eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
36.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
305 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6010555818762568751.mp3
899.4K
ره صد ساله.... صوت: راجع به از دست ندین .🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#رمان_جانم_می‌رود #قسمت_بیست_یکم مهیا سرش را بلند ڪرد با دیدن شهاب و حاج آقا مرادی
مداحی تمام شد مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت ــــ سارا سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت ـــ جانم ـــ کمک می خواید ـــ آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون با دست به دری اشاره کرد مهیا به طرف در رفت در را زد صدای زهرا اومد ـــ کیه ـــ منم زهرا باز کن درو زهرا در را باز کرد شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند شهاب و دخترا با دیدن مهیا هم شوکه شدند اما حرفی نزدند زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها شد مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد شهاب هم با چشم هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند مهیا سری تکون داد و مشغول شد تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪار هایشان هم تمام شده بود حاج آقا موسوی ــــ عزیزانم خدا قوت اجرتون با امام حسین برید نماز پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت وضو گرفتن و به طرف پایگاه رفتن نماز هایشان را خواندند مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد روی صندلی نشست و بقیه نگاه می کرد از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید ـــ بله ـــ بفرمایید مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت می خواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد ـــ خانم مهدوی ـــ بله ـــ می خواستم بابت حرف های زن عموم مهیا اجازه صحبت به او را نداد ــــ لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه می خواستید حرفی بزنید می تونستید اونجا جلوی زن عموتون بگید یه داخل پایگاه رفت و در را بست شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید با دیدن پدرش به سمتش رفت مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذا ها را چید خودش نمی دانست چرا یکدفعه ای اینطوری رسمی صحبت کرد از شهاب خیلی ناراحت بود آن لحظه که زن عمویش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود الان آمده بود عذرخواهی ڪند اما دیر شده بود سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت ــــ مهیا زهرا اسماتونو بنویسم دیگه برا راهیان نور زهرا ـــ آره من هستم مریم که سکوت مهیا را دید پرسید ــــ مهیا تو چی ?? ـــ معلوم نیست خبرت می کنم... ↩️ ... ✍🏻 :فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙استاد رائفی پور 💢شب قدر شبی است که تمام ملائک به خدمت امام زمان عجل الله میرسند.. 💢تنها راه رسیدن به فیض الهی در شب قدر چیه❓ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 ادامه قسمت سی و هشتم 🌺 👇👇👇 💢بعد از چند دقیقه بدون حرکت روی زمین بودم خونریزی
قسمت سی و نهم سربند یا مهدی(عج )🌺 💢با ابراهیم از قبل انقلاب در محل رفیق بودم. 💢با هم فوتبال و والیبال بازی می کردیم. 💢بعد از شروع جنگ،خبردار شدم که ابراهیم به جبهه غرب رفته. 💢در اواخر اسفند سال ۱۳۶۰با گروه فیلمبردار به منطقه شوش اعزام شدیم. 💢تیپ المهدی‌(عج)به فرماندهی برادر علی فضلی به منطقه ای در اطراف شهر شوش به نام رُفائیه اعزام شده بود. 💢در ایام عید نوروز قرار بود نیروهای خط شکن این تیپ،مرحله دیگری از عملیات را آغاز کنند. 💢ما هم مشغول ضبط برنامه از نیروهای عملیاتی بودیم. 💢گردان ها یکی پس از دیگری،در تاریکی شب وارد منطقه شدند. 💢با توجه به مقاومت سرسختانه دشمن در روزهای قبل ، همه دعا می کردند که خط دشمن در این محورشکسته شود . 💢نیرو های خط شکن پس از مراسم دعا و عزاداری،حرکت خود را آغاز کردند 💢آن شب را هیچوقت فراموش نمی کنم . 💢خبر های خوش، یکی پس از دیگری به عقب می رسید . 💢خط دشمن سقوط کرد و...... 💢ما منتظر صبح بودیم تا برای ضبط حماسه رزمندگان،خودمان را به خط مقدم درگیری برسانیم . 💢با روشن شدن هوا، همراه با جمعی از فرماندهان حرکت کردیم . 💢دوربین ودیگر وسایل خبرنگاری همراه ما بود . 💢به محض ورود به خط اول درگیری، نگاهم به چهره یکی از رزمندگان مجروح افتاد . 💢ناخوداگاه کارخبرنگاری را رها کرده وبه سمت او دویدم ! 💢او از نیروهای خط شکن عملیات بود که به طرز عجیبی مجروح شده بود !!! 💢کاملاً اورا می شناختم. 💢او دوست قدیمی من بود. 💢ابراهیم،ابراهیم هادی. کنارش نشستم و سلام کردم . 💢مرا شناخت و تحویل گرفت. -فرداظهر🕐 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادتت مبارک #شهید ابوالفضل سرلک با زبون روزه رفتی پیش مولا 😔 #شهدا @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🔴مژده 🔴مژده متفاوت ترین چالش معنوی در ایتا 🔥چالش چله نمازشب🔥 💢به مدت چهل شب، نماز شب می خوانیم به نیت ظهور آقا امام زمان و شهدا و برآورده شدن حاجات. 💟شرایط چالش ⤵️ شما همسنگریان عزیز، در صورت تمایل عکس دوست شهیدخود را به ایدی خادم زیر ارسال کنید 🆔 @Khademe_shohada19 ♨️دوستان که شرکت کردید تا 28اردیبهشت ساعت ۲۴ فرصت دارید عکسهای شهیدتون برای ما بفرستین و بعد از ۲۴ ساعت از تاریخ 30 تاسوم خرداد ساعت ۲۴ می بایست پستهای خودتون رو فوروارد کنید در گروها و کانالها و عکسی که بیشترین سین را خورده باشد برنده چالش ما است😍 🎁 به ۲۰ نفر که بیشترین بازدید از پستهاشون خورده باشد شارژ ۵هزار تومنی تعلق میگیرد ❣شروع چالش:99/02/30 ❣پایان چالش:99/03/03 🌺کانال باابراهیم و نوید بهشتی👇 https://eitaa.com/joinchat/2859073572Cf44dab0743
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#رمان_جانم_می‌رود #قسمت_بیست_دوم مداحی تمام شد مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را ش
چند روز از آن روز می گذشت در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مهیا چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن امروز کلاس داشت نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد ــــ به به سلام دخیا اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد ــــ چی شده به زهرا اشاره کرد ـــ تو چرا قیافت این شکلیه ـــ م من چیزیم نیست فقط نازی با عصبانیت ایستاد ـــ نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی اها حسنات جمع می کردی این به زهرا اشاره کرد و ادامه داد ــــ این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت ــــ درست صحبت کن نازی ـــ جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن " مغنعه اش را با تمسخر جلو آورد ــــ برا من مغنعه میاره جلو دستش را جلو اورد تا مغنعه مهیارا عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد ــــ چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو نازی خنده ی عصبی کرد ـــــ ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسرت بگیرنت آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد ــــ یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد ــــ تاوان این ڪارتو میدی عوضی خیلی بدم میدی مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت ـــ جانم مهیا ـــ مریم کجایی ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه ـــ دارم میام پیشت ـــ باشه گوشیش را در کیفش انداخت با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند مهران صولتی بود ــــ مهیا خانم مهیا خانم مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت ــــ بله ـــ بفرمایید برسونمتون ـــ خیلی ممنون خودم میرم به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد ـــ مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید ـــ بحث اعتماد نیست ـــ پس چی ?بفرمایید دیگه مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد ـــ کجا می رید ?? ـــ طالقانی برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست ـــ یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده ??? مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد مهیا دستی به پیشانی اش کشید ــــ آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است مهران سرش را تکان داد ــــ ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید ـــ اگه بتونم جواب میدم با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد ـــ برا کدوم اتفاق بود مهیا جوابش را نداد ــــ جواب ندادید ــــ گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد ـــ جانم مریم ــــ کجایی ـــ نزدیکم ــــ باشه منتظرم ــــ آقای صولتی همینجا پیاده میشم ــــ بزارید برسونمتون تا خونه ــــ نه همین جا پیاده میشم موقع پیاده شدن مهران مهیا را صدا کرد ــــ بله ــــ منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد ـــ منم مهیا خانم صدا نکنید لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد ـــ خانم رضایی صدا کنید بهتره به طرف کوچه راه افتاد ــــ پسره ی بی شعور جلوی در خانه ی مریم ایستاد آف آف را زد ـــ بیا تو در با صدای تیکی باز شد در را باز کرد و وارد حیاط شد نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود... ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 :فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🔴مژده 🔴مژده متفاوت ترین چالش معنوی در ایتا 🔥چالش چله نمازشب🔥 💢به مدت چهل شب، نماز شب می خوانیم به نیت ظهور آقا امام زمان و شهدا و برآورده شدن حاجات. 💟شرایط چالش ⤵️ شما همسنگریان عزیز، در صورت تمایل عکس دوست شهیدخود را به ایدی خادم زیر ارسال کنید 🆔 @Khademe_shohada19 ♨️دوستان که شرکت کردید تا 28اردیبهشت ساعت ۲۴ فرصت دارید عکسهای شهیدتون برای ما بفرستین و بعد از ۲۴ ساعت از تاریخ 30 تاسوم خرداد ساعت ۲۴ می بایست پستهای خودتون رو فوروارد کنید در گروها و کانالها و عکسی که بیشترین سین را خورده باشد برنده چالش ما است😍 🎁 به ۲۰ نفر که بیشترین بازدید از پستهاشون خورده باشد شارژ ۵هزار تومنی تعلق میگیرد ❣شروع چالش:99/02/30 ❣پایان چالش:99/03/03 🌺کانال باابراهیم و نوید بهشتی👇 https://eitaa.com/joinchat/2859073572Cf44dab0743
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت سی و نهم سربند یا مهدی(عج )🌺 💢با ابراهیم از قبل انقلاب در محل رفیق ب
ادامه قسمت سی و نهم 🌺 👇👇👇 💢درست نمی توانست صحبت کند. 💢گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود و به طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود. 💢یک گلوله هم به پایش خورده بود. 💢معمولاً وقتی گلوله از انتهای گردن خارج می‌شود،به نخاع و یا شاهرگ آسیب می رساند و احتمال زنده ماندن انسان کم می شود،اما ابراهیم،سالم و سرحال بود. 💢دوستان رزمنده که در اطراف او جمع بودند، همگی از دلاوری و حماسه آفرینی اش میگفتند. 💢اینکه در شب قبل،با یک قبضه آر پی جی که در دست داشت،چگونه تانک های دشمن را تار و مار کرد و راه عبور بقیه را باز نمود. 💢بلافاصله نگاهم به سر ابراهیم افتاد. 💢قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود. 💢 مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید! 💢با تعجب گفتم:داش ابرام،سرت چی شده!؟ 💢دستی به سرش کشید. 💢با دهانی که به سختی باز میشد،گفت:((می دانی چرا گلوله جرأت نکرد وارد سرم شود؟)) 💢گفتم:چرا؟ 💢ابراهیم لبخندی زد و گفت:((گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود،چون پیشانی بند یا مهدی (عجل الله) به سرم بسته بودم.)) 💢ابراهیم در مرحله قبلی عملیات هم مجروح شده بود. 💢با اینکه بار دوم مجروح می شد،اما نمی خواست به عقب برود. 💢امدادگر زخم او را پانسمان کرد و اصرار کرد که این مرحله از عملیات با موفقیت تمام شده. 💢لذا همراه بقیه مجروحین،او را به عقب فرستاد. 💢الان که به آن روز در عملیات فتح المبین فکر می کنم،حسرت می خورم که چرا از آن لحظات، فیلم و عکس تهیه نکردم. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
#خاطرات 🔸️ازحضرت زهرا (س) دست برندارید.🔸️ 🔻همرزم شهید: گلوله­‌های دشمن پشت سر هم می‌ریخت روی سرمان، مانده بودیم چه‌کار کنیم، جابری گفت: متوسل بشین به حضرت فاطمه (س) تا بارون بیاد... دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (س) را واسطه کردیم، یک ربع نگذشته بود که باران بارید و آتش دشمن آرام شد... الله­یار داشت از خوشحالی گریه می‌کرد، گفت: یادتون باشه از حضرت فاطمه (س) دست برندارین، هر وقت گرفتار شدین امام زمان (عج) را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب می‌گیرید. #شهید_الله_یار_جابری #شهدا @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆