eitaa logo
مسیـر گفتـمان انقـلاب
54 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
382 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تدریس دروس حوزوی(استاد موحدی)
شماره۱۸۸ 🔶 مرحوم آیت الله: ✍ همه اعتراف دارند که موجود در حوزه، پاسخگوی نیازها و کمبود دارد. 🔹بعضی می گویند یا دیگران همین کتاب ها را خواندند و به اینجا رسیدند پس ما هم باید همین کتاب ها را بخوانیم. اگر این سخن درست باشد، پس ما باید همان کتابی را بخوانیم که خواند و شیخ انصاری شد. ✅ الآن باید کتاب هایی نوشت که مطالب را با همان ولی سریعتر به طلبه منتقل کند، به نظر من ۹۹ درصد کتب درسی، اگر نگویم همه باید شود! 📚نظام آموزشی حوزه از نگاه عالمان، ص 204 🔰تدریس‌دروس‌حوزوی(استاد موحدی) ✅https://eitaa.com/joinchat/620691459C9bbc9ccb63
⚠️پست ‌ترین شغل‌ها بهتر از...! ✍ خمینی (ره): به جان دوست قسم كه اگر علوم الهى و دينى، ما را هدايت به راه راستى و درستى نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پست‏ترين شغلها از آن بهتر است‏. 📚جنود عقل و جهل ، صفحه ۳۴۲ @Majmae_Mahya
هدایت شده از حرف حساب
✳ چه سنخیتی با امیر مؤمنان داریم؟ 🔻 ما چه سنخیتی با داریم؟ بعد از این همه فضایلی که در مدح حضرت گفتیم، جای این سوال باقی است که ما را چه به حضرت. همین که او را دوست داریم، کافی است؟ ، و پیروی را آسان‌تر می‌کند، ولی کافی نیست، بلکه به عکس، ما را بیشتر می‌کند، زیرا مسئولیت کسی که محبت در دل اوست، بیشتر از کسی است که امام را دوست ندارد و یا نمی‌شناسد. 🔹 کاری که ما می‌کنیم، این است که امام را باعظمت جلوه می‌دهیم، سپس او را مانند کالاهای لوکس و دکوری به نمایش می‌گذاریم و به وجودش افتخار می‌کنیم اما ما چه می‌کنیم؟ امیر مؤمنان (ع) از این راه می‌رود و ما از راه دیگر، آن‌گاه او را امام خود می‌خوانیم. این دروغ و افترایی بیش نیست. 🔸 ما و پیرو علی‌بن‌ابی‌طالبیم و مردم اعمال ما را به حساب او می‌گذارند. آیا او راضی است که به خود ظلم کنیم یا اینکه در کوتاهی کنیم؟ هرگز! او کسی است که تازیانه به دست می‌گرفت و داخل بازار می‌شد و فریاد می‌زد: «اول فقه، سپس تجارت.» سپس در میان بازار می‌گشت و اگر مظلومی را پیدا می‌کرد [حق او را از ظالم می‌گرفت.] او این‌گونه در میان مردم حکومت و داوری می‌کرد. 🔺 وقتی در با امام رابطه‌ای نداریم، پس در واقع هیچ ارتباطی میان ما و او نیست. 👤 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۸ تا ۵۰ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ شاید او یک بود! روز دوازده بهمن ، با این که هم رفتم ولی موفق به زیارت نشدم. برادرم جعفر یک موتور گازی داشت که من ازش استفاده می‌کردم. صبح روز بعد با همان موتور گازی به همراه چند نفر از بچه ها راه افتادیم به سمت مدرسه‌ی رفاه تا آنجا را پیدا کردیم ظهر شد. ظهر هم فهمیدیم که امام دیگر تا فردا صبح ملاقات ندارد. توی راه برگشت ، در یکی از خیابان‌های همان اطراف که خلوت بود و کم رفت و آمد، بنزین موتورم تمام شد. چون اون نزدیکی پمپ بنزین نبود چاره‌ای نداشتم جز این که صبر کنم تا بلکه بتوانم از ماشین‌های عبوری بنزین بگیرم. چهل و پنج دقیقه معطل شدم. آخرش در کمال ناامیدی ، تصمیم گرفتم موتور را بگیرم دستم و آن قدر پیاده گز کنم تا بالاخره به یک پمپ بنزین برسم. درست در همین لحظه‌ها ، دیدم یک ماشین پژوی سفید رنگ و قدیمی، پیچید توی خیابان؛ شروع کردم به دست تکان دادن بر خلاف انتظارم نگه داشت. انگار تازه فهمیدم راننده‌اش یک سیّد روحانی است! سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: چی شده؟ گفتم : بنزین موتورم تموم شده. نگاهی به ساعتش کرد. گفت: می‌تونم بهت بنزین بدم. پیاده شد ... در صندوق عقب را باز کرد. یک تکه شلنگ و یک چهار لیتری خالی درآورد. با یک دنیا خجالت و شرمندگی رفتم که آن‌ها را از ازش بگیرم ، نداد. گفت: خودم بنزین می‌کشم. گفتم آخه این جوری که بَدِه حاج آقا. گفت: نه، هیچ بدیی نداره. بنزین را توی باک موتور خالی کردم و چهار لیتری رو دادم بهش، گفت: خونه‌تون کجاست، پسرم؟ گفتم: طرشت. پرسید : پس این جا چی کار می‌کنی؟ گفتم اومده بودم آقا رو زیارت کنم که قسمت نشد. بعد هم گفتم : نمی دونم قسمت می‌شه امام رو ببینم یا نه؟ لبخندی زد و گفت: چون نیّتت پاکه، ان شاء الله حتماً امام رو می‌بینی ؛ خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. همین که خواست برود ، پرسیدم: ببخشین، اسم شما چیه؟ گفت: بهشتی هستم؛ و رفت. 😍 من که تا آن موقع ، نام خانوادگی این طوری نشنیده بودم‌، تعجب کردم. توی عالم نوجوانی با خودم گفتم: شاید اون یک فرشته بود که خدا از بهشت فرستادش تا به من کمک کنه؛ برای همین گفت بهشتی هستم! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ دو سه روز بعد بالاخره موفق شدم حضرت امام را زیارت کنم. آن روز وقتی رسیدم که ایشان برای جمعیت زیادی مشغول سخنرانی بودند. همان روز اول ، از چیزی که دیدم ، در جا خشکم زد؛ روحانی‌ای که به من بنزین داده بود، درست کنار امام نشسته بود. حیرت زده گفتم اون بهشتیه! مردی که کنارم ایستاده بود، چپ چپ نگاهم کرد. گفت: بهشتی چیه؟! بگو آیت الله بهشتی! 📚 حکایت زمستان ، ص۲۳ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🔗 ╔═.🌺🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌺🌿.═╝