مداد من
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_چهاردهم تصمیم گرفتم اول به مغازه بریان فروش مرحوم بروم؛ بله! حسین در
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_پانزدهم
با الیاس، سوار ماشین شدیم؛ بعد از حال و احوال؛ گفتم داشبورد ماشین را باز کن؛
باز کرد! گفتم یک نامه در آن هست بردار!
برداشت! گفتم بازش کن و بخوان
باز کرد؛ اما نخواند!
گفت: مهدی این نامه برای منه!
گفتم: بله آقا الیاس! ما رو دست کم گرفتی؟
گفت: راستش رو بگو کجا پیداش کردی؟
_مهم نیست عزیزم! فقط چند تا سؤال دارم جواب میدی؟
هم ترسیده بود هم تعجب کرده بود! هم کمی قرمز شده بود!
_اگه بلد بودم جواب میدم!
ماشین را روشن کردم؛ گفتم من هم رانندگی می کنم هم سؤال می پرسم!
_بفرما!
گفتم نامه ات رو چند بار خوندم و تمام ماجرا رو می دونم! سؤالم اینه وقتی پیر مرد جلوی خودکشی تو رو گرفت؛ چرا دوباره نخواستی خودت رو خلاص کنی؟ مگه زندگی روت فشار نیاورده بود! این همه سختی این همه در به دری! خودت رو راحت می کردی!
جواب برگ ریزانی به من داد!
با آهی گفت: راستش درسته مشکلات زیادی برام پیش اومده؛ از مرگ پدرم و مادرم تا بی پولی و گرسنگی و بی سرپناهی و...
ولی خودکشی خودش یه فرار محسوب میشه! فرار از روبهرویی با مشکلات!
می دونم که اینا همش امتحان خداست! منم نمی خوام توی این امتحان تجدید بشم!
خودکشی یعنی رُفوزِه شدن! اون وقت که تصمیم به خودکشی گرفتم راستش خیلی اعصابم خورد بود داشتم کم میآوردم که علی آقا نجاتم داد!
_ علی همان پیر مرد عتيقه فروش است؟
با سرش تایید کرد!
ادامه دارد...
✍ محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc