معراج
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 #صد_نفر_ناشتا #قسمت_سی عادل در طول یک سال دوره مخابرات تنها یک بار به مرخصی رفته بود
🌟🦋🌟🦋
🦋🌟🦋
🌟🦋
🦋
#صد_نفر_ناشتا
#قسمت_سی_و_یکم
یک روز قبل از برپائی مراسم پایان دوره، آخرین امتحان از افراد به عمل آمد. امتحان شفاهی طرزِ کار موتور شارژ باتری و بیسیم صحرائی ۶۹۴. سرهنگ اورنگ که آموزش دهندهای کارکشته و دقیق بود، رو به افراد کرد و گفت:
- شما در مرزها و در جاهای پرت و دور افتاده که امکان داره راه ارتباطی درست و حسابی هم نداشته باشه، یک وسیله ارتباطی کارآمد دارید اون چیه؟ بیسیم. این بیسیم در جائی که برق نیست با چی کار میکنه؟ با باتری خشک برای گیرنده و ژنراتور دستی یا این موتور شارژی که جلوی روی شماست. با این موتور باتری تر رو شارژ میکنیم. مکانیزم اون رو طی دوره در عمل دیدید که تا چه اندازه آسانه. کلید یا طناب استارت رو میزنیم یا میکشیم، شمع جرقه میزنه؛ احتراق صورت میگیره و دود از اگزوز خارج میشه کار شمع و پلاتین و کاربراتور و باک و کلید استارت و استاپ و مقدار نسبت مخلوط کردن بنزین و روغن و غیره بارها براتون توضیح داده شده. امیدوارم همگی امتحان رو با نمرات عالی بگذرانید.
حرفش که تمام شد نگاهش را بین جمع گذراند و به عسگر تعاونی برادران تبریزی که قدی دراز و گردنی باریک و بلند و پشت پیلههائی باد کرده داشت، اشاره کرد. تعاونی جلو آمد.
سرهنگ گفت:
- خوب شما اولین نفری هستید که آموختههای یک ساله رو در این امتحان شفاهی و عملی پس می دهید. بگید ببینم؛ کار شمع و پلاتین چیه؟ کلید استارت چه کاری صورت میده و اکروس چیه؟
تعاونی مانند شتر مرغی گردن به این سو و آن سو گرداند و با لهجه غلیظش گفت:
- جناب سرهنگ اکروس را با طناب میکشیم از شمع و پلاتین دود بیرون میاد بعدش باک جرقه میزنه اون وقت کاربراتور رو فشار میدیم تا موتور شارژ خاموش بشه.
رنگ سرهنگ از غضب تیره شد و داد زد:
- ارشد گروهان کیه؟
ابراهیم جهانشاه قبل از شکرزهی بلند شد و گفت:
- جناب سرهنگ، بنده.
سرهنگ گفت:
- میری خدمت جناب سرهنگ فرمانده گروهان. از قول من میگی فلانی گفت نُه دوره آموزش بیسیم و موتور شارژ دادهم، طی این مدت مشکلاتی هم داشتهم؛ اما گمان نمیکنم همونطور که در گذشته نداشتهایم در آینده هم خنگتر، بیاستعدادتر و احمقتر از افراد این دوره داشته باشیم. آنچه این كره الاغ گفت، اگه یکی دیگه تکرار کنه از شدت خشم سکته میکنم. من میرم. هرکس رو که جناب سرهنگ صلاح دیدند بیاد از این گوسالهها امتحان به عمل بیاره.
سرهنگ چنان خشمگین و آشفته بود که فراموش کرد کلاهش را از روی میز بردارد. یکی از افراد جلو محوطه آموزشگاه رانندگی خود را به او رساند و کلاه را به او داد. این فرد عسگر تعاونی برادران تبریزی بود که بعد از دادن کلاه گفت:
- جناب سرهنگ ببخشید بنده اشتباه کردم. دود از کلید استارت بیرون میاد نه از شمع و پلاتین.
سرهنگ با غرش خشم آلودی از او دور شد و بی آنکه توجهی به جلو پایش داشته باشد یک پا را مستقیماً توی جوی پر لجنی که از جلو آشپزخانه و دستشوئی تا آنجا امتداد داشت، گذاشت. شلیک خنده افراد آموزشگاه رانندگی و فریاد رعدآسای گروهبان احمدی که به کمک سرهنگ میشتافت درهم آمیخت.
✍️گودرز شکری
【@meerag】
🌸🌿🌸🌿
#عطر_عاشقی💝
چه روزها که بدون تو آفتاب نشد
چه چشمها که بدون تو غرق خواب نشد
چه آسمان نجیبی نشست بر سرمان
که با هجوم بدیهایمان خراب نشد
تو از تمام عزیزانِ من عزیزتری
که با تو سَرشدن از عمر من حساب نشد
هوای مهر تو در جای جای دل پیچید
چنانچه هیچ دلی غرق اضطراب نشد
بدون روی تو، اندیشههایمان سنگیست
کجاست آن دل سنگی که بیتو آب نشد
خودت بیا و برای خودت دعاگو باش
دعای منتظرانت که مستجاب نشد
چنان به باور این کوچه عطر نرگس ریخت
که بیحضور تو در شهر انقلاب نشد...
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺☘
زیارت امام زمان در روز جمعه
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ . يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ، هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ، وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/800587958C3565e6cefe
❓❔❓❔❓
#پرسش_ها_و_پاسخ_های_مهدوی
۵۸. معنای این جمله که میگویند: «هنگام ظهور، از اسلام و قرآن، چیزی جز نام باقی نمانده است»، چیست؟
🟠منظور این است که مردم از محتوای اسلام و قرآن و حقیقت آن، دور میشوند. این دور شدن، به چند شکل اتفاق میافتد.
🟤۱. توجّه بیش از حد به ظاهر و غفلت از محتوا و پیام: مردم، به جای آن که به دنبال فهم معانی قرآن باشند، بیشتر به خواندن آن و لحن و صوت ارزش میهند؛ امّا هرگز برای ترجمه و تفسیر و فهم پیام قرآن، زمانی را اختصاص نمی دهند. چنین افرادی، جز اسمی از قرآن نمیدانند و نزد آنان، قرآن، همان صداهای زیبا است. یا تمام همت افراد، نوشتن قرآن به خطهای زیبا و چاپ انواع قرآن در خطها و اندازهها و رنگهای مختلف است؛ اما در معنای قرآن، فکر نمیکنند. نزد این گروه، قرآن جز خطی خوش نیست.
🟢۲. تفسیر به رأی توسط افراد غیر متخصص و گم شدن هدف اصلی قرآن: به قدری معانی مختلف و برداشتهای غیر معقول از قرآن عرضه شود و به قدری اختلاف قرائتها و تکثر گراییها رواج و مقبولیت یابد که معنای اصلی قرآن و منظور الهی از نزول آن، بین مردم گم شود و کسی نداند منظور خداوند، از نزول فلان آیه یا سوره یا کلِّ قرآن و اسلام، چیست. در این صورت نیز از قرآن و اسلام، جز اسم چیزی نخواهد ماند؛ زیرا هر کس حرفی خواهد زد و آن را حرف اسلام و قرآن قلمداد خواهد کرد.
🔵علاوه بر این که این تعابیر، حالت غالبی دارد؛ یعنی، غالب مسلمانان از حقیقت اسلام و قرآن، فاصله میگیرند؛ ولی در همان حال، گروهی هستند که عمل به دستورهای قرآن و اهداف اسلام را در متن زندگی خود قرار میدهند؛ به ویژه شیعیان که تحت تعالیم اهل بیت علیهم السلام هستند.
📚#آفتاب_مهر
@meerag
☆●☆●☆●☆●☆
معراج
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 #صد_نفر_ناشتا #قسمت_سی_و_یکم یک روز قبل از برپائی مراسم پایان دوره، آخرین امتحان از
🌟🦋🌟🦋
🦋🌟🦋
🌟🦋
🦋
#صد_نفر_ناشتا
#قسمت_سی_و_دوم
جشن پایان دوره با کنار هم گذاشتن نیمکتهای کلاس در بالای سالن به عنوان سن و سنجاق زدن ملافههای سفید بهم به عنوان پرده برپا شد. نمایشنامهای کمدی با چند شعر حماسی و یک سرود که حاجی نجفی از آموزشگاه قضائی ترتیبش را داده بود.
افراد درجه گروهبان سومی را روی بازوی بلوز نظامیشان دوختند. بعضیها رفتند عکس گرفتند و مقابل دوربین طوری نشستند که درجه گروهبانیشان به چشم بخورد.
هنگام دریافت حقوق اسفند که آخرین دریافتی افراد از آموزشگاه محسوب میشد، عادل علیرغم هشدار انباردار، بار دیگر موضوع صدتومانها را به افراد گوشزد کرد و خواستار اقدام و اعتراض شد. این بار هم جواب تقریباً همان بود که از مسئولین آموزشگاه شنيده بود. حسابدار در جواب عادل و چند تن همراهش گفت:
هنوز که به جائی اعزام نشدهاین. گواهینامه دوره مخابرات رو که دستتان ندادهن و به واحدها معرفی نکردهن. دفترچه پس اندازتونو آخرین روز حضورتون توی پادگان میآرن میدن. چرا؟ برای اینکه فرصتی برای مضمحل کردن پولتون توی این شهر خراب شده نداشته باشین.
عادل گفت:
- یعنی اینقدر نسبت به ما احساس مسئولیت میکنن و دلسوز هستن؟
حسابدار گفت:
- البته نه به اندازه مادربزرگ مرحومتان! اما خُب، اولیاء آموزشگاه مسئولیت خطیری در قبال حفظ منافع شما دارن. شما بچههای چشم و گوش بسته شهرستانی در اینجا حکم صغیر رو دارین که احتیاج به قیم داره.
بالاخره آخرین روز رسید. همه را به دستور سرهنگ فرمانده در سالن جمع کردند. سرهنگ سرحال و سبکپا مانند خوانندهای که روی صحنه میآید مقابل آنها ظاهر شد. به افراد که پیش پای او برخاسته بودند اجازه نشستن داد و در حالی که عرض سالن را میپیمود همه را از زیر نظر گذراند. سروان پاسدار کرمانی و دو ستوان فرمانده دسته کنار در ورودی ایستاده بودند.
گواهینامه افراد دسته «الف» در دست گروهبان مالمیر بود و دستهٔ «ب» دست صندوقی. سرهنگ روبروی افراد ایستاد، دستها را جلوی سینه در هم قرار داد و گفت:
- امروز به پایان سومین دوره آموزشگاه مخابرات از زمان فرماندهی من و دهمین دوره از آغاز تأسیس رسیدیم. شما حاصل یک سال تحصیل خودتونو امروز درو میکنید. گواهینامه با ارزشی به شما داده میشه و شما در یک رسته فنی صاحب تخصص میشین. من و آقایون افسرا نهایت سعی رو در تعلیم و تربیت و اداره امور شما در این مدت به خرج دادیم. من خود به شخصه سعی کردم محیط برای شما غرابت و نچسبی نداشته باشه و مطلوب طبع و خوشایند به نظر بیاد. رفتار پدرانه من زبانزد افراد دورههای قبله، مسلماً در این دوره هم چیزی از این حيث فروگذار نشده. اشکالات جزئی و سوءتفاهمات بیاهمیت که معمولاً در همهی اجتماعات و محیطها به وجود میآید، اگر در اینجا پیش آمده، طوری رفع شده که بدون لکهدار شدن سابقه درخشان این واحد نظامی به طور مطلوبی حل و فصل و برطرف بشه. مثلاً این... این هیاهوی بسیار برای هیچ. یعنی صبحانه که یکی دو وعده به طور غیرعمد دادنش به تأخیر افتاده بود و اشخاصی سعی داشتند از آب گلآلود ماهی بگیرن. خوشبختانه هوشیاری و مدیریت قابل تحسین شما و توجه به موقع فرماندهان جریان را به کانال عادی برگرداند و حسرت را به دل کسانی گذاشت که میخواستند حُسن سابقه آموزشگاه را به سوء سابقه تبدیل کنند.
در مورد صدتومانهای پس انداز شده شما هم، اگه حمل بر خودستائی نشه از ابتکارات دلسوزانه من بوده و به پیشنهاد من جامه عمل پوشیده شده، ممکنه حرفهایی زده یا بزنند. ما بیتوجه به این یاوهگوئیها که میدانیم در شما هم بیتأثیره، وجوه پس انداز شده یکایک شما را بلافاصله پس از عزیمت به محل سازمانی و جایگزین شدنتان در واحدها برایتان حواله می کنیم که به زخم مخارج اساسی و تأمین نیازهای ضروری زندگیتان بزنید. پولی که در اینجا ممکن بود عامل تخریب و انحراف شما بشه، صرف سازندگی زندگیتان خواهد شد. شما در آن محیط به دینار دینار اون احتیاج خواهید داشت و آنجاست که میفهمید چه خدمتی با پس انداز کردن پولتان به شما کردهایم.
محمود با آرنج به پهلوی عادل زد و زیر لب گفت:
- الفاتحه مع الصلواه.
سرهنگ ادامه داد:
- حالا اسم شما رو به ترتیب میخوانن، گواهینامهتونو از فرمانده دستهتون دریافت خواهید کرد.
ضمناً از همه شما میخوام اگر مشکلی حقوقی در طول خدمت براتون پیش آمد با من مکاتبه کنید و راهنمائی بخواهید.
✍️گودرز شکری
【@meerag】
🌸🌿🌸🌿
معراج
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 #صد_نفر_ناشتا #قسمت_سی_و_دوم جشن پایان دوره با کنار هم گذاشتن نیمکتهای کلاس در بالا
🌟🦋🌟🦋
🦋🌟🦋
🌟🦋
🦋
#صد_نفر_ناشتا
#قسمت_سی_و_سوم
گروهبان مالمیر و صندوقی با ورقههای گواهینامه افراد زیر بغلشان کنار ستوان پورعابد و جورابچی قرار گرفتند. سرهنگ که ناظر جریان بود گاهی در مورد فردی که برای دریافت گواهینامهاش پیش میآمد چیزی میگفت. وقتی عادل را خواندند و از جا بلند شد، سرهنگ گفت:
- ما از اینکه فرد باسواد و خوشخطی مثل ایشان رو در گروهان نخواهیم داشت، مسلماً احساس کمبود خواهیم کرد. خیلی مایل بودیم در دسترس باشند و گروهان از هنر او بهرهمند بشه؛ خود من هم از نعمت حضور ایشان بیبهره نمانم و مقالاتم با خط خوششان جلوه و جلائی پیدا کنه. افسوس که این دانش آموز هنرمند ما اشتغالات ذهنی زیادی داشت و نتوانست امتحاناتش رو با نمرات درخشانی به پایان برسانه و از مزیت خدمت در مرکز یا شهرستانهای نزدیک و خوش آب و هوا بهرهمند بشه. شکی نیست اگر تلاش میکرد ماندنی بود. همانطور که قدرت روحی و جسمی خدمت در نقطه بد آب و هوائی مثل چابهار رو داره. به طور حتم در آن نقطه مجال تفکر و تجربه اندوزی خواهد داشت و به بسیاری از اشتباهاتش که زائیده جوانی و خامی و غرورِ زائده، پی خواهد برد.
محمود آهسته و با هیجان گفت:
- چی داره میگه مردک؟
عادل که گواهینامهاش را دریافت کرده و به جای خود برگشته بود گفت:
- ساکت شو احمق! میخواستی به خاطر بیرون کشیدن صبحانه یکسال صدنفر از حلقومشان، جایزه به من بدن؟
سرهنگ رو به سروان کرد و گفت:
- اینطور نیست سروان؟
سروان دست به لبه کلاه برد و گفت:
- البته همین طوره که میفرمائید. این دانش آموز میتونست مثل سایرین بیشتر به فکر دروس و تعلیماتش باشه تا کارهائی که ربطی بهش نداره. سرهنگ رو به افراد کرد و گفت:
- تجربه محصول اشتباهه. البته جائی که همدوره هنرمند شما خدمت خواهد کرد هوا گرم و ناسالمه. تسهیلات زندگی تقریباً صفره. شما باید خوشحال باشید که همسفر ایشان نیستید. ما آرزو میکنیم دانش آموز دیروز و گروهبان سوم مخابرات امروز ما در مراحل بعدی خدمتش روی تجربه تلخی که کسب کرده، روحیهی سازشکارتری پیدا کنه و متوجه بشه در محیط نظام تشویق و تنبیهی هست، سلسله مراتبی وجود داره و جا و موقعیت و وظایف هر فردی به وضوح مشخص شده.
خُب دعای خیر فرماندهان و درجهداران بدرقه راه شماست. آنچه آموختهاید برای شما صددرصد مفید خواهد بود. حرف دیگهای ندارم جز اینکه بگم وقتی پس اندازتون رو دریافت کردید، عاقلانه و بجا خرجش کنید.
عادل زیر لب گفت:
- ای بی شرم. لااقل اینو دیگه نمیگفتی. تو که میدانی پشتت محکمه و ما هم چنگ و دندانی نداریم. ریاکاری رو لااقل این دم آخر کنار میذاشتی.
شکرزهی از ردیف جلو به عقب گردن کشید و به عادل نگاه کرد. عادل شانهها را بالا انداخت. شکرزهی از حالت نگاه و شانه بالاانداختن او فهمید که امیدی به دریافت صدتومانها نیست و باید از دست رفته به حسابش آورد. صالح زهی پس از اینکه شکرزهی چیزی در گوشش گفت، سرش را به عقب برگرداند و با حسرت تکان داد.
***
افراد گواهینامه در دست از سالن خارج شدند. عادل نگاه فاتحانه ستوان پورعابد را تحمل کرد و وقتی از جلو قزلباش رد میشد به حرف طعنه آمیز او که گفت: «خانِ خانان وسایل ماهیگیری و بادبزن حصیری یادت نره.» وقعی نگذاشت؛ اما محمود سر برگرداند و گفت:
- هرچی باشه از صبحانه دزدی بهتره.
سرهنگ، محمود را بخاطر عموی کارخانهدارش در تهران و ستاد مرکزی نگه داشت. او بیرون از سالن قسم خورد یا عادل را به تهران منتقل میکندیا بجائی که او خدمت میکند منتقل میشود. او در تهران ماند و برای انتقال عادل به مرکز هفت سال فعالیت کرد.
✍️گودرز شکری
【@meerag】
🌸🌿🌸🌿