هدایت شده از تدریس دروس حوزوی(استاد موحدی)
#بزرگانحوزه شماره۱۸۸
🔶 مرحوم آیت الله#مصباحیزدی:
✍ همه اعتراف دارند که #متوندرسی موجود در حوزه، پاسخگوی نیازها #نیست و کمبود دارد.
🔹بعضی می گویند #امام یا دیگران همین کتاب ها را خواندند و به اینجا رسیدند پس ما هم باید همین کتاب ها را بخوانیم. اگر این سخن درست باشد، پس ما باید همان کتابی را بخوانیم که #شیخانصاری خواند و شیخ انصاری شد.
✅ الآن باید کتاب هایی نوشت که مطالب را با همان #قوتعلمی ولی سریعتر به طلبه منتقل کند، به نظر من ۹۹ درصد کتب درسی، اگر نگویم همه باید #عوض شود!
📚نظام آموزشی حوزه از نگاه عالمان، ص 204
🔰تدریسدروسحوزوی(استاد موحدی)
✅✅https://eitaa.com/joinchat/620691459C9bbc9ccb63
⚠️پست ترین شغلها بهتر از...!
✍ #امام خمینی (ره):
به جان دوست قسم كه اگر علوم الهى و دينى، ما را هدايت به راه راستى و درستى نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پستترين شغلها از آن بهتر است.
📚جنود عقل و جهل ، صفحه ۳۴۲
#اخلاق
#عرفان
@Majmae_Mahya
هدایت شده از حرف حساب
✳ چه سنخیتی با امیر مؤمنان داریم؟
🔻 ما چه سنخیتی با #امیر_مؤمنان داریم؟ بعد از این همه فضایلی که در مدح حضرت گفتیم، جای این سوال باقی است که ما را چه به حضرت. همین که او را دوست داریم، کافی است؟ #محبت، #تبعیت و پیروی را آسانتر میکند، ولی کافی نیست، بلکه به عکس، #مسئولیت ما را بیشتر میکند، زیرا مسئولیت کسی که محبت #امام در دل اوست، بیشتر از کسی است که امام را دوست ندارد و یا نمیشناسد.
🔹 کاری که ما میکنیم، این است که امام را باعظمت جلوه میدهیم، سپس او را مانند کالاهای لوکس و دکوری به نمایش میگذاریم و به وجودش افتخار میکنیم اما ما چه میکنیم؟ امیر مؤمنان (ع) از این راه میرود و ما از راه دیگر، آنگاه او را امام خود میخوانیم. این دروغ و افترایی بیش نیست.
🔸 ما #شیعه و پیرو علیبنابیطالبیم و مردم اعمال ما را به حساب او میگذارند. آیا او راضی است که به #همسران خود ظلم کنیم یا اینکه در #تربیت_فرزندانمان کوتاهی کنیم؟ هرگز! او کسی است که تازیانه به دست میگرفت و داخل بازار میشد و فریاد میزد: «اول فقه، سپس تجارت.» سپس در میان بازار میگشت و اگر مظلومی را پیدا میکرد [حق او را از ظالم میگرفت.] او اینگونه در میان مردم حکومت و داوری میکرد.
🔺 وقتی در #عمل با امام رابطهای نداریم، پس در واقع هیچ ارتباطی میان ما و او نیست.
👤 #امام_موسی_صدر
📚 از کتاب #انسان_آسمان
📖 صفحات ۴۸ تا ۵۰
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
شاید او یک #فرشته بود!
روز دوازده بهمن ، با این که #بهشت_زهرا هم رفتم ولی موفق به زیارت #امام نشدم.
برادرم جعفر یک موتور گازی داشت که من ازش استفاده میکردم.
صبح روز بعد با همان موتور گازی به همراه چند نفر از بچه ها راه افتادیم به سمت مدرسهی رفاه تا آنجا را پیدا کردیم ظهر شد.
ظهر هم فهمیدیم که امام دیگر تا فردا صبح ملاقات ندارد.
توی راه برگشت ، در یکی از خیابانهای همان اطراف که خلوت بود و کم رفت و آمد، بنزین موتورم تمام شد.
چون اون نزدیکی پمپ بنزین نبود چارهای نداشتم جز این که صبر کنم تا بلکه بتوانم از ماشینهای عبوری بنزین بگیرم.
چهل و پنج دقیقه معطل شدم. آخرش در کمال ناامیدی ، تصمیم گرفتم موتور را بگیرم دستم و آن قدر پیاده گز کنم تا بالاخره به یک پمپ بنزین برسم.
درست در همین لحظهها ، دیدم یک ماشین پژوی سفید رنگ و قدیمی، پیچید توی خیابان؛
شروع کردم به دست تکان دادن بر خلاف انتظارم نگه داشت. انگار تازه فهمیدم رانندهاش یک سیّد روحانی است!
سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: چی شده؟
گفتم : بنزین موتورم تموم شده. نگاهی به ساعتش کرد. گفت: میتونم بهت بنزین بدم.
پیاده شد ... در صندوق عقب را باز کرد. یک تکه شلنگ و یک چهار لیتری خالی درآورد.
با یک دنیا خجالت و شرمندگی رفتم که آنها را از ازش بگیرم ، نداد. گفت: خودم بنزین میکشم.
گفتم آخه این جوری که بَدِه حاج آقا. گفت: نه، هیچ بدیی نداره.
بنزین را توی باک موتور خالی کردم و چهار لیتری رو دادم بهش،
گفت: خونهتون کجاست، پسرم؟
گفتم: طرشت. پرسید : پس این جا چی کار میکنی؟ گفتم اومده بودم آقا رو زیارت کنم که قسمت نشد.
بعد هم گفتم : نمی دونم قسمت میشه امام رو ببینم یا نه؟
لبخندی زد و گفت: چون نیّتت پاکه، ان شاء الله حتماً امام رو میبینی ؛ خداحافظی کرد و سوار ماشین شد.
همین که خواست برود ، پرسیدم: ببخشین، اسم شما چیه؟ گفت: بهشتی هستم؛ و رفت. 😍
من که تا آن موقع ، نام خانوادگی این طوری نشنیده بودم، تعجب کردم. توی عالم نوجوانی با خودم گفتم: شاید اون یک فرشته بود که خدا از بهشت فرستادش تا به من کمک کنه؛ برای همین گفت بهشتی هستم!
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دو سه روز بعد بالاخره موفق شدم حضرت امام را زیارت کنم. آن روز وقتی رسیدم که ایشان برای جمعیت زیادی مشغول سخنرانی بودند. همان روز اول ، از چیزی که دیدم ، در جا خشکم زد؛ روحانیای که به من بنزین داده بود، درست کنار امام نشسته بود.
حیرت زده گفتم اون بهشتیه! مردی که کنارم ایستاده بود، چپ چپ نگاهم کرد. گفت: بهشتی چیه؟! بگو آیت الله بهشتی!
📚 حکایت زمستان ، ص۲۳
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#در_محضر_شهادت
#شهید_آیت_الله_سید_محمدحسین_بهشتی
#خاطره
🔗 #منگنهچی
╔═.🌺🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌺🌿.═╝