eitaa logo
مداد من
495 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
170 ویدیو
8 فایل
🔰حجة‌الاسلام جواد حاجی‌اکبری ✔ موسس مکتب‌خانه قرآنی امام رضا(ع) ✔ کارشناس ارشدفقه واصول ✔ کارشناس تاریخ ✔ مدرس زبان اسپانیایی ✔ نویسنده و مدرس یادداشت‌نویسیِ رسانه‌ای ✔ مبلغ و مشاور جوانان و خانواده ✔ طلبه‌ سطح ۴ شیعه‌شناسی فعالیت توسط ادمین: @medadman
مشاهده در ایتا
دانلود
مداد من
بر سر دوراهی گوشی ام زنگ خورد شماره را ندیدم _الو خاک بر سرت کنند که رفتی حوزه 🤦‍♂ تلفن قطع شد.
بر سر دوراهی در اتاق شیخ حسین نشسته بودم. _حاج اقا من پشیمان شده ام . در این بیست و چهار ساعت این‌قدر حرف و کنایه شنیده ام که برایم بس است. چشم هایش نزدیک بود از کاسه در بیاید .😳 _محمد چرا اینقدر زود جا می‌زنی. تو باید خیلی دلت را بزرگ کنی و از خدا کمک بخواهی . زهر این حرف ها فقط چند روز بیشتر نیست و بعد عادی می‌شود . تو باید تحمل کنی.این حرف ها در هر رشته ای و هر جایی هم که بروی قرار است که باشد چه در اینجا باشی چه در دبیرستان و .... همیشه درد و دل کردن آرامم می‌کرد حسابی آرام شدم شیخ حسین گفت زیاد به خود رنج نده این‌ها می‌گذرد فعلا برو به کلاس و فکر بکن و به این دوراهی پایان بده حرف هایش روحم را تازه کرد دوباره انگیزه در من ایجاد شد دوباره شارژ شدم ✅ کلاس ها را یکی یکی می گذراندم و فکر می‌کردم تا به نتیجه برسم . حوزه یا مدرسه مسئله این است. اواخر تیر ماه بود . حسابی دو دل بودم می‌گفتم اگر موفق نشوم اگر به جایی نرسم در حوزه مضحکه عام و خاص می شوم. 😭 واقعا خیلی برایم سخت بود از طرفی حوزه را دوست داشتم درس هایش به دلم نشسته بود فضا برای رشد و موفقیت فراهم بود و از طرف دیگر حرف و حدیث مردم مرا می رنجاند😞 با شیخ محمد مسئله را در میان گذاشتم سرپرست آموزش حوزه بود گفت دلت را به دریا بزن و توکل کن. جمله کوتاه بود اما دریای معنا. هرچه چرتکه می انداختم حوزه گران‌تر و سنگین تر بود. از هر لحاظ از نظر موفقیت، دروس بهتر و کاربردی تر ، محیط دوستانه و ... سنگینی می‌کرد. انتخابم را کردم و به این دوراهی پایان دادم انتخابی کردم که دو ریشه داشت ریشه اول در دلم و ریشه دوم در عقلم چون هم دلم موافق بود و عقلم هم تصمیمم را تصدیق می‌کرد. وقتی توی کار ها و تصمیات هم به صدای قلب و هم به صدای عقل گوش کنی حسابی به تو کمک می‌کنند. دلم را به دریا زدم تصمیم گرفتم که ادامه ی تحصیلاتم را در حوزه بگذرانم و ادامه بدهم و پای رنج ها و حرف ها هم بایستم . هرکه پر طاووس بخواهد جور هندوستان هم باید بکشد خاصیت دنیا همین است. شب گوشی تلفنم زنگ خورد دیدم فرمانده است دستم بند بود تماس را وصل نکردم . ساعت ۱۲ شب به فرمانده پیامک دادم ‌. 🗯بفرمایید فرمانده 🗯سلام حل شد . رفتم در شک فردا که حلقه در پایگاه داشتیم بوی قضیه در آمد. رفته بودند پیتزا را خورده بودند و مرا خبر نکرده بودند عجب !😤 جمعشان جمع بود ابرو هایم را در چشمانم فرو کردم و گفتم _ نقش اصلی این داستان و فیلم من بودم. آن وقت شما پیتزایش را می خورید من را هم خبر نمی کنید 😡 اگر دستم به احسان برسد پوستش را کف دستش می‌گذارم .😡 بچه ها حسابی خنده کردند. فرمانده گفت مگر من زنگ به تو نزده بودم می‌خواستی جواب دهی 😂 مشکل خودت هست . _هی روزگار هر چه خوردیم از خودی خوردیم 🤦‍♂ _آ شیخ تازه خبر نداری بازیگر نقش دوم هم نبوده دیشب _نکند معین را می‌گویی؟ _آری 😂 شانس هم نداریم به خشک شانس او چرا نیامد . _دوره برگه سبز است چند روز دیگر از یزد می آید . ازطرفی خوشحال بودم که بهترین مسیر را انتخاب کرده ام از یک طرف دیگر می‌خواستم احسان را خفه کنم 😡 ادامه دارد.... ✍محمد مهدی پیری اردکانی ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc