گفتم آن فیلم برای جه سالی بوده؟
گفت سال ۹۰ و ۹۱
گفتم کی آمدید حوزه؟ گفت ۹۱ و ۹۲.
الان پایه چندید ؟ پایه ۵.
الان چندتا بچه دارید؟ گفت ۳تا
خوصا بحالت
متولد جتدید ؟ گفت ۶۷
گفت آن موقع تو #خوابگاه_متاهلی #دانشگاه_تهران از ما هم بالاتر بودند یعنی از جهت مادی پایین تر اما آن موقع ما فچه نداصتیم آنها یکی و دوتا داشتند. گفتم بروید باهاش مصاحبه بگیرید.
شماره گرفتم...بعدا صحبت کنیم. خانمش منتظر بود.
گفت خیلی حالبه شناختید؟! چون من از آن موقع خیلی عوض شدم
گفتم بله منم جهره تون یادم نبود حسی و غریزی آمدم سمت تان
خدا ما را اندازه زنبور عسل دانسته یک ذره وحی کرده
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معنای آیه یغنهم الله من فضله
معنای آیه یغنهم الله من فضله.
دختر و پسر دانشجویی که برای خدا ازدواج کردند..... دخترها و پسر بخاطر مسائل مالی ترک ازدواج نکنند...که این خلاف توحید است....
اینجا خوابگاه متاهلی دانشگاه تهران است
#ازدواج_دانشجویی
#ازدواج_طلبگی
#ازدواج_سادگی #نداری
#مستند_پشت_صحنه
#خوابگاه_متاهلی
#خوابگاه_دانشگاه_تهران
#دانشگاه_تهران
@tarhe_velayat
مطلع ِعشقآنه
داری عکس ِمنو می گیری؟
آره، میخام داشته باشم
...
آقای رستمی شما اینجا کار می کنی راضی هستی؟ دوست نداشتی جا دیگه مرکز آنوزشی دیگری کار می کردی؟
همین طوری نگه می کند با حالت تفکر ...
مثل #دانشگاه_تهران ؟ جایی که دختر ها و پسرها هردو مختلط بودند؟
_نه نه من حایی که خانم ها باشند دوست ندارم کار کنم اذیت میشم
یا جایی که راحت روزه بخورند رو #چمن ها ؟
_یعنی چی؟ مگه همچین چیزی میشه، ؟ تو مملکت اسلامی .. خب نمی تونند روزه بگیرند بروند یک گوشه غذا بخورند حالا چرا مختلط رو چمن ها جلو دید ِهمه؟!؟
آقای رستمی ، دیروز نه پریروز تو مهم ترین دانشگاه کشور ، تجمع کردن بر علیه قانون و حکم حجاب ....
_آره دیروز از #رادیو_پیام یک چیزهایی شنیدم . من که تهران نمیرم اما شنیدم تهران که خصوصا از اون وسط هاش به بالا کسی #حجاب_شرعی ندارد . بر علیه چیزی که نیست #تجمع و #تظاهرات کردند؟ جل الخالق
بعد تازه مگه نباید تو #حکومت_اسلامی #احکام_الله اِقامه بشود؟
آقا رستمی ، قانون که بوده ، فقط از اول #ماه_رمضان #حراست_دانشگاه به #دخترها و #پسرها یی که در ملاءِعام روزه می خوردند تذکر داده ... فقط تذکر نه بیشتر ها...
...
یاد ِحدیثی افتادم که می گفت وقتی نهی نکنید و مانع رواج و ترویج گناه و خلاف نشوید پیامدهایی دارد که یکی آن اینه، معروف منکر می شود [از نگاه عده ای از مردم] و منکَر ، معروف می شود ... بعد یک مدت بخواهی بگویی خانم و آقا #ماه_رمضان است نباید جلو روزه_دار_ها چیز بخوری! میگه چی گفتی #توهین کردی ؟؟؟
بگی دختر خانم این گونه بیرون آمدن و در اَنظار ظاهر شدن برخلاف حیای یک خانم است .
_آره آره آقای رستمی درمیآد میگه، "به من گفتی #بی_حیا ؟؟" ( من فقط در مورد این پوشش و رفتارش حرف زدم و گفتم این رفتار بی حیاییه من شخصیت شو #قضاوت نکردم که بهش بگو شما دختری بی خیا هستید به قول استاد #ازغدی ما افراد مسلمان را #حق نداریم قضاوت کنیم ما ففط میتونیم رفتارشان را قضاوت و ارزش گذاری کنیم ) یا میگه: "ای چشم چرون" (آخه اگر من تذکر دهنده اگر اهل لذت بردن از دیدن ِممتد بودم که دیگه در نقام ِتذکر برنمی آمدم چون غرض و مفهوم و غایت تذکر من ترک ِبی حجابی و امر به محجبه بودن است. اگر من اهل #لذت بردن از طریق #چشم بودم که هیچ وقت آهنگ ِرفع ِمنبع و منشاِ لذت جویی نمی کردم. )
حالا اون #دانشگاه مگه #حراست و نگهبان در ورودی ندارد؟
آقای رستمی یک جیز بگم. در ادامه آن حدیث آمده بود اگر #امر_به_معروف_نهی_از_منکر نکنید #اشرار کُم (یعنی بدهایتان) را بر شما مسلط می شوند ...
_ #رئیس_جمهور منظورته؟
حالا شما یک کم عام تر ببین. #وزرا را ببین چقدر #درد_مردم دارند #درد_جوان_ها #درد_ازدواج_مجرد_ها #درد_زنان_مطلقه ، وقتی وزیر #درد_دین ندارد وقتی #رئیس_دانشگاه درد ِدین ندارد ، میتونه طوری عمل کند که غفلتاً یا عامداً که #حکم_الله قانون #حجاب و #ممنوعیت_تظاهر_به_روزه_خواری به صورت بد و منکَر جلوه کند و این اجازه را بده یا زمینه را فراهم کند برضد حکم الله #تظاهرات صورت بگیرد
_ یاد اوایل انقلاب افتادم که #نهضت_ملی بود یا #نهضت_آزادی اعلام کرده بود برای مصوبه #قانون_قصاص اعلام کردند و فراخوان دادند فردا بریزند خیابان #تظاهرات کنند. #امام_خمینی فرموده بوده سریع جلوشان گرفته بشود این کار #غیرقانونی است باهاشون مقابله بشود
#تاریخ
#حدیث
#خادم
#کارمند_دانشگاه یا #کارمند_حوزه
نزدیک نتونستم بروم اما از همان چند متری احساسم این بود پوشونده اند سرهاشونو...
آمدم بالا
خلاصه نتیجه این شد یک موتور پلیس. و یک ماشین پلیس یک گشت این طرف زدند.
...
با مردی هم ۵۰ ساله هم صحبت شدم. نوارکاست می فروخت... ترک زبان بود... از اخبار منطقه خبر داشت جالب بود...گفت رادیو دارم گوش می کنم.
چند بار گرفتن بردند گرماخانه. خودش می کفت گداخانه. می گفت آنجا اذیت می کنند...برای تمیز کردن بدن و این حرف ها...
در مورد آن دختر و پسرها می گفت زن و شوهر اند دیگه.
گفتم به زن و شوهر نمی خورند تایید کرد.
جالب کفت با اینکه زن ندارم اما اصلا سمت رابطه نامشروع با این خانم ها نرفتم
(توجه می کنید عبارتی که به کار می برد ریشه مذهبی و اصیل دارد #رابطه_نامشروع )
خانم و آقایی داستند رد می شدند خانمش از کاست ها سوال کرد و این آقاچنگیر قیمت گفت. آقا به خانم چیزی گفت. خانمه می خواست اما رفتند. چنگیز گفت شما اینجایی فکر کردند ماموری ... قیافه ات هم می خورد. گفتم باشه الان می روم.
می خواست هرچی فیلم دیده تعریف کند از اخراجی ها بگیر تا...
داخل هیئت هم با دو دانسحوی #دانشگاه_تهران آشنا شدم. واقعه را گفتم. گفت دانشگاه ما که پره... رشته اش برق بود ترم دو. بچه شمال اما می گفت تهران فسادش بیشتره.
به #استاد_پناهیان هم تونستم به رحمت بگویم.
گفتم دیشب شمالشرق بودن وضع افتضاح. امشب هم همین بغل...چهارراه ولی عصر...کشف حجاب نه یکی نزدیک ده تا یک جا.
گفت اینها سیاسی است
باید مسئولین عوض شوند
گفتم #امر_به_معروف_نهی_از_منکر یعنی #مسئولیت_اجتماعی ...
گفت بروید کار سیاسی کنید
گفتم آخه این رای دادن هم منشا اش نگاه اشتباه فرهنگی است...
رفتند. به هرحال ایشان نگاه اش این است نسبت به بی حجابی دغدغه آن چنانی ندارند و نیز امر به معروف و تذکر زبانی و عمومی را گویا قائل نیستند مثل #رهبرانقلاب ...
برگشتنی هم پیاده برگشتم.
با یک رفتگر که اسمش عزیز بود صحبت کردم.
دو سالی هیت برای شهرداری کار می کند.
۳۰ روز تمام ماه را کار می کند. بدون مرخصی و بیمه. از ساعت دو تا پنج. ففط یک میلیون. به نظرم ظلم است کم بهش پول می دهند. می کفت روزها تعطیل هم سر کار اند. رسما بیگاری می کشند.
از ساعت هشت هم بازار سیم بکسر کار می کند از هشت تا پنج و شش. فقط پانصد تومان.!!!! #ظلمه
ازش پرسیدم چون شما #افغانی اید ایتقدر می دهند یا به بقیه هم همین قدر می دهند؟
گفت بقیه هم همین می دهند. البته از لحن اش مشخص بود مطمئن نیست روی حرف اش.
برگشتنی هم مدرسه راهنمایی و هنرستان #موسیقی دیدم . یادم آمد تو مدرسه راهنمایی معاون مدرسه سر کلاس می گفت تو انتخاب رشته #معارف نزنید تهران ندارد!! دروغ!!!
از فلسطین تا خانه پیاده آمدم گمانم از ساعت دو راه افتادم. ساعت سه و نیم رسیدم.
قسمت اول : سفرنامه تهران به مشهد؛
قطار
ساعت گذاشتم زنگ برای ساعت ۵
به یکی هم سپردم زنگ بزند ساعت ۶. خواب نمانم.
به مادرم هم سپردم.
نگران خواب ماندن بودم، نمی دانم چرا گوش سمت چپم درد گرفته بود قبل خواب.
.
کابوس بد دیدم. گوشی زنگ ساعت خورد خاموش کردم خوابیدم.
زنگ تماس هم خورد. اما باز از رخت برنخاستم
اما درآخر با صدای مادر بیدار شدم که گفت
"خواب نمانی ها!"
سریع دستشویی و حمام و غسل زیارت کردم(چون اونجا که جا و فرصت ندارم برای غسل زیارت).
شیرگرم کرده ی مادر و عسل ریخته داخلش را بالا کشیدم.
کفش نویی که دم عید خریده بودم و پا نکرده بودم را از مادر طلب کرد چون پیدا نکردم.
... کفش را آماده پوشیدن کردم و گذاشتم دم در.
لباس نویی که پارسال از مشهد خریدم تن نکرده بودم از مادر سوال کردم کجاست؟
_مادر اون بلوز زرده کجاست؟
_همان که نپوشیده بودی؟
فرصت نشده بود شلوار نو هم بگیرم( چون زانوی شلوارم خربزه انداخته)
بلوز را از جاش درآوردم چروک و خط زیاد داشت.
زمان را بررسی کردم ساعت ۷:۱۵ بود حرکت ۷:۴۰
محل ریسک بودم
دل به دریا زدم اتو را برداشتم لباس را روی بالش انداختم. شروع کردم به اتو زدن. تمام شد.
شال_چفیه عربی ِ از کاظمین آمده را هم گذاشتم تو کوله که یک وقت حمام لازم شدم به درد بخورد محض احتیاط!😓
.
رفتم میدان نزدیک خانه مان، یک موتور گفت ۵تومان گفتم ۴تومان(اعتماد به نفس را ببین یک ربع دیگه قطار داره میره ، منم دارم چونه می زنم 🤗) .
بالاخره بعد چند ثانیه اصرار و پافشاری بنده غالب می شوم و موتوری میگه سوار شو بریم.
.
بلیط را چاپ نکرده ام. می روم به مدیریت میگم ، میتونم بروم یا باید بروم چاپ کنم؟
میگه نمیخاد برو گیت ۶ خودش همان جا بلیط بهت میده.
همان لحظه عبور از گیت، کارت ملی میخاد نشان می دهم می گیرد جلو دستگاه کدخوان سریع بلیطم چاپ می شود.
.
می روم نماز صبح را می خونم. یک کمپوت می گیرم ۱۵هزارتومان (البته برادران فروشنده روی مقدار قیمت مردد بودند ۱۰ یا ۱۵)
... می رسم به قطار. بلیط واگن ۶ خورده. با اینکه واگن ام جلوتر است(انتهای قطار)؛ مهمان دار میگه از همین جا سوار شو. (اگر روی سکو راه می رفتم زودتر می رسیدم احتمالا چون تا ۷:۴۰ کمتر ۵ دقیقه مانده می گوید از همین جا سوار قطار شو)
مجبورم در چند تا واگن پیاده روی داشته باشم. از بین واگن اردوی پسرهای دانش آموز عبور می کنم.
واگن۶، صندلی ۴۸. در باز می کنم. دارند صبحانه می خورند گویا یک خانواده اند.
.
به بنده هم دعوتی می زنند
"بیا بخور شما هم"
بنده هم گرسنه هستم و بی صبحانه!
چون روال ایرانی جماعت تعارف است از نوع دروغین اش و احتمال زیاد در دعوت اول بپذیری بد و زشت محسوب می کنند اکثرا، به "تشکر" و "ممنون" اکتفا می کنم
.
که در آخر پسرجوان روبرو نشسته می گوید آقا یک لقمه بزن.
مرد سن بالا و درشت اندام که بعدا می فهمم پدر پسر بوده، نان لواش را می گیرد سمتم و بقیه خیارو گوجه و پنیر تبریزی.
.
(خدا را شکرت)
.
روم نمی شود بیشتر بردارم یک نان لواش را با همان یک نقدار خیار و گوجه ی اولیه سعی می کنم به اتمام برسانم. اما جناب پدر خانواده متوجه می شود؛ و خیار و گوجه را می گیرد باز بردارم. منم روم نمی شود به یک قطعه خیار و یک قطعه گوجه اکتفا می کنم.
...باز خدا را شکر...
سفره که جمع می سود گفتگوی آشنایی و معارفه شروع می سود.
اولین سوال پسرجوان این است: شما آخوندی؟
بنده که جا خوردم میگم ان شالله
پسر: من با خودم می گفتم خدا کنه یک آخوند (نفر ششم) کوپه باشد(و کوپه را تکمیل کند)
..
اولین بار است می بینم یک نفر از اینکه می فهمد مخاطبش طلبه ست مسرور می شود و آن را به در زبان ابراز می کند.
.
ایشان سینا ترم چهارم حقوق دانشگاه آزاد ملارد ، می گفت اول #دانشگاه_تهران #تاریخ قبول شد آینده نداشت انصراف داده.
.. البته می گفت علاقه به #طلبه شدن دارد اما گفتن حیفه بزارد لیسانس بگیرد بعد!
که حرفش را رد کردم گفتم چی حیف است؟
.
سینا می گوید اهل روستا است این دو خانم و آقا نزدیک تر نشسته پدر و مادرش هستند و آن خانم و آقا کنار پنجره، دایی و زن دایی اش.
جالبه دایی که ظاهر افتاده ای دارد و سن بالا می زند اما زن دایی سرزنده و پرحرف ، و نسبتا جوان تر می زند. فارسی حرف زدن اش هم با مزه و با لهجه است.
.. کلا تو این جمع یکی سینا حرف می زند بیشتر، یکی هم جناب ِزن دایی ِسینا.
... سینا با زن دایی و البته ببیشتر زن دایی با سینا، صمیمی است.
.
تهویه واگن ماشالله از همان اول حرکت، خیلی قوی کار می کند، داخل واگن یخچالی شده برای خودش؛ سینا پتویی از یکی از ساک های موجود در کوپه در می آورد و می کشد روی خودش ... می گوید خب تو هم پتو بکش رو خودت.
.
میگم خیلی سرده با این پتو نازک چیزی حل نمی شود.
.. می روم بیرون کوپه، در نور آفتاب بایستم.
..
هنوز نت وضع اش خوب است. داستان های فضا مجازی را ذخیره و