجاب
وقتی که خود آنجایی که وسایل و نمادهای دین داری می فروشد و اما خودش التزام به ندارد!!! ‌ . اینجا ... جالبه قبلا هم رفته بودم اما دیروز خیلی شلوغ بود ... و هم بود. اما بدتر از همه اینه که فروشنده این وسایل و اقلام مقدس و مذهبی خودش مقید و ملتزم نباشد! . چقور ضایع است وقتی ببینی که نسخه می دهد ! خودش آنطرف سیگار بکشد! . به مغازه مجاورش رفتم. او هم می فروخت. مغازه اش خیلی کوچکتر بود شاید یک پنجم آن مغازه ی دو دهنه ی فروشنده ی ملزومات حجاب و پوشش اسلامی! . با مرد محاسن دار صحبت کردم گفت چی بگم! فضا خیلی خراب شده! میگم آخه شبیه اینه کسب که خودش رساله بفروشد خودش جانماز بفروشد اما خودش اصلا نماز نخواند!! . گفتم این خانم کارمندشان است درسته؟ گفت بله. صاحبکارشان کی میاد؟ گفت فردا ساعت ۹. .. زنگ زدم اول کمی در مورد پیکسل ها صحبت کردم یکدفعه گفت پنج دقیقه بعد بزن. زدم همان خانم برداشت. گفتم بدهید به آقای قبلی. صدازد آقاسجاد. نیامد. دوبار زدم. تذکر را گفتم. گفته هاش جالب و تکرار بود! "اینجا یک شرکت خصوصیه! حجاب یک مسئله شخصیه" که گفتم آنجا یک فروشگاهه که افراد مذهبی میان و میروند. "شما اولین نفری هستید که مشکل دارید" ممکنه یک نفر سیگار بکش هیشکس چیزی نگوید اما یک نفر تذکر بدهد بد است! واجب است رعایت بشود. .. لطف کنید به همکار تون بگویید رعایت کنند. . .
کمک کرد آن چندتا کارتون را با منت آورد بیرون دانشگاه. دوید که به ثواب جماعت اش برسد. . کارتون ها می خواستم بچینم که دیدم سرجا همیشگی، یکی موتورش را گذاشته. . مجبور شدم کمی آن طرف تر کارتن ها را پهن کنم. این سری چهارتا کارتن آورده بودم خیلی بهتر شده بود. کمبود جا برای وسایلم نداشتم. وسایلم را که پهن کردم دیدم اصل کاری ها که باعث اشتیاق افراد و مخصدصا بچه ها به مسابقه می شد نیست یعنی ها و کتاب ها شهدایی ... چندبار گشتم باورم نمی شد که نیاورده باشم اما حقیقت داشت. حالا خدایا چه کنم؟! یکدفعه یادم افتاد یک غرفه داخل هست او پیکسل دارد. رفتم صحبت کردم بصورت امانی. اما یک نکته منفی وجود داشت پیکسل هاشان گران تر بود ... جایزه می گذاشتم خیلی هزینه می افتادم. ... دوباره به فکر افتادم پیکسل هایی بود برای غرفه خود هیئت دانشگاه، برای توافق با آنها مجبور شدم با سه نفر حرف بزنم. آخرش پولش را دادم قرار شد هرچه ماند پس بگیرند. . جایزه جور شد. . بخاطر این تهیه جایزه که ها باسد ۳ و ۴ بار رفتم داخل دانشگاه آمدم. یعنیشاید کمی بیشتر از نیم ساعت پیش کتابها نبودم‌. در این حد از دست دادم شاید کسی مراجعه می کرد. مخصوصا چندنفری که دیشب برگه سوالها را برده بودند قرار بود فردا جواب بیاورند. . فکر کنم آخرها روضه بود دیگه آمدم مستقر شدم. . ادامه داره ها