eitaa logo
مطلع ِعشقانه
218 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
145 فایل
محب وصی،ولایت، طرح ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگی‌ست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری کلاس مجازی مباحثه کتاب مطلع عشق(رهنمودها رهبرانقلاب به زوج ها جوان) ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
گرمای قم قشنگ تر از گرمای گناه تهران
شهیدحججی
سی و ده رمضان و محرم سفر تبلیغی طلبه روحانی خاطرات
حکومت ، استیلای بر ابدان است و در سایه ی آن بدن ها کنترل می شود. ولی عزت استیلای بر ابدان نیست، استیلای برقلوب است، که اتفاقا حکومت حقیقی نیز همین است؛ لذا ما در محاورات عُرفی خودمان هم تعبیر "عزیزم" را نسبت به کسی به کار می بریم که نوعی رابطه ی محبتی و یلبی با او داشته باشیم: یعنی وقتی می خواهیم به کسی بگوییم: 《 در دلم جا داری》، می گوییم: عزیز دلم! این ، یعنی حکومت واقعی. اصلا حکومت واقعی ، سلطه و حکمرانی بر قلوب است. ص ۷۶ عزت و ذلت آیت الله مجتبی تهرانی
عزت و ذلت
قسمت اول : سفرنامه تهران به مشهد؛ قطار ساعت گذاشتم زنگ برای ساعت ۵‌ به یکی هم سپردم زنگ بزند ساعت ۶. خواب نمانم. به مادرم هم سپردم. نگران خواب ماندن بودم، نمی دانم چرا گوش سمت چپم درد گرفته بود قبل خواب. . کابوس بد دیدم. گوشی زنگ ساعت خورد خاموش کردم خوابیدم. زنگ تماس هم خورد. اما باز از رخت برنخاستم اما درآخر با صدای مادر بیدار شدم که گفت "خواب نمانی ها!" سریع دستشویی و حمام و غسل زیارت کردم(چون اونجا که جا و فرصت ندارم برای غسل زیارت). شیرگرم کرده ی مادر و عسل ریخته داخلش را بالا کشیدم. کفش نویی که دم عید خریده بودم و پا نکرده بودم را از مادر طلب کرد چون پیدا نکردم. ... کفش را آماده پوشیدن کردم و گذاشتم دم در. لباس نویی که پارسال از مشهد خریدم تن نکرده بودم از مادر سوال کردم کجاست؟ _مادر اون بلوز زرده کجاست؟ _همان که نپوشیده بودی؟ فرصت نشده بود شلوار نو هم بگیرم( چون زانوی شلوارم خربزه انداخته) بلوز را از جاش درآوردم چروک و خط زیاد داشت. زمان را بررسی کردم ساعت ۷:۱۵ بود حرکت ۷:۴۰ محل ریسک بودم دل به دریا زدم اتو را برداشتم لباس را روی بالش انداختم. شروع کردم به اتو زدن. تمام شد. شال_چفیه عربی ِ از کاظمین آمده را هم گذاشتم تو کوله که یک وقت حمام لازم شدم به درد بخورد محض احتیاط!😓 . رفتم میدان نزدیک خانه مان، یک موتور گفت ۵تومان گفتم ۴تومان(اعتماد به نفس را ببین یک ربع دیگه قطار داره میره ، منم دارم چونه می زنم 🤗) . بالاخره بعد چند ثانیه اصرار و پافشاری بنده غالب می شوم و موتوری میگه سوار شو بریم. . بلیط را چاپ نکرده ام. می روم به مدیریت میگم ، میتونم بروم یا باید بروم چاپ کنم؟ میگه نمیخاد برو گیت ۶ خودش همان جا بلیط بهت میده. همان لحظه عبور از گیت، کارت ملی میخاد نشان می دهم می گیرد جلو دستگاه کدخوان سریع بلیطم چاپ می شود. . می روم نماز صبح را می خونم. یک کمپوت می گیرم ۱۵هزارتومان (البته برادران فروشنده روی مقدار قیمت مردد بودند ۱۰ یا ۱۵) ... می رسم به قطار. بلیط واگن ۶ خورده. با اینکه واگن ام جلوتر است(انتهای قطار)؛ مهمان دار میگه از همین جا سوار شو. (اگر روی سکو راه می رفتم زودتر می رسیدم احتمالا چون تا ۷:۴۰ کمتر ۵ دقیقه مانده می گوید از همین جا سوار قطار شو) مجبورم در چند تا واگن پیاده روی داشته باشم. از بین واگن اردوی پسرهای دانش آموز عبور می کنم. واگن۶، صندلی ۴۸. در باز می کنم. دارند صبحانه می خورند گویا یک خانواده اند. . به بنده هم دعوتی می زنند "بیا بخور شما هم" بنده هم گرسنه هستم و بی صبحانه! چون روال ایرانی جماعت تعارف است از نوع دروغین اش و احتمال زیاد در دعوت اول بپذیری بد و زشت محسوب می کنند اکثرا، به "تشکر" و "ممنون" اکتفا می کنم . که در آخر پسرجوان روبرو نشسته می گوید آقا یک لقمه بزن. مرد سن بالا و درشت اندام که بعدا می فهمم پدر پسر بوده، نان لواش را می گیرد سمتم و بقیه خیارو گوجه و پنیر تبریزی. . (خدا را شکرت) . روم نمی شود بیشتر بردارم یک نان لواش را با همان یک نقدار خیار و گوجه ی اولیه سعی می کنم به اتمام برسانم. اما جناب پدر خانواده متوجه می شود؛ و خیار و گوجه را می گیرد باز بردارم. منم روم نمی شود به یک قطعه خیار و یک قطعه گوجه اکتفا می کنم. ...باز خدا را شکر... سفره که جمع می سود گفتگوی آشنایی و معارفه شروع می سود. اولین سوال پسرجوان این است: شما آخوندی؟ بنده که جا خوردم میگم ان شالله پسر: من با خودم می گفتم خدا کنه یک آخوند (نفر ششم) کوپه باشد(و کوپه را تکمیل کند) .. اولین بار است می بینم یک نفر از اینکه می فهمد مخاطبش طلبه ست مسرور می شود و آن را به در زبان ابراز می کند. . ایشان سینا ترم چهارم حقوق دانشگاه آزاد ملارد ، می گفت اول قبول شد آینده نداشت انصراف داده. .. البته می گفت علاقه به شدن دارد اما گفتن حیفه بزارد لیسانس بگیرد بعد! که حرفش را رد کردم گفتم چی حیف است؟ . سینا می گوید اهل روستا است این دو خانم و آقا نزدیک تر نشسته پدر و مادرش هستند و آن خانم و آقا کنار پنجره، دایی و زن دایی اش. جالبه دایی که ظاهر افتاده ای دارد و سن بالا می زند اما زن دایی سرزنده و پرحرف ، و نسبتا جوان تر می زند. فارسی حرف زدن اش هم با مزه و با لهجه است. .. کلا تو این جمع یکی سینا حرف می زند بیشتر، یکی هم جناب ِزن دایی ِسینا. ... سینا با زن دایی و البته ببیشتر زن دایی با سینا، صمیمی است. . تهویه واگن ماشالله از همان اول حرکت، خیلی قوی کار می کند، داخل واگن یخچالی شده برای خودش؛ سینا پتویی از یکی از ساک های موجود در کوپه در می آورد و می کشد روی خودش ... می گوید خب تو هم پتو بکش رو خودت. . میگم خیلی سرده با این پتو نازک چیزی حل نمی شود. .. می روم بیرون کوپه، در نور آفتاب بایستم. .. هنوز نت وضع اش خوب است. داستان های فضا مجازی را ذخیره و
منتقل به کانال ایتام می کنم. ... در حول و هوش متوجه خانم بزرگسال دارا بی حجابی می شوم. که با پسرجوان لاغراندامی صحبت می کند. ... شرط های وجوب ایحاد شده و واجب منجز شده. منتظر موقعیت و بررسی اوضاع می شوم. . این کوپه کناری ماست که یک دختر مانتویی که موهاش پوشیده است؛ بیرون می آید، می رود و آن دختر بزرگ ....ادامه دارد
اینم محصول زمین خودشان است در روستاشان در ملارد
ادامه: ...و آن دختر درشت هیکل و بزرگ سال هم می رود به آن سوی راهرو ، بسمت واگن لوکوموتیو ... به پسرجوان هم با چشمانش می گوید بیا دیگه. ... بنده که وارد سلام و علیک شدم با پسرجوان(عه چرا یادم رفت اسمش را حداقل بپرسم ...) می گویم بگوید بروند شما می آیی. ... پسرجوان خوش تیپ امروزی البته پوششش خلاف هنجار نیست بیشتر از اینکه اصطلاحا اسپورت باشد رسمی است به رسم ادب🤗 ... می گویم شما برادر شان هستید؟ می گوید من برادر آن هستم آن یکی دوست خواهرم است. (متوجه میشوم آن دختر مُصرّ بی حجابی و مو بیرونه خواهرشه). می گوید: برای مصاحبه آن دختر(پوشیده تره) و شرکت در تهران آمده اند‌ میگم شما هم میرید زیارت؟ میگن ما اهل ایم ...اتفاقی متوجه حضور دوستان هم شهری مان در قطار شدیم اما سه کوپه متفاوت در۳سالن متفاوت افتادیم. ... بنده از هنجار اجتماعی و عُرف شروع می کنم. و میگم: بعضی ها عرف اجتماع را رعایت نمی کنند بد میگن به ما آن طور گفتن. حالا حجاب شرعی بحثش جداست. (خوب گوش می کند) گفت: نه بنده قبول دارم متوجه ام. اما ما کوپه مان بین اردوی این پسرها دبیرستانی افتاده. یکیشان آمده در را باز کرده میگه حجابتو رعایت کن. خب اینا هم مسئول ندارند مگه نباید حواس شان به بچه هاشان باشد؟ میگم: من کار به قضیه آن واگن بچه ها ندارم نظری نمی دهم اظهار نظری هم نکردم چون ندیدم و اطلاع ندارم (کم مانده عبارت را به کار ببرم، صدای قاف..ش می آید نوک زبانم اما جلو خودم را مب گیرم چون این عبارت را در این جایگاه به کار بردن اش را اشتباه می دانم (و به نوعی اثر پذیرفتن از ترجمه ها و حرف ها فرنگی و غربی هاست ) ... پسرجوان: بله قبول دارم. گفتم پس بگید موهاشونو بپوشانند اینجا در قطار اکثریت امام رضاع اند تا اذیت نشوند. ... راستی بین صحبت هاش گفت حسابداری است و است البته دوسال است ذوق شعر گفتن پیدا کرده. گفتم پس چرا رشته شما نیست؟ مثل دوستان تان؟! گفت من بعد اینکه رشته رفتم پیدا کردم دیگه رشته را انتخاب کرده بودم ‌... خداحافظی کرد و رفت گفتم در خدمت هستیم تا آخر سفر. جالب اینکه موقع توقف برای نماز ظهرعصر در سکو ایستگاه این پسر را با یک پسر دیگر و همان دو دختر که یکیش همچنان نمایش بی حجابی داشت دیدم. احتمالا نماز هم می خوانند. : نماز خواندن نه چیزی را اثبات می کند نه رد. یک بخش ست و ستر اسلامی ، یک بخش دین داری. یا بهتر بگم یک بخش از بی دینی و لامذهبی
یک گفتگو هم با مهماندار سالن ۶ داشتم. . برای اینکه بگم داخل کوپه ها خیلی سرد است به سر سالن رفتم. مطرح کردم گفت: نمی تونیم کم کنیم چون بقیه شاکی میشوند. و در ادامه نسیر گرم تر می شود عصر در راه است و اینکه کلا دو درجه بیشتر ندارد گفتم کس دیگری نیامده چیزی بگوید؟ گفت جرا یک نفر دیگر هم آمده وسط این صحبت ها مهندس برق قطار میاد و نی گوید فلان کردم خودت برو کم کن. با مهمان دار در مورد مرخصی هاشان صحبت می کنم. یک روز سرکار اند یک روز استراحت. اما بخاطر اینکه نیرو کم است استراحت هامان کمتر است و این خلاف استاندارد است. گفتم چون نمی خواهند نیرو بیشتر استخدام کنند و هزینه بیشتری بیفتند. گفت بله از ما بیشتر کار می کشند کمی بیشتر پول می دهند عوضش نیرو ببشتر استخدام‌نمی کنند. در مورد قطار های کلاس بالا و تر و تمیزتر و ... سوال کردم گفت قطار هرجه مثلا با کلاس تر و گران تر ، می شود مهمان دار خانم تر می شود ... مسئولین شرکت بیشتر دوست دارند خانم به کار بگیرند درواقع خانم ها مهمان دار می شوند امتیاز و آبشن این نوع قطار ها مهماندار آقا: نکته جالب اینجاست که هرچه بدحجاب تر بیشتر می پذیرند شون. . . میگم من از خود مهمان دار و خانم جوان کارمند فرودگاه مشهد شنیدم که می گفت خانم ها جوانی هستند که خودشان له له می زنند برای پیشنهاد و مبلغ بالای مسافران عرب تحت عنوان مهریه عقدموقت شان. یعنی از خداشونه چند میلیون بگیرند برای یک ساعت بودن با آن شخص. مهم پوله. بنده غرضن از بیان این مطلب یک چیز دیگر بود که مهماندار آقای مشهدی جبهه گرفت و گفت تقصیر علم الهدی ست وقتی میگه دختران مملکت شیعه بروند خودش دوست دارد خواهر خودش... گفتم بروند چه؟ دقیقا چی گفتن؟ گفته: بروند جهاد نکاح با این ها که می روند سوریه!!! میگم: جهاد_نکاح که برای اهل سنت و وهابی ها است نه شیعه. _نه چرا گفته ...خواهر خودش دوست دارد... _میگم بابا کجا گفته؟ نه گفته فیلمش هست... از من اصرار که بابا همچبن چیزی نیست. شما بیاور یک فیلم چند دقیقه ای که ... بابا تو نمازجمعه گفته خودم شنیدم[!!!] میگم خب اینها که عمومی است نمازجمعه را خبرکزاری رسمی می زند شما بیاور از خبرکزاری فارس و تسنیم یا سایت خودش _نه اینها را پاک می کنند... _نه بزار یکی از دوستام ته ابن مسائل است تو اینستا هست می آورم برات _میگم برادر تقطیع می کنند _نه اصلا تقطیع کرده باشند گفته که _میگم من الان میگم که "فلانی که گفته من خائن و بی شعورم دروغ گفته" بعد بیان فیلم را ببرند از اونجاش نشر بدهند که من گفتم"من خائن و بی شعورم" الان آقای علم الهدی آمده تو مصاحبه گفته: من این را که گفتن من گفتم صیغه زایران عراقی بشوید نگفتم. بعد میان می برند این قسمت نشر می دهند که" من گفتم صیغه زائران عراقی بشوید" ... به هرحال قول می دهد فیلمش را گیر بیاوردو بیاورد ...اما خبری نمی شود تا آخر مسیر. .
اینم میوه هایی که از زمین خودشان آکرده بودند این هم کوپه ای ها
قطار مشهد