eitaa logo
مِـصـْღبـٰاحـُ الـْـهُــღدےٰٰ❣🇵🇸
310 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
25 فایل
﷽ ~بِسمِ‌رَبِ‌الشُهدآ♥️••• تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷❣️ هَـدَفِمونـ : رُوشــنـگَــری😊 کپی حلال❣️ آیدی خادمان: @Gangal_e_afra @khademehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم خرداد ۸۸ موقع برگشت از تجمع میدان امام حسین علیه السلام، نزدیک میدان آزادی، فقط به جرم پوشیدن شلوار پلنگی و بدون همراه داشتن هیچ وسیله دفاعی ، اغتشاشگرها می‌ریزند سرش . پنج ضربه چاقو به پای چپش و یک ضربه قمه به بازوی چپش می‌زنند و آنقدر به سرش می کوبند(که خودش میگفت یک نفر از اغتشاش گر ها وقتی حال من را می‌دید دائم فریاد می‌زد بسه دیگه مُرد) اما آنها به لفظ مُردن اکتفا نمی‌کردند واقعا باید باید تکه تکه میشد تا رضایت می‌دادند، تا دوستش می آید و نجاتش می دهد بعد هم اجازه نمی دهند، او و مجروحان دیگر را به بیمارستان برسانند. از ساعت ۵ تا ۱۲ شب داخل اتوبوس های سیار هلال احمر می مانند و بعد از ۱۲ شب به بیمارستان منتقل می شدند . خونریزی و شدت ضربات وارده به سرش باعث شده بود که تا چند روز، سرگیجه داشت و موقع راه رفتن دستش را به دیوار می‌گرفت. ۲۷ خرداد ، صبح که بیدار شدم دیدم آقا مصطفی آماده شده و دست به دیوار به سمت در می رود ، گفتم کجا با این حال؟! گفت می روم تهران. گفتم با سرگیجه و ضعف ؟! گفت توی سایت ها زدن امروز اغتشاشگرها می‌خواهند بروند سمت بیت رهبری ، من باید مرده باشم که آنها این تهدید را به زبان بیاورند، چه رسد به اینکه بخواهند نزدیک بیت شوند. با همان حال و روز رفت برای مقابله با فتنه گران . دوستانم می‌گفتند اگر همسران ماو می روند، برای این است که شغلشان این است ، شوهر تو که بسیجی ست، او چرا می رود؟ از جانش نمی ترسد ؟ قصد خود کشی دارد؟یا از زندگی سیر شده؟ @mesle_mostafa
بسم الله الرحمن الرحیم خرداد ۸۸ موقع برگشت از تجمع میدان امام حسین علیه السلام، نزدیک میدان آزادی، فقط به جرم پوشیدن شلوار پلنگی و بدون همراه داشتن هیچ وسیله دفاعی ، اغتشاشگرها می‌ریزند سرش . پنج ضربه چاقو به پای چپش و یک ضربه قمه به بازوی چپش می‌زنند و آنقدر به سرش می کوبند(که خودش میگفت یک نفر از اغتشاش گر ها وقتی حال من را می‌دید دائم فریاد می‌زد بسه دیگه مُرد) اما آنها به لفظ مُردن اکتفا نمی‌کردند واقعا باید باید تکه تکه میشد تا رضایت می‌دادند، تا دوستش می آید و نجاتش می دهد بعد هم اجازه نمی دهند، او و مجروحان دیگر را به بیمارستان برسانند. از ساعت ۵ تا ۱۲ شب داخل اتوبوس های سیار هلال احمر می مانند و بعد از ۱۲ شب به بیمارستان منتقل می شدند . خونریزی و شدت ضربات وارده به سرش باعث شده بود که تا چند روز، سرگیجه داشت و موقع راه رفتن دستش را به دیوار می‌گرفت. ۲۷ خرداد ، صبح که بیدار شدم دیدم آقا مصطفی آماده شده و دست به دیوار به سمت در می رود ، گفتم کجا با این حال؟! گفت می روم تهران. گفتم با سرگیجه و ضعف ؟! گفت توی سایت ها زدن امروز اغتشاشگرها می‌خواهند بروند سمت بیت رهبری ، من باید مرده باشم که آنها این تهدید را به زبان بیاورند، چه رسد به اینکه بخواهند نزدیک بیت شوند. با همان حال و روز رفت برای مقابله با فتنه گران . دوستانم می‌گفتند اگر همسران ماو می روند، برای این است که شغلشان این است ، شوهر تو که بسیجی ست، او چرا می رود؟ از جانش نمی ترسد ؟ قصد خود کشی دارد؟یا از زندگی سیر شده؟
❤️ مثل پدر... 🔻آقا مصطفی عاشقانه از سردار سلیمانی صحبت می‌کردند. دیدید وقتی که یک فرزندی خیلی پدرش را دوست دارد و پدرش برایش اسوه و اسطوره است، چطوری از پدرش در یک جمعی تعریف می‌کند. آقا مصطفی هم با افتخار از سردار سلیمانی تعریف میکردند و همیشه به ایشان می‌گفتند پدر. 🔹چون ما نمی‌توانستیم پشت تلفن خیلی واضح با همدیگر صحبت کنیم و مجبور بودیم رمزی با هم پشت تلفن صحبت کنیم. سردار سلیمانی را به اسم بابا صدا می‌کردند، «با بابا می‌خواهیم اینجا برویم، با بابا جلسه داریم». حتی برای اینکه بتوانند سردار را ببینند، کیلومتر و روز و ساعت و اینها برایشان اصلاً ملاک نبود. 🔺 در همان ایّام فروردین سال ۹۴، مصادف شده بود با ایّام فاطمیه، از تهران تا کرمان با ماشین رفتیم فقط صرفاً به خاطر اینکه بتوانیم در مراسم شهادت حضرت زهرا در بیت الزهرا شرکت کنیم و ایشان بتوانند سردار را ببینند.
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ چند روز پیش آقا محمد علی از مدرسه که برگشت دائم می‌گفت دلم درد می‌کنه تا شب صبرکردیم بلکه بهتر شود اما درد بیشتر میشد با برادرم او را به در مانگاه بردیم وقتی دکتر معاینه کرد گفتند سریع ببرید بیمارستان باید جراحی شود وقتی او را به بیمارستان رساندیم دکتر اورژانس ما را شناخت بعد از شرح حال نوشتن از محمد علی و معاینه او توسط دکتر های دیگه خانم دکتر آمد کنار من و گفت من کارم توی این بیمارستان رو از همسر شما گرفتم چند بار درخواست دادم رد شد تا توسل کردم به شهید صدرزاده همان شب اعلام کردند که با درخواستم موافقت شده این ها را تعریف می‌کردند و گریه میکردند من هم از عند ربهم یرزقون بودن آقا مصطفی خدا را هزار بار شکر میکردم هر لحظه تشخیص ها پیچیده تر میشد کارهای بستری آقا محمد علی انجام شد ونظر جراحی قطعی تر میشد وقتی این تشخیص ها رو می‌شنیدم خیلی ها رو بار اول بود به گوشم خورده بود آنجا با اینکه پدر آقا مصطفی،مادر و برادرهایم بودند اما من فقط با آقا مصطفی حرف میزدم وقتی تشخیص ها رو سرچ کردم ترسم بیشتر شد فقط به آقا مصطفی گفتم شما که آبرو داری و برای همه آبرو گرو میگذاری برای بچه خودت کاری کن محمد علی رو آماده میکردند برای سونو گرافی گفتم من اصلا نمیدانم چطور ولی محمد علی جراحی نشه خودتون میدونید شما پدری ...... تقریبا یک ساعتی طول کشید تا از سونو گرافی برگشت دکترهایی که تا قبل از سونو گرافی مستأصل بودند و استرس داشتند حالا با اطمینان گفتند مشکلی نیست و نیاز به جراحی ندارد
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ بعد از تولد آقا محمد آقا مصطفی چون مجروحیت شدید هم داشتند تا ۵۰ روز ایران بودند آن مدت آقا محمد علی شب تا صبح بیدار بود و گریه میکرد یک روز از بی تابی و گریه آقا محمد علی خسته بودم به آقا مصطفی گفتم شما این مدت رفتید سوریه با این همه مجروحیت حالا هم که مسئولیت دوتا بچه کوچیک دیگه سوریه نرید نگاهی کرد گفت صدای مظلومیت مردم بشنوم نروم؟ گفتم بمونید برای آزادی قدس برای جنگ با اسرائیل محمد علی رو بلند کرد و گفت کار نابودی اسرائیل با محمد علی اون رو سپردم به پسررررم من الان وظیفه دارم
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ سوالی که خیلی زیاد از ما می پرسند اینکه چه کنیم مثل آقا مصطفی باشیم و من خدمت همه بزرگواران عرض میکنم که آقا مصطفی سعی می‌کردند در هر نقشی که هستند بهترین آن نقش باشند(اگر فرزند هستند،پدر خانواده،همسر و یا حتی فرمانده)سعی می‌کردند بهترین آن نقش باشند من زیاد دیده ام که بعضی از افراد می‌گویند تا طرف مقابل احترام نکند تا محبت نکند من نمی توانم محبت کنم یا احترام کنم ..... و بنده این را در مورد آقا مصطفی هرگز ندیدم آقا مصطفی فقط به وظیفه خودش فکر می‌کرد که به بهترین نحو وظیفه خود را انجام دهد.
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ اولین ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از ازدواجمون شب که اومد خونه یک سبد بزرگ گل خریده بود . فردا ظهر وقتی از حوزه علمیه برگشتم آقا مصطفی خونه بود سلامی گفتم و به طرف اتاق راه افتادم که صدام کرد بیا بشین ‌‌... گفتم برم اتاق کارم رو انجام بدم میام گفت نه حالا بیا بشین کارت دارم تا نشستم بدون مقدمه شروع کرد "به نظر شما خانواده یعنی چه؟ گفتم خب این که واضحه یعنی مامان بابا بچه هاشون " با چشم های متعجب و گرد شده نگاهم میکرد یعنی چی؟؟؟ مجدد تکرار کردم ....... گفت نه اشتباه میکنی خانواده یعنی زن و شوهر و بچه هاشون یعنی من و شما و بچه هامون یک خانواده هستیم . آقا مصطفی خیلی برای خانواده اهمیت و ارزش قائل بود در مدت هفت سال زندگی مشترک تا قبل از سوریه رفتن فقط یکبار اردوی مجردی به راهیان نور رفت که وقتی برگشت می گفت دیگه اردوی مجردی برگزار نمی‌کنیم راهیان نور هم خانوادگی می‌بریم.
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅ آقا مصطفی عادت داشتند تمام نمازها رو مسجد میخوندن حتی نماز صبح و روی این مسئله تاکید داشتند و گاها که میگفتم حالا که خوابت میاد امروز نماز رو خونه بخون قبول نمی‌کردند. از زمانی که اخبار سوریه رو شنیدن ورزش رو جدی تر و حرفه ای تر دنبال میکردن مثل غواصی و... با بچه های پایگاه و دوستانشون قرار می‌گذاشتن بعد از نماز صبح ورزش کنند. این ورزش کردن حتی وقتی از سوریه بر میگشتن هم ادامه داشت با تمام سختی و حتی با مجروحیت ورزش کردن ترک نمیشد یک روز گفتم شما مجروحی ضروریه برید ورزش؟ گفتند: علاوه بر این که ورزش برای سلامت جسم تاکید شده الان ضروریه من ورزش کنم تا جسمم قوی باشه که نکنه توی جنگ با دشمنان اسلام بخاطر ضعف و ناتوانی جا بمونم اگر بچه های بسیج هم با خودم میبرم برای اینکه هر کدوم از این بچه ها قوی بشن برای سپاه اسلام... من هم که دیدم آقا مصطفی انقدر مصمم هستند برای ورزش کردن و آماده شدن برای اسلام و جنگ با کفار هدیه روز مرد سال ۹۴براشون این لباس ورزشی رو هدیه خریدم. و هنوز این لباس ورزشی توی کمد لباسشان آویزانِ به امید اینکه اول خود آقا مصطفی ان شاءالله با ظهور آقا بیان و استفاده کنند دوم ان شاءالله آقا محمد علی بزرگ بشن و این لباس رو تن کنند و قدرتمند و نیرومند بشن برای سپاه اسلام برای سپاه امام زمان عج ان شاءالله
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ۱۹ شهریور سال ۹۴ وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم تا ما از سوریه برگردیم آقا مصطفی حلقه نقره ای که تازه خریده بودم نگاه کرد و گفت این ست هم داره ؟ گفتم بله حلقه رو از دستم درآورد گذاشت دست خودش و با لبخند همیشگی و پر از محبت گفت رفتی ایران ستش رو برای خودت بخر . گفتم خب دوباره مثل ۷ یا ۸ حلقه قبلی گم میشه گفت نه قول میدم مراقبش باشم . چند روز بعد از برگشت ما به ایران پیام داد و از من پرسید رفتی ست حلقه رو بخری؟ گفتم بله بعد این عکس رو برام فرستاد و نوشت دقت کردی حلقه رو هنوز دارم ،گم نکردم. این عکس برای همه فقط یه عکسه ولی برای من یه نشونه از یه خوش قولی از خوش قولی های همیشه آقا مصطفی ست آقا مصطفی عادت نداشت خیلی قول بده اما اگر میگفت قول میدم من مطمئن بودم۱۰۰ در۱۰۰ انجام میده و اوج خوش قولی آقا مصطفی آنجا بود که بعد از شهادتش وقتی شهید عطایی ساک آقا مصطفی رو آوردند ساک رو که باز کردم دیدم حلقه آقا مصطفی کج شده اما لای وسایل پیچیده شده بود شهید عطایی تعریف کردند شب عملیات حلقه رو از دستش در آورده که نکنه تو عملیات حلقه گم بشه 😭
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارادت آقا مصطفی به اهل بیت علیهم السلام و حضرت زینب سلام الله علیها وصف ناپذیره احترام نظامی شهید مصطفی صدرزاده به عمه ی سادات سلام الله علیها...
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ اولین ایام فاطمیه بعد از ازدواج مان روز شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها دیدم آقا مصطفی مشغول تمرین مداحی برای دسته عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها هستند با تعجب گفتم مگه شما مداح هم هستید؟ گفت:تا امسال که مجرد بودم برای روضه ها گریه میکردم و برای زخم ها و دردهای مادر گریه میکردم اما امسال جور دیگه ای این روضه ها رو میفهمم. امسال بیشتر میسوزم حتی نمیتونم تصور کنم زنی رو جلوی شوهرش بزنند و مرد فقط بخاطر خدا سکوت کنه و کاری نکنه😭😭😭😭بخاطر همین احساس میکنم باید هر کاری که میتونم انجام بدم برای غربت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام و مادر سادات باید از جان و مال برای اهل بیت علیهم السلام کار کنیم .
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ سردار معینی ( فرمانده آقا مصطفی) تعریف می کردند: سید ابراهیم میگفت: بعد از شهادت از خدا میخوام که اول برم جهنم با قاتلین حضرت زهرا {سلام الله علیها} رو برو بشم انتقام اون سیلی و لگد و تازیانه ها رو بگیرم بعد وارد بهشت بشم... سردار معینی بعد از سالها مجاهدت در جنگ تحمیلی و دفاع از حریم حرم ال الله چند ماه پیش به دوستان شهیدش پیوست برای شادی روح شان صلواتی هدیه کنیم