eitaa logo
مطلع ِعشقانه
219 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
145 فایل
محب وصی،ولایت، طرح ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگی‌ست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری کلاس مجازی مباحثه کتاب مطلع عشق(رهنمودها رهبرانقلاب به زوج ها جوان) ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته ام ... بدنم درد می کنه... داغونم... استقبالی نمی شود... دیگه امشب شب آخره...
#هیئتی_سکولار
هدایت شده از ذریه طیبه
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 🍃 آیت الله مصباح یزدی 🍃 🍇 زمان‌های قدیم یکی از آرزوهایی که مردم داشتند این بود که اولاد زیاد داشته باشند. هنوز این برنامه‌های تحدید نسل و کنترل جمعیت نبود. 🍇 پدر و مادرها این اندازه دنبال خوشگذرانی نبودند که زحمت بچه‌داری نکشند، و خود داشتن اولاد زیاد یکی از افتخارات‌شان بود. mesbahyazdi.ir
#طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم روزی که گذشت نمی خواستم بروم. یعنی مروو بودم بروم. خیلی مریض و بی حال بودم. اما کتاب با برگه سوالها داده بودم قرار بود جواب بدهند بیاورند. . گفتم بدقولی از سمت من نشود. دانشگاه که رسیدم وقت اذان بود. نماز را فردی خواندم. قبل اذان پدر و پسری را دیدم ... پدر داخل مساحت مسجد بود اما پسر بیرون مساحت مسجد. رو به پسر گفتم یک چیزی بگم یاد بگیری؟ پدر گفت بگویید گفتم همین که آدم داخل مسجد بشیند ثواب دارد. امام علی ع فرمودند که من نشستن در مسجد را از نشستن در بهشت بیشتر دوست دارم چون بهشت را خودم دوست دارم اما مسجد را خدا دوست دارد. گفتم الان شما بیرون مسجد هستید بیا این طرف پیش من بشین. پدر: اِ این ور مسجد نیست؟! . گفتم نه. پدر گفت شنیدم میثم مطیعی گفته البته خودش نگفت مجری گفت. ۲۰هزارنفر میان هیئت این دانشگاه؟ گفتم نمی دانم شاید. ان شاءلله این آمدن ها باعث بالارفتن تعبّد به اسلام بشود. گفت تعبد یعنی چی؟ فکر نمی کردم نداند گفتم تعبّد از عبد میاد. یعنی عبد بودن... یعنی بندگی کردن. یعنی این آمدن ها باعث بالا رفتن رابطه بندگی و عبد بودن من با خدا بشود ... مثلا من یک مسجدی هست به هردلیلی می دانم خدا آن را بیشتر دوست دارد یک مسجدی هم هست خودم حال می کنم. خب طبق تعبد و بندگی باید بروی آن مسجدی که خدا می پسندد. اما طبق خواسته ی دل بروی آنجا که حال می کنی. ...وارد فضای بحث شد ...یک کمی جواب دادم. اما اذان شده بود. گفتم ببخشید من نماز بخونم. فردی خواندم قبل شروع جماعت. خداحافظی کردم. کوله ای که دم ورودی مسجدی سپرده بودم به یوی خادم ها برداشتم و به سمت غرفه کتاب رفتم. اتفاقی یکی از دوستان را دیدم. گفتم بیا کمک. یا از رو رودربایستی یا علاقه آمد اما دلش سمت ثواب نمازجماعت بود گویا در دل فحش می داد از نرسیدن به جماعت...
کمک کرد آن چندتا کارتون را با منت آورد بیرون دانشگاه. دوید که به ثواب جماعت اش برسد. . کارتون ها می خواستم بچینم که دیدم سرجا همیشگی، یکی موتورش را گذاشته. . مجبور شدم کمی آن طرف تر کارتن ها را پهن کنم. این سری چهارتا کارتن آورده بودم خیلی بهتر شده بود. کمبود جا برای وسایلم نداشتم. وسایلم را که پهن کردم دیدم اصل کاری ها که باعث اشتیاق افراد و مخصدصا بچه ها به مسابقه می شد نیست یعنی ها و کتاب ها شهدایی ... چندبار گشتم باورم نمی شد که نیاورده باشم اما حقیقت داشت. حالا خدایا چه کنم؟! یکدفعه یادم افتاد یک غرفه داخل هست او پیکسل دارد. رفتم صحبت کردم بصورت امانی. اما یک نکته منفی وجود داشت پیکسل هاشان گران تر بود ... جایزه می گذاشتم خیلی هزینه می افتادم. ... دوباره به فکر افتادم پیکسل هایی بود برای غرفه خود هیئت دانشگاه، برای توافق با آنها مجبور شدم با سه نفر حرف بزنم. آخرش پولش را دادم قرار شد هرچه ماند پس بگیرند. . جایزه جور شد. . بخاطر این تهیه جایزه که ها باسد ۳ و ۴ بار رفتم داخل دانشگاه آمدم. یعنیشاید کمی بیشتر از نیم ساعت پیش کتابها نبودم‌. در این حد از دست دادم شاید کسی مراجعه می کرد. مخصوصا چندنفری که دیشب برگه سوالها را برده بودند قرار بود فردا جواب بیاورند. . فکر کنم آخرها روضه بود دیگه آمدم مستقر شدم. . ادامه داره ها
داستان ها خوبی داشت برای بچه ها. حیف تکی نمی فروشد بسته و پکی است