📚📚📚📚📚
#پارت_دهم
#رمان_مهدوی_ادموند
#دقایقی_باکتاب
از دانشجویان زیست شناسی ترم آخر کارشناسی، حدوداً ۲۵ ساله
کمی دیرتر از حد معمول وارد دانشگاه شده و در نوع خودش دختر زیبایی بود! صورتش کشیده و کمی رنگ پریده، موهای بلوند تاب دار، چشمهای درشت و براق اما رنگ آنها به تبعیت از نژاد اروپایی اش آن قدر روشن بود که گاهی قابل تشخیص نبود
جزء آن دسته از دختران امروزی به حساب میآمد که با پرداختن اغراق آمیز به جنبههای ظاهری خود مرکز توجه قرار میگیرند.
البته زمانی که با ادموند آشنا شده بود، دختر معقول و تیزهوشی به نظر می رسید
و همین امر سبب شده بود که بعد از چند جلسه صحبت و معارفه معمولی برای نامزدی اقدام کنند
اما ازدواج را به بعد از فارغ التحصیلی ادموند موکول کردند ولی هر چه این رابطه کهنه تر می شد
کمتر احساس خوشایندی داشت و بیشتر در لاک تنهایی فرو می رفت.
الیزابت دختر شوخ طبع و بذله گویی بود که کم کم بخش خجالت و حیا را از شخصیت خویش حذف کرده و تبدیل به فرد سبک سری شده بود که این مورد ادموند را بسیار آزار می داد.
رفتارهای وقیحانه و آزاردهندهای با دیگران داشت که احساسات او را به سخره میگرفت
اما در نهایت قلب مهربان ادموند نگران این بود که با اعلام جدایی و پایان ارتباط نه چندان طولانی مدت باعث دلشکستگی و سرخوردگی الیزابت شده
و همچنین پدر و مادرش از او ناامید شوند زیرا آنها فکر میکردند او دچار یک نوع وسواس فکری در انتخاب همسر است و در نهایت تجّرد را پیشه خواهد کرد
اما در واقعیت این گونه نبود و حالا بعد از گذشت این مدت تازه فهمیده بود که چقدر در انتخاب همسر آیندهاش دچار اشتباه و پیش داوری شده است
در نتیجه غم بزرگی سراسر وجودش را فرا گرفت....
#ادامه_دارد ...
@ahde_janan_mahdavi