📚📚📚📚📚
#پارت_هشتم
#رمان_مهدوی_ادموند
#دقایقی_باکتاب
به نوعی جای خالی پدر و مادر را برایش پر می کردند، اگرچه پدر و مادر او تازه به سن میانسالی رسیده بودند.
آپارتمانمان شامل یک اتاق نشیمن زیبا و کوچک با پنجره هایی که رو به منظره دلنشینی از شهر باز می شد
شومینه ای کنار یکی از پنجره ها که در زمستان ها مکان گرم و دلچسبی برای نشستن و نگاه کردن به بیرون بود، پرده های ساده به رنگ طلایی کم رنگ که فقط تلالو کوچکی از نور خورشید را یادآور می شد، دو کاناپه دو نفره کوچک سفید رنگ، یک قفسه تزیینی در سالن که همه آن را از کتاب پر کرده بود، یک میز غذاخوری چهار نفره
یک اتاق خواب و آشپزخانه جمع و جور که مناسب برای زندگی مجردی بود.
سلیقه مادرش به وضوح در انتخاب تک تک اشیاء نمایان بود.
با وجود اینکه ادموند سعی می گرد استقلال شخصیتی اش را حفظ کند اما در مقابل پدر و مادرش انعطاف بسیاری از خود نشان می داد شاید که تحمل رنج نبودنش را برای آنها هموار تر سازد.
کتابخانه شخصی او در مقایسه با کتابخانه عمارت پدرش کاهی بود در مقابل کوهی اما ادموند مجموعهای از کتابهایی را که برایش ارزش زیادی داشت ،در اینجا برای خود جمع آوری کرده بود.
در بین همه کتاب ها، کتابی بود که از همه بیشتر دوست داشت و همیشه برایش جذاب بود، کتابی با نام 《علی،صدای عدالت انسانی》.
علاقه ی عجیبی به این کتاب و نویسنده داشت، برای یک مسیحی مومن به معنی واقعی کلمه میدانست.
هر از گاهی در مواقع بیکاری سراغ آن می رفت و قسمت هایی از آن را مرور می کرد.
شخصیتی که توصیف شده در کتاب برای او بسیار دوست داشتنی و ابرقهرمانی بی نظیر بود
غیر قابل مقایسه با تمام قهرمانان زمینی که در کتاب های تاریخی و حماسی سرزمین ها و ملت های مختلف از آنها یاد شده بود
او با هر جمله ای که میخواند بیشتر محو این شخصیت آسمانی می شد و.....
#ادامه_دارد ...
@ahde_janan_mahdavi