eitaa logo
#کانال_میثاق♥🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ♥mesahg@🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
186.7هزار عکس
169.3هزار ویدیو
2هزار فایل
استقرار اسلام اصیل، دفاع از انقلاب اسلامی وحفظ ارزش های آن تااستقرار عدل و قسطmesahg@
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از mesaghمیثاق
👊🏼 🌹 بخونید👇🏻خیلی قشنگه🌹 🕊بسم‌رب‌الشهداءوالصدیقین🕊 نسیم خنکی حال دلم را خوب می‌کند ... پاهایم آهسته آهسته در خاک‌ها فرو می‌روند ... غرق می‌شوم در رویا ... ناگهان پرنده ای می‌پرد ....نگاهش می‌کنم به اوج دارد می رود ...از جلو چشمانم محو می‌شود .. اینجا کجاست ...کجا ایستاده ام ... ندایی مرا می خواند قدم قدم به جلو می روم یک گوشه دنج می‌نشینم.. دنج ترین گوشه دنیاست انگار ...شبیه شش گوشه است انگار .... صدایی در گوشم می پیچد صدای است ... دارد می‌گوید : همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم و آن" "است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع , بریدن و🔸 عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی‌کند. زیر لب زمزمه میکنم عشق ..عشق ..عشق .. صدای دیگری می آید می‌گوید : پاسدار کسی است که شب و روز کار بکند و نخوابد مگر اینکه از فرط خستگی خود به خود به خواب رود و آخر عمرش ختم به شهادت باشد❤️😭.. صدای شهید در گوشم می‌پیچد و میگوید : ما که رفتیم مادری پیر دارم و زنی و سه بچهٔ قد و نیم قد؛ از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام ... یقه تان را می گیرم اگر را تنها بگذارید! . صدای شهید در گوشم می‌گوید : زمان بر امتحان من و تو می‌گردد تا ببینند که چون صدای" " امام عشق برخیزد چه می‌کنیم ... ناگهان به خود می‌آیم چشمهایم باز می‌شود و دلم بی تاب ... این طرف و آن طرف را می‌نگرم ...دنبال‌شان می‌گردم ... نگاهم به دور دست‌ترین نقطه خیره می‌ماند... قافله ای از میان آب‌های اطراف زمین می‌گذرد ... با همان لبخند همیشگی‌اش برمی‌گردد نگاهی می‌کند و می‌گوید : قافله ما قافله از خود گذشتگان است هرکسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید ... فریاد می زنم که صبر کنید می خواهم بیایم ...قافله دورتر و دورتر می‌شود می‌دوم به سمت آب...سیم خاردار ها مانع اند ...یاد این سخن می‌افتم : در پوست خود نمی‌گنجم، گمشده‌ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می‌بینم، می‌خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع هستند..... فریاد می زنم ..که ای قافله ! صبر کنید من هم مثل از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه از خدا بازم میدارد متنفرم .... اما دیگر دیرشده قافله رفته است و جا مانده ام .. صدای بوق اتوبوس‌ها مرا به خود می‌آورد .. مردی از دور داد میزند .. جا نمانی اتوبوس دارد می‌رود.. خوشحال می‌شوم .. می‌پرسم به سمت کجا ؟ قافله شهدا؟ می خندد و می‌گوید نه! می‌رود شهر .. و من با خودم فکر می‌کنم مگر می‌شود آمد طلائیه و از طلائیه به شهر برگشت ..! مگر می‌شود از قافله جاماند و به شهر .. به دنیای ظاهر فریب مادیات برگشت ! نه امکان ندارد .... بوق بوق بوق ... بوق اتوبوس دیوانه‌ام می‌کند مجبور می‌شوم که سوار بشوم ... و تمام راه را با خودم زمزمه می‌کنم .... همیشه باید مشغول یک کلمه باشم و آن عشق است .. باید مثل شهدا عاشق بشوم تا لایق همراهی با قافله بشوم .... باید که این بار جانمانم باید که آماده بشوم ....ای کاش که بشود... صدای شهید درون گوشم می‌پیچد که می‌گوید : برادر! جایی برای ای کاش‌ها و اگرها باقی نمانده است. هنوز نگذشته است و کاروان کربلا هنوز در راه است و اگر تو را هوس کرب و بلاست، بسم الله. و من با خود می‌گویم که باید یک پاسدار عاشق بشوم که ندای زمانش را لبیک می‌گوید همانند که در راه عشق با کاروان عشاق به سوی لقاءالله رفت ....✨🌹 @mesagh