خسته ام ...
بدنم درد می کنه...
داغونم...
استقبالی نمی شود...
دیگه امشب شب آخره...
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر_ترویج
هدایت شده از ذریه طیبه
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴
🍃 آیت الله مصباح یزدی 🍃
🍇 زمانهای قدیم یکی از آرزوهایی که مردم داشتند این بود که اولاد زیاد داشته باشند. هنوز این برنامههای تحدید نسل و کنترل جمعیت نبود.
🍇 پدر و مادرها این اندازه دنبال خوشگذرانی نبودند که زحمت بچهداری نکشند، و خود داشتن اولاد زیاد یکی از افتخاراتشان بود.
#فرزندآوری
mesbahyazdi.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
روزی که گذشت نمی خواستم بروم. یعنی مروو بودم بروم.
خیلی مریض و بی حال بودم.
اما کتاب #واجب_فراموش_شده با برگه سوالها داده بودم قرار بود جواب بدهند بیاورند.
.
گفتم بدقولی از سمت من نشود.
دانشگاه که رسیدم وقت اذان بود.
نماز را فردی خواندم. قبل اذان پدر و پسری را دیدم ... پدر داخل مساحت مسجد بود اما پسر بیرون مساحت مسجد.
رو به پسر گفتم یک چیزی بگم یاد بگیری؟ پدر گفت بگویید
گفتم همین که آدم داخل مسجد بشیند ثواب دارد.
امام علی ع فرمودند که من نشستن در مسجد را از نشستن در بهشت بیشتر دوست دارم چون بهشت را خودم دوست دارم اما مسجد را خدا دوست دارد.
گفتم الان شما بیرون مسجد هستید بیا این طرف پیش من بشین.
پدر: اِ این ور مسجد نیست؟!
.
گفتم نه.
پدر گفت شنیدم میثم مطیعی گفته البته خودش نگفت مجری گفت. ۲۰هزارنفر میان هیئت این دانشگاه؟
گفتم نمی دانم شاید. ان شاءلله این آمدن ها باعث بالارفتن تعبّد به اسلام بشود.
گفت تعبد یعنی چی؟
فکر نمی کردم نداند
گفتم تعبّد از عبد میاد. یعنی عبد بودن... یعنی بندگی کردن. یعنی این آمدن ها باعث بالا رفتن رابطه بندگی و عبد بودن من با خدا بشود ...
مثلا من یک مسجدی هست به هردلیلی می دانم خدا آن را بیشتر دوست دارد یک مسجدی هم هست خودم حال می کنم.
خب طبق تعبد و بندگی باید بروی آن مسجدی که خدا می پسندد. اما طبق خواسته ی دل بروی آنجا که حال می کنی.
...وارد فضای بحث شد ...یک کمی جواب دادم. اما اذان شده بود. گفتم ببخشید من نماز بخونم.
فردی خواندم قبل شروع جماعت.
خداحافظی کردم. کوله ای که دم ورودی مسجدی سپرده بودم به یوی خادم ها برداشتم و به سمت غرفه کتاب رفتم.
اتفاقی یکی از دوستان را دیدم. گفتم بیا کمک. یا از رو رودربایستی یا علاقه آمد اما دلش سمت ثواب نمازجماعت بود گویا در دل فحش می داد از نرسیدن به جماعت...
کمک کرد آن چندتا کارتون را با منت آورد بیرون دانشگاه. دوید که به ثواب جماعت اش برسد.
.
کارتون ها می خواستم بچینم که دیدم سرجا همیشگی، یکی موتورش را گذاشته.
.
مجبور شدم کمی آن طرف تر کارتن ها را پهن کنم. این سری چهارتا کارتن آورده بودم خیلی بهتر شده بود. کمبود جا برای وسایلم نداشتم.
وسایلم را که پهن کردم دیدم اصل کاری ها که باعث اشتیاق افراد و مخصدصا بچه ها به مسابقه می شد نیست یعنی #پیکسل ها و کتاب ها شهدایی #شناسنامه ...
چندبار گشتم باورم نمی شد که نیاورده باشم اما حقیقت داشت.
حالا خدایا چه کنم؟!
یکدفعه یادم افتاد یک غرفه داخل هست او پیکسل دارد. رفتم صحبت کردم بصورت امانی. اما یک نکته منفی وجود داشت پیکسل هاشان گران تر بود ... جایزه می گذاشتم خیلی هزینه می افتادم.
...
دوباره به فکر افتادم پیکسل هایی بود برای غرفه خود هیئت دانشگاه، برای توافق با آنها مجبور شدم با سه نفر حرف بزنم. آخرش پولش را دادم قرار شد هرچه ماند پس بگیرند. .
جایزه جور شد.
.
بخاطر این تهیه جایزه که #پیکسل ها باسد ۳ و ۴ بار رفتم داخل دانشگاه آمدم. یعنیشاید کمی بیشتر از نیم ساعت پیش کتابها نبودم. در این حد از دست دادم شاید کسی مراجعه می کرد. مخصوصا چندنفری که دیشب برگه سوالها را برده بودند قرار بود فردا جواب بیاورند.
.
فکر کنم آخرها روضه #پناهیان بود دیگه آمدم مستقر شدم.
.
ادامه داره ها
ارزش اشخاص به #دغدغه_ها و #همت_ها و #هدف_ها و #آرزو_ها ی آنهاست
.
"ارزش شخص، به قدر ِهمت اوست"
مضمون #حدیث_علوی
#زنان_ورزشگاه_مردان
#حضور_زنان_در_ورزشگاه_مردان
#علاقه_شدید_زنان_به_دیدن_اندام_مردان