مداد من
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_شانزدهم بعد از یه دور دور رسیدیم پشت چراغ قرمز دقیقا روبروی خیابان بهش
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_هفدهم
بعد از دقایقی پاکت را برداشتم! نامه بود؛ نوشته شده بود:
مهدی شهابی؛ بازپرس معروف و نیروی امنیتی؛ دورانت دیگر به سر آمدن نزدیک شده! حواست را جمع کن! این یک گوش مالی کوچک بود! اگر بفهمیم رئیس کافه اعدام بشود، تمام خانواده ات را اعدام می کنیم حتی آن الیاس و پیر مرد عتيقه فروش را! البته شاید جان کندن الیاس برایت زجر آور تر باشد!
شاید با خودت بگویی چطور این اطلاعات را به دست آورده ایم! شُکه شده ای؟
فکر کرده ای وقتی با همکارت حسین نیم ساعت ور ور میکنی لو نمی روی! تلفنت را شنود کرده ایم بد بخت!
امید وارم خودت و خانواده ات را به کشتن ندهی!
تمام!
اشک از چشمانم قطره قطره روی زمین افتاد! یک اشتباه ساده یک دنیا ضرر!
تلفنم را بیرون آوردم! ساعت ۱۵ بود؛
حسین حدود چهل دقیقه پیش پیامک داده بود :
"سلام امروز رئیس کافه دستگیر شد!
جمله معنا داری رئیس به من گفت:
به زودی آروزی مرگ می کنی هم تو و هم آن رفیق کُلت به دستت که با تسمه نزدیک بود خفه ام کند!"
ادامه دارد...
✍ محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc