مداد من
بر سر دوراهی در اتاق شیخ حسین نشسته بودم. _حاج اقا من پشیمان شده ام . در این بیست و چهار ساعت این
بر سر دوراهی قسمت #پایانی
روی چمن های سبز پارک نشستیم. هوای صاف و آرام بود . آمده بودیم حساب خود را صاف کنیم .
من بودم و احسان و معین و برادرش . جامانده ها از قافله بودیم .
جعبه های پیتزا را وسط گذاشت . برای اینکه فکر نکند خبری هست به احسان گفتم
یک وقت خیال نکنی تو باعث شدی من به حوزه بیایم خدا خیر شیخ حسین بدهد .😂
معین گفت :اگر من نبودم تو در حوزه نبودی
خدا خیر خودم بدهد که این طور جوانان را هدایت میکنم . ☺️
احسان گفت اگر اتفاق بدی برای تو بیفتد بد و بیراهش برای من است اگر اتفاق خوبی هم برایت بیفتد تعریف و تمجیدش نصیب شیخ حسین می شود این چه قضاوتی هست که تو داری . 😂
پیتزا ها را به بدن زدیم . بلاخره به وعده اش عمل کرد.
معین گفت : هی روزگار اصلا فکرش را نمیکردم که تو به حوزه بروی . 🤯
_معین باز هم خوب شد. با یک تیر چند نشان زدم .هم به حوزه رفتم و هم احسان را نقد کردم . تقصیر خودش هست که این وعده ها را میدهد😂
احسان گفت اینبار یادم باشد این شرط های سنگین را نگذارم. بار بعد در حد کیک و ساندیس شرط میگذارم .😂
شب خوشی بود و خوش گذشت .
✅دوسال بعد ✅
از این داستان دو سال میگذرد
اکنون پایه دوم حوزه هستم و خوشحالم که بهترین مسیر زندگی را برای خودم انتخاب کرده ام.
خیلی ها به من می گفتند که به زودی پشیمان میشوی و بیرون میآیی 🤦♂
حتی برای خروج من از حوزه شرط گذاشتند .
وقتی جایی میرفتم می گفتند هنوز بیرون نیامده ایی ؟
دیگر این حرف ها برایم مهم نسیت و تاثیری ندارد چون خودم مسیرم را انتخاب کرده ام .
نه مجبور شده بودم که به حوزه بروم نه خام .
یکی از طلبه ها گفت ای کاش ما هم با پیتزا حوزه را میشناختیم . چرا به ما ندادند 😂
توی پایگاه همه به خودشان افتخار میمی کرند و می گفتند ما مخ تو را زده ایم.
خلاصه هرچه بود علتش را خدا میداند. ولی اکنون خوشحالم .
ممکن است انسان ها با کوچک ترین حرف ها و چیز ها مسیر زندگیشان و نوع نگاهشان تغییر کند .
انتخاب هر کس متفاوت است و طبق میل و علاقه اش است . مهم این است که انسان از انتخابش احساس رضایت و خوشنودی داشته باشد و لذت ببرد .
راه لذت از درون دان نز برون
احمقی دان جستن از قصر و حصون
آن یکی در کنج زندان مست و شاد
وان یکی در باغ ترش و بی مراد
وقتی در مسیر زندگی خودمان به دوراهی بر خورد میکنیم . باید خودمان تصمیم بگیریم برای آینده خودمان نه دیگران.
البته این تصمیم باید همراه با تحقیق و مشورت باشد ✅
❤️ پایان❤️
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
به صد مشکل نشاید گفت حساب الحال مشتاقی
/ کلیات این داستان بر اساس واقعیت بوده و جزئیات آن دست خوش تغییرات نویسنده شده است/
امید است که مورد قبول امام عصر واقع شده باشد .
نویسنده و طراح: محمد مهدی پیری اردکانی
#بر_سر_دوراهی
#رمان_کوتاه
#قسمت_پانزدهم_پایانی
✍ محمد مهدی پیری اردکانی
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_نوزدهم ده سال بعد! دلم بی هوا به یاد الیاس افتاد! خیلی دلتنگش شده بود
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_بیستم
#پایانی
دست هایش را باز کرد! دست هایم را باز کردم؛ رفتم! انگار در آسمان ها رفتم؛ آغوشش خاطرات را برایم زنده کرد؛ اشک هم که نمک مجلس شده بود!
دستم را بوسید! با اشک گفت: ای کاش پدر و مادرم هم بودند دستشان را می بوسیدم؛
دوباره در آغوشش گرفتم؛ کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید چقدر زیبایش کرده بود! با آن مو های گندمی اش!
گفتم: دیشب نامه ای که هنگام خودکشی ات نوشته بودی را دوباره خواندم! نوشته بودی اگر تو به جای من بودی چه می کردی!
با این مشکلاتی که روی سرت آوار شد؛ فرار نکردی و صبر کردی و حالا هم موفق شدی!
هر کس هم بجای تو بود باید صبر و استقامت را پیشه میکرد همین کاری که تو کردی!
الیاس گفت: صبر اکسیر زنده کننده هر مرده ای است!
دوباره در آغوش خودم غرقش کردم!
دو سکه بهار آزادی در جیبش گذاشتم؛ فهمید و بوسه ای بر پیشانی ام زد؛
#پایان
طراح و نویسنده: محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc