مشکات الزهرا(س)
🦋رمان بی تو هرگز از زبان همسر و فرزند شهید سید علی حسینی🦋 چند لحظه بهش نگاه کردم با دیدن نگاه خسته
🦋رمان بی تو هرگز از زبان همسر و فرزند شهید سید علی حسینی🦋
تا اینکه اون روز توي آسانسور با هم مواجه شدیم
چند بار زیرچشمي بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست...
- واقعا از پزشکي با سطح توانايي شما بعيده اينقدر خرافاتي باشه.
- از شخصي مثل شما هم بعیده در یه جامعه مسيحي؛
حتي به خدا ایمان نداشته
باشه.
- من چيزي رو که نمي بينم قبول نمي کنم.
- پس چطور انتظار دارید من احساس شما رو قبول کنم؟
منم احساس شما رو نمي
بینم
آسانسور ایستاد...
این رو گفتم و رفتم بیرون تمام روز از شدت عصبانیت صورتش سرخ بود.
چنان بهم ریخته و عصباني که احدي جرات نمي کرد بهش نزدیک بشه.
سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد.
گوشیم زنگ زد...
دکتر دایسون بود.
- دکتر حسینی همین الان میخوام باهاتون صحبت کنم بیاید توي حياط بيمارستان.
رفتم توي حياط.
خيلي جدي توي صورتم نگاه کرد!
بعد از سه روز بدون هیچ مقدمه
اي.
- چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟
من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟
حتي اون شب ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاقتون روشن شد که فقط بهتون غذا بدم
حالا چطور می تونید چشم تون رو روي احساس من و تمام کارهایی که براتون انجام دادم
ببندید؟
پشت سر هم و با ناراحتی این سوالها رو ازم پرسید ساکت که شد.
چند لحظه صبر کردم...
- احساس قابل دیدن نیست درک کردنی و حس کردنیه؛
حتی اگر بخواید منطقي بهش نگاه کنید
احساس فقط نتیجه يه سري فعل و نفعالات هورمونیه، غیر از اینه؟
شما که فقط به منطق اعتقاد دارید چطور دم از احساس می زنید؟
اینها بهانه است دکتر حسینی بهانه اي که باهاش فقط از خرافات تون دفاع مي
کنید.
كمي صدام رو بلند کردم...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_و_نه
آیدی کانال مشکات الزهرا (س)
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
🆔@meshkatozahraaa
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯