eitaa logo
مطلع ِعشقانه
219 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
145 فایل
محب وصی،ولایت، طرح ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگی‌ست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری کلاس مجازی مباحثه کتاب مطلع عشق(رهنمودها رهبرانقلاب به زوج ها جوان) ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
تخفیف ۵۰درصد نمازجمعه امروز.... یکی گفته بود....سمت خیابان هویزه....عیالم وایمیسه...خانم ها خرید می کنند... منم گفتم خیلی خوبه...خانم ها زیاد می خرند و بهتره. می روم سری بعد آنجا تا رسیدم نماز اول در حال شروع شدن بود ..دیگه ریسک کروم رفتم سمت خیابان هویزه.... . چقدر هم سربالایی بود از مترو تا خیابان هویزه بعد رسیدم از سربازی پرسیدم... گفت هفته ها پیشم بودم نبوده... . آقا منو میگی داغون. راه افتادم بسمت در بهشتی که الان نماز تموم می شود...فرصت نعرفی کتاب از دست می رود.... چ عرقی کردم... با چرخ سنگین و کوله سنگین ... از نفس افتادم... کلاه را درآوردم گرمم شده بود... دیدم عرق کردم سریع گذاشتم...سرما نخورم.... . . شخصی یک کتاب ۷۵۰۰تومانی برداشته بود می گفت تخفیفش؟ گفتم تخفیف نوشتم برا کتاب ها بالا ۱۰هزار تومان است.... گفت آنجا ۵۰%تخفیف می دهند. گفت کتاب را بده برو از همان جا ۵۰درصد بخر. .(حرف بی ربط می زند کجا ۵۰درصد می دهند کتاب شهدا را.... خیلی خسته بودم تحمل حرف بی ربط نداشتم اصلا) . خرید هم نشد... . فقط یک آقایی که آدم میگه مثل اولیاءالله ست...هر دفعه میاد یک چیز می خرد.... بدون بحث.... اصلا مشخصه برا تشویق کارم دارد خرید می کنه... یعنی شاید همین یه دونه قوت قلبه ب نسبت هرچی .... ایشان کمی نصیحت کرد گفت یه کم بیشتر حوصله به خرج بده... گفتم چشم... ۵۰درصد
تا با پدر و مادرش رسید، کتاب داستان هایی که روی نیمکت چیده بودم دید. دست ها کوچیکشو دراز کرد نمیدانم چطور کتاب را خوشش آمد و خودش برداشت🤔 اونم در غروب جمعه.... . (الان یادم افتاد اصلا قیمتش چقدر بود 🤔 درست حساب کردم کتاب را یا نه؟!) . تا برداشت با زبان کودکانه اش گفت: "بابا حساب کن" وقتی این را شنیدم خیلی ذوق کردم ... از پدرش اجازه گرفتم که "میشه ازش یک عکس بیندازم؟" گفت مشکلی نیست تا آمدم گوشی را آماده عکس گرفتن کنم و می خواستم کادربندی کنم..... فهمید.... انگار ترسیده باشد هی خودشو پشت پاها باباش قایم می کرد.... آخرش موفق شدم .... به این شکل که گوشی را غلاف کردم....مادرش صدا زد.... الانم کله اش انداخته پایین دارد می رود پیش مادرش.... منم سریع بدون لحاظ کادر بندی ایتا سریع گرفتم تا بویی نبرده... . کاش ما هم کسی را داشتیم مثلا می گفتیم: "بابا اینا دیدم میخام برو با خدای مهربون صحبت کن حساب کن، تا بهم بده...من می خوامش😢😭" خدااااا من ....پدر.... یا علی مددد😢 . النبیء ص: انا و علیّ ابوا هذا الامت...
دوتا زن و شوهرجوات هم آمدند در مورد کتابها حرف می زدند.... اون به اون می گفت اونو خوندی اونم می گفت نه. اما من خوندم. یا برعکس آقا کتاب سیاسی کف خیتبان و آخرین نخست وزیر را می گفت خواندم. خانمه ن خانم یادت باشد خونده آقا نه. جلو من چک می کردند هم را. گفتم عحب زن و شوهر مگه با هم نیستند تازه اینجا دارند می فهمند چی خوندند یا چی نخوندند بنظرتون چه سوالی ازشون کردم؟
ولی انصافا مخاطب خریدار یه لحظه تفکر نمی کنه ابن بنده خدا اینجا سرما ایستاده سرپا...که این کتابها را ما ببینیم دیگه حرف از تخفیف زدن که خوب نیست....
چرا خواهران مسلمان...طوری رفتار می کنند که اصلا تطابقی با اسلام ندارد؟ کجای دین گفته اصل بر اینه که بگردی خواستگار را رد کنی اگر دلیلی برای رد پیدا نکردی بعد بگی بله.؟؟؟؟ . آقا جان شما باید هماهنگی در دین(عقاید) و خُلق و اخلاق را بررسی کنید وقتی احراز شد بله نشد خیر. . در دین چیزی به نام ناز کردن نداریم نداریم که اگر اول گفتی بله. کار غبراخلاقی کرده ای... . لطفا مستند به دین رفتار کنید...عه😣 #ازدواج باید اسلامی باشد #ازدواج_اسلامی #حمید_باکری
از دیدن آقای داوود آبادی خیلی خوشحال شدم. مشتری را رها کردم دویدم سمتش. سلام و علیک کردیم. از نحوه کتاب گرفتن ام پرسید از کجا می خری...راحت کتاب می دهند بهت؟ گفت ای بابا اگر تهران بودی برات پیگیری می کردم. گفت من هم یک روزی آرزوم بوده مثل شما اینطوری کتاب بفروشم.... گفت چیز مهمی نیست که حالا اینقدر آرزوشو داشته باشید! یک نفر آقایی آن کنار بود. با عذرخواهی آمد وسط گفت نخیر از حرف مردم ناراحت نشو کارت خیلی ارزشمنده. آقای نویسنده هم تایید کردند... . . در نورد کتابها حدادجهرنی پرسیدم. گفت #حیفا شو خوندم. تو همین مجازی باهاص بحث کردم. یک بخشی از کتابش را از کتاب من برداشته. بهش گفتم گفت من از اینترنت برداشتم. . منن گفتم کتاب #کف_خیابان و #حجره_پریا را خواندم.... جالب نیافتم.... یک نصیحت کرد ببین خیلی مغازه دار ها هستند #سیگار نمی فروشند میگم اعتقادمون نیست گفت تو که برا پول کار نمی کنی برا خدا برا شهدا برا دلته... پس یک کتابی بیار بفروش که خودت قبول داشته باشی.... نه اینوه خودت قبول نداری بیاری بفروشی. گفتم البته منم همین کار را می کنم. ابن کف خیابان را هن یکی آوردم فقط. آخه نمی شود فلان کتاب را که من می دانم خوب نیست میان چند بار میخان )مثلا یادت باشد را دیروز سه و جهار بار امروز هم دو و سه بار خواستند ازم! آخه جز مسائل عاشقانه و خوبی کردن و محبت ها آقا چه دارد؟ حداقل ده مورد خلاف روایات و فتوا و نظر رهبری تا صحفه صد توش نوشته دارد]
هدایت شده از محمدمهدی ماندگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ثواب پرستاری در نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم #روز_پرستار #مغفرت_الهی #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها ✅ @mandegari_mahdi 🔶 berangeshohada.ir
چادر اسلحه ای است برای مبارزه با دشمن . . خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند: . یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکی شان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به #اتاق_عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.  وقتی که #دکتر_اتاق_عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. . من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم راحت تر بتوانم مجروح را جا بجا کنم.  همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: "من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم…" . چادرم در مشتش بود که شهید شد.  . از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم #پرستار_چادری #چادر_پرستار #جبهه #مجروح #شهید #روز_پرستار_مبارک #پزشک
حاج یونس بیداری! میگم این خانم پرستاره با اینکه خانمه و جوان... چرا اینقدر شاکیه؟ آدم می ترسد باهاش حرف بزند آره مشهدی حسن؛ حالا شاید از چیزی ناراحته..... حاج یونس جان دست بردار الان یه ماهه اینجایم... کی دیدی جز چک کردند معاینه ها حالمو درست بپرسد؟ مشدی حسن، چی بگم.....ولی بازم میشه توجیه کرد شایدم نشه توجیه کرد حاج یونس....بچه هام پول دادن، اینجا که به ما برسند نه اینکه عذاب داشته باشیم مشهدی نمیخام با بحث خسته ات کنم... حالا بزار کمی روش فکر کنم...اما ب هرحال ما اینجاییم مش حسن: حاج یونس جان! نمیدانم این معالجه ی ما چقدر دیگه زمان می برد . . . اما خداییش ما با این همه اهل رعایت بودن اینجا اذیت میشیم آخه... حاج یونس: از چه لحاظ؟ مش حسن_ آقا جان خیر سر ما یه مدت جبهه بودیم... ب من همه محل میگن مش حسن...تو هم حالا کمی بیشتر جبهه بودی... به تو هم میگن حاج یونس... اصلا ما بخاطر همین جبهه الان داریم درد می کشیم آخه..‌.لامصب😢 _خب؟🤔 _خب ندارد... این ها اصلا اهل ِرعایت نیستند😓 _ میشه دقیقا بگی؟🤔 _حاج یونس داری ناراحتم می کنی ها؟ یعنی نمی بینی؟ پرستارها یا میان جلوی ما با هم می خندند و شوخی می کنند؟ یا که استادشون به دخترها میگه عزیزم؟ قربدنت برم😡 . _مشهدی حالا خندیدن مگه بده؟ اونم استادشونو جا پدرشون؟ _حاج یونس دیگه داری حرصمو در میاری؟ ها!!!!😡😡 ما جبهه بودیم یادت نیست؟؟ !! داستان اون رزمنده که پرستاره می خواست چادرشو در بیاورد راحتتر رسیدگی کند رزمنده ی بسیجی ک داشت خون ازش می رفت به سختی چادر پرستار را گرفت گفت: "خواهرم چادرت را حفظ کن ما رفتیم که شما چادر سرت بمونه" اینو گفت و شهید شد _ مشهدی من تسلیم.... خب چه کنیم منم می دانم گفتگو قهقه آمیز و شوخی و صمیمیت بین دوتا اجنبی و اجنبیه خلاف شرعه. اون استاد هم باید رعایت کند سن اش بالاست که بالاست. اما چه کنیم؟ _کاش ما هم شهید شده بودیم... خوش بحالشون که رفتند... _به جا اینجوری غصه خورد یه ترفندی بیاب تا یه جوری باهاشون صحبت کنیم... مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد کم نیار
این پنجشنبه تهران بارانیه.... چه کنم؟😣 عادت کردم به نشان دادن کتاب ها خوب به دیگران
#بصیریت #دیالمه