eitaa logo
قدمی در راه جمعیت 🕊
148 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
878 ویدیو
32 فایل
کانالی برای ترویج فرهنگ فرزندآوری و تبیین اخبار مهم و نکات ناب، خانواده و جمعیت🕊👶 قدمی در راه جمعیت را به دوستان خود معرفی کنید ...•°"
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🕊به رسم عاشقی در آغاز صبح دست بر سینه گذاشته✋ وبه زیارت آقا امام حسین (ع)می رویم . 🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم 🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت همگی ما قرار بده 🤲. 💞🕊 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞🕊جرعه ای نور از کلام وحی💞🕊 .•﷽. 🍃 وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ 🍃رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‌ 🍃قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ 🍃قالَ بَلى‌ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي 🍃قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ 🍃فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ 🍃عَلى‌ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً 🍃ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً 🍃وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‌ و (بياد آور) هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگارا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى‌كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده‌اى؟ عرض كرد: چرا، ولى براى آنكه قلبم آرامش يابد. (خداوند)فرمود: چهار پرنده (طاووس، خروس، كبوتر و كلاغ) را برگير وآنها را نزد خود جمع وقطعه قطعه كن (و درهم بياميز) سپس بر هر كوهى‌ قسمتى از آنها را قرار ده، آنگاه پرندگان را بخوان، به سرعت بسوى تو بيايند و بدان كه خداوند تواناى حكيم است. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
نفس بكش...💙 عميق،🍃 آرام،🍃 شادمان🍃 بگو غم رد شود كه 💞 آرامگاه ِ اندوه نيست...💙 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞💫💞💫💞💫💞💫 💞💫💞💫💞💫 💞💫💞💫 💞💫 را هم ميشود منتقل كرد اگــر به جاي لفظ "تو" از لفظ "من" استفاده كنيم😌 ❌ : "تـــــــو" من رو داغون می کنی! تو عذابم میدهی! درکم نمی کنی! تو نمی فهمی! تو همه چیز را تحمیل می کنی و.... ✅ : "مـــــــن "عصبانی هستم! حال من خوب نیست! من نمی توانم این تصمیم را کنم! برای من سخت است با این مساله کنار بیایم... در این صورت جنگ را شعله ور نکرده اید و بدون و سرزنش طرف مقابل حرف خودتان و حتی آخر را زده اید. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 از جمله برنامه های دشمن که ما باید مبارزه ی با آن را جزو برنامه های خود قرار دهیم👆😱 ❌ازدواج های سخت ❌ازدواج های دیر ❌❌ازدواج سفید ❌فرزندآوری کم ❌از بین بردن خانواده ❌رواج شهوات ❌از بین رفتن حیا‌ و عفت 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🕊 را آسان کنید. 💠نگذاریم بالارفتن سن ادامه پیدا بکند 💞بنای ، بر سازش دختر و پسر است. 💠، را راه مى‌‌اندازد. ❌ سنتهای غلط را نقض کنید. (جهیزیه سنگین، مهریه سنگین، تجملات زیاد، مراسمات پرخرج و...) 👶 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
۲۹ 💞🕊آنان که -منیّت و غرور توانِ تحمّلِ رفتارها و حرکات متضاد و مخالف را دارند؛ در خالص ترند. 🍃🌹 👶 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞🕊درمحضر نور🕊💞 در این فراز قرآن روشنگری میکند: ✅1- زنده كردن مردگان، از شئون ربوبيّت خداوند است. «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ»🍃 ✅2- براى آموزش عميق، استفاده از نمايش ومشاهدات حسى لازم است. «أَرِنِي»🍃 ✅3- كشف وشهود تنها براى كسانى است كه مراتبى از علم، ايمان واستدلال را طى كرده باشند. درخواست‌ «أَرِنِي» ابراهيم پاسخ داده مى‌شود، نه هر كس ديگر.🍃 ✅4- در پى آن باشيم كه ايمان و يقين خود را بالا برده تا به مرز اطمينان برسيم. پژوهش و كنجكاوى يك ارزش است. «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»🍃 ✅5- ايمان، داراى مراحل و درجاتى است. «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»🍃 ✅6- قلب، مركز آرامش است. «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»🍃 ✅7- اولياى خدا، قدرت تصرّف در هستى را دارند كه به آن ولايت تكوينى گفته مى‌شود. «ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً»🍃 ✅8- معاد، جسمانى است و در قيامت بازگشت روح به همين ذرات بدن خواهد بود. «يَأْتِينَكَ سَعْياً»🍃 👶 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞بسم الله الرحمن الرحیم💞 💠پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم : خشنودى در خشنودى است و ناخشنودى در ناخشنودى . (الترغيب والترهيب : 3 / 322 / 30 منتخب ميزان الحكمة : 614) 👶 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞 💞 شب میلاد حضرت‌زینب(س)‌مادرش زنگ‌زد برای قرار‌خواستگاری. نمی‌دانم پا‌فشاری‌هایش باد‌کله‌ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعایش. به‌دلم نشسته بود. با‌همان ریش‌بلند و تیپ ساده‌ی همیشگی‌اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با‌خاله‌ام از پنجره او‌را دیدیم. خاله‌ام خندید: مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست! با‌خنده گفتم: خب شهدا یکی‌مثل خودشون رو فرستادن‌برام! خانواده‌اش نشستند پیش مادر‌ و پدرم. خانواده‌ها با چشم‌و‌ابرو به‌هم اشاره کردند که" این‌دوتا برن توی‌اتاق، حرفاشون رو بزنن! با آدمی که تا‌دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید باهم می‌نشستیم برای آینده‌مان حرف‌می‌زدیم. تاوارد‌شد، نگاهی انداخت به‌سر‌تا‌پای اتاقم و گفت: چقدر‌آینه! از‌بس خودتون دو می‌بینین این‌قدر اعتناد‌به‌نفستون رفته‌بالا دیگه! از‌بس هول کرده‌بودم، فقط با ناخن‌هایم بازی می‌کردم. مثل گوشی درحال ویبره،می‌لرزیدم. خیلی‌خوشحال بود. به‌وسایل اتاقم نگاه‌می‌کرد. خوب‌شد عروسک پشمالو و عکس‌هایم را جمع کرده بودم. فقط مانده‌بود قاب‌عکس چهار‌سالگی‌ام. اتاق را گَز می‌کرد، انگار ردی مغزم رژه می‌رفت. جلوی همان‌قاب‌عکس ایستاد و خندید. چه‌در‌ ذهنش می‌چرخید‌ نمی‌دانم. نشست رو‌به‌رویم. خندید و گفت: دیدید آخر به به‌دلتون نشستم! زبانم‌بند آمده‌بود. من‌که همیشه حاضر‌جواب بودم و پنج‌تا روی‌حرفش می‌گذاشتم و تحویلش می‌دادم، حالا انگار لال‌شده‌بودم. خودش جواب خودش را داد: رفتم‌مشهد،یه‌دهه متوسل‌شدم. گفتم حالا که بله نمی‌گید، امام‌رضا از توی‌دلم بیرونتون کنه، پاکِ‌پاک که دیگه به‌یادتون نیفتم. نشسته‌بودم گوشه‌ی رواق که سخنران‌گفت: اینجا‌جاییه‌که می‌تونن چیزی رو که خیر‌نیست خیر‌کنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دو‌دهه‌ی دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید! نفسم‌بند‌اومده‌بود قلبم تند‌تند می‌زد و سرم داغ شده‌بود. توی‌دلم حال عجیبی داشتم. حالا‌فهمیدم الکی نبود که یک‌دفعه نظرم عوض‌شد. انگار دست امام(ع)بود و دل‌من. ...💝 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞💞 از نوزده‌سالگی‌اش گفت که‌قصد‌ازدواج داشته و دنبال گزینه‌ی مناسب بوده. دقیقاً جمله‌اش این‌بود: راستِ‌کارم نبودن،گیروگور داشتن! گفتم از‌کجا معلوم من‌به‌دردتون بخورم؟ خندید و گفت: توی‌این سالا شمارو خوب‌ شناختم! یکی‌از چیز‌هایی که خیلی‌نظرش را جلب‌کرده‌بود، کتاب‌هایی بود‌که دیده‌و شنیده‌بود می‌خوانم. همان کتاب‌های پالتویی روایت‌فتح، خاطرات همسران‌شهدا. می‌گفت:خوشم‌می‌یاد شما این‌کتابا رو نخوندین بلکه خوردین! فهمیدم خودش‌هم دستی‌بر‌آتش دارد. می‌گفت: وقتی این‌کتابا رو می‌خوندم، واقعا‌به‌حال اونا غبطه‌می‌خوردم‌ که اگر پنج‌سال ده‌سال یا‌حتی یه‌لحظه باهم زندگی کردن، واقعاً زندگی‌کردن! اینا خیلی‌کم دیده‌می‌شه، نایابه! من‌هم وقتی آن‌ها را می‌خواندم، به‌همین رسیوه‌بودم که اگر الان سختی‌می‌کشند، ولی حلاوتی‌راکه آن‌ها چشیده‌اند، خیلی‌ها نچشیده‌اند. این‌جمله را هم ضمیمه‌اش کرد که: اگه همین‌امشب جنگ‌بشه، منم می‌رم، مثل‌وهب! میخواستم‌ کم‌نیاورم، گفتم: خب منم میام! منبرکاملی رفت مثل‌آخوندها؛ از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی‌اش. از خواستگاری‌هایش گفت و اینکه کجاها رفته و هرکدام را چه ‌کسی معرفی کرد، حتی چیزهایی که به‌آن‌ها گفته بود. گفتم: من‌نیازی نمی‌بینم اینا‌رو بشنوم! می‌گفت‌: اتفاقاً باید بدونین تا بتونین خوب‌تصمیم بگیرین! گفت: از وقتی شما به‌دلم نشستین، به‌خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاریا رو صوری می‌رفتم. می‌رفتم تا بهونه‌ای پیدا‌کنم یا‌بهونه‌ای بدم دست‌طرف! می‌خندید که: چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد این‌شکلی می‌رفتم.اگه کسی هم پیدا می‌شد که خوششون میومد و می‌پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب می‌کنین، می‌گفتم نه من همین‌ریختی می‌چرخم! ...💝 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞💞 یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمیکنم مادرم در زد و چای و میوه را آورد و گفت: حرفتون که تموم شد، کارتون دارم. از بس دلشوره داشتم دستم و دلم به هیچ چیز نمیرفت. یک ریز حرف میزد و لا به لایش میوه پوست میکند و میخورد. گاهی باخنده به من تعارف میکرد: خونه ی خودتونه بفرمائید. زیاد سوال می پرسید. بعضی هایش سخت بود بعضی هم خنده دار. خاطرم هست که پرسید: نظر شما درباره حضرت اقا چیه؟ گفتم: ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن هم اطاعت میکنم. گیر داد که چقدر قبولشون دارید؟ در اون لحظه مضطرب بودم و چیزی به ذهنم نمی رسید گفتم: خیلی. خودم را راحت کردم که نمیتوانم بگویم چقدر. زیرکی به خرج داد و گفت: اگه آقا بگن من رو بُکشید، میکشید؟ بی معطلی گفتم: اگه آقا بگن، بله. نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. او که انگار از اول، بله را شنیده، شروع کرد درباره ی آینده ی شغلی اش حرف زد و گفت: دوست دارد برود در تشکیلات سپاه. فقط هم سپاه قدس. روی گزینه های بعدی فکر کرده بود، طلبگی یا معلمی، هنوز دانشجو بود . خندیدو گفت که از دار دنیا یک موتور تریل دارد که آن هم پلیس از رفیقش گرفته و فعلا توقیف شده است. پررو پرروگفت: اسم بچه هامونم انتخاب کردم امیر حسین،امیرعباس‌،زینب‌وزهرا. انکار کتری‌آبجوش ریختند روی سرم. کسی نبود بهش بگویند: هنوز نه‌به‌باره نه‌به‌داره! یکی‌یکی در جیب‌های‌کتش دست می‌کرد. یاد چراغ جادو افتادم. هرچه بیرون می‌آورد،تمامی نداشت. با همان هدیه‌ها جادویم کرد: تکه‌ای‌از‌کفن شهید‌گمنام که خودش تفحص کرده‌بود، پلاک شهید، مهر‌وتسبیح تربت با کلی خرت‌و‌پرت‌هایی که از لبنان و سوریه خریده‌بود. ...💝 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
بارها‌گفتم‌ بار‌دِگَر‌هم‌ میگویم‌... به‌ڪسی‌ ربط‌ندارد ‌ نوكراے‌حسینم...
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🕊به رسم عاشقی در آغاز صبح دست بر سینه گذاشته✋ وبه زیارت آقا امام حسین (ع)می رویم . 🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم 🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت همگی ما قرار بده 🤲. 💞🕊 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞🕊جرعه ای نور از کلام وحی💞🕊 .•﷽. 🍃مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ 🍃أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ 🍃كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ 🍃سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ 🍃مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ 🍃لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ‌ مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‌كنند، همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه يكصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد،) دو يا چند برابر مى‌كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسيع و (به همه چيز) داناست.💞🕊 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5