صلی الله علیک یا صاحب الزمان#
سلام آرامش من
ساالهاست دل به حقیقت نام تو سپرده ام.
یادت را بر کتیبه جانم نوشته ام و هر روز
تکرار می کنم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سلام حضـــــــــرت عشـــــ💚ــق
@ahde_janan_mahdavi
السلام علی الحسین المظلوم الشهید🏴
🦋در مسیـــــری که یار
طلــب کرده تورا🥀
#۵۱روز_تااربعین
#لبیک_یامهدی
@ahde_janan_mahdavi
•••
علامه قاضی(ره)فرمودندڪه:
اگـرمن به جایۍ رسیده باشم،
از دو²چیــز استـــ:
¹ قرآنڪریم✨
² زیارتحضرتسیدالشهدا(ع)♥️
#منویهحسرتیڪهموندهتودلم.....
••• @ahde_janan_mahdavi
••🏴••
✨یامهدۍادرڪنی✨
قرارسینہ هاے بیقرار ما نمے آیـے؟
گل نرگس امید حضرٺ زهرا نمے آیـے؟
شمردم روزها را تا محرم درهواے تو
عزاے جد مظلومٺ رسید، آقا نمے آیـے؟
#العجلمولاۍمن
••🏴•• @ahde_janan_mahdavi
•••
[ أَلَيْسَ اللَّـهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ]
آویزهۍ گوشم ڪنم ؛
اگر ڪه بسپارم به #تُ
و ببُـــرم از غیــــر
چهها ڪه برایم نمیڪنی ...!!!
♥️✨ @ahde_janan_mahdavi
❁﷽❁
خدایا...
قصه وکالت را زياد شنيده ام
اما قصه وکیلی چون تو را نه ...
تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است
پرونده ای که تو وکیلش باشی قصه اش ستودنی است
از روزی که ایمان آوردم، تو وکیل منی و تنها پناهم
و تو در این عشق بازی، پرده از رازی بزرگ برداشتی، رازی که اسمش را می دانستم اما رسمش را ...
رازی بنام "توکل" ...
"توکل" قصه ای است که از روز ازل برایمان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا و حتی در تمام لحظات روشنایی،
دستانت در دست من است ...
بنده من، نگران نباش و به من اعتماد کن...
"توکل" ...
و فهمیدم :
"حسبنا الله ونعم الوکیل"
@ahde_janan_mahdavi
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
#التماس_دعا
✨💫هــــو الـــباقی✨💫
▪️ #پنجشنبه_و_یادی_از_اموات_پدران #و_مادران_آسمانی
@ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۷ ذیالحجه 📜
🔘 #بخش_دوم
- حُر گفت:
"از امیر خویش عبیدالله بن زیاد فرمان دارم تا شما را تحت الحفظ به کوفه برم."
••• قافله سالار به یک آن، رو به او کرد و عبا از تن بر گرفت •••
+ گفت:
"مرگ برای تو نزدیکتر از این آرزوست."
+ و رو به عباس ادامه داد:
"عباس! حرکت میکنیم."
🔹به اشاره حُر، مردان سپاه سوار بر اسب شدند و مقابل کاروان صف کشیدند.🔹
••• حُر ریاحی هم بر اسب جهید و تازیانه کشید و فریاد زد •••
- گفت:
"باید همراه من به کوفه بیایید."
* عباس گفت:
"در مدینه می ماندیم اگر بنا بود تسلیم امیر تو باشیم."
- گفت:
"من فرمان جنگ و جدال ندارم، اما موظفم شما را به کوفه برم."
* عباس گفت:
"پاسخ ات را نشنیدی؟"
🔺حُر نگاه چرخاند. مردان کاروان را آرایش گرفته و با شمشیرهای از نیام به در آمده آمادۀ کارزار که دید،لحظه ای تامل کرد.🔻
- گفت:
"پس به راهی روید که نه سوی کوفه باشد نه مدینه. من هم قاصدی سوی عبیدالله روانه می کنم،شاید خداوند به راهی هدایت کند که خیر من در آن باشد!"
● ۳ روز تا #محرم ●
● ۱۱ روز تا #تاسوعا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
@ahde_janan_mahdavi