eitaa logo
فرزندی مثل مصطفی
820 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
34 فایل
بسم رب الشهدا والصدیقین این کانال جهت باز نشر خاطرات شهید مصطفی صدرزاده راه اندازی شده است مستقیم زیر نظر خانواده محترم شهید صدرزاده اداره میشه #شهید_مصطفی_صدرزاده
مشاهده در ایتا
دانلود
فرزندی مثل مصطفی
#قسمت_دوم👇 روایت همسر《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده گفت که می‌خواهد برود
🌷🕊🌷 روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با 🕊 دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد. تسنیم: به آشپزخانه رفت؟ بله. فقط یک بار به آشپزخانه رفت و همان اولین ماموریتش 45 روز طول کشید. تسنیم: بعد چه شد؟ آشپزخانه دیگر نتوانست خواسته‌های مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد از آشپزخانه رفت. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمی‌کرد. آشپزخانه بهانه‌ای برای رسیدن به چیز دیگری بود. همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر می‌گردد؟ آنها به من نمی‌گفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما می‌گفتند که رفته و با کاروان بعد می‌آید. او با رزمندگان عراقی آشنا شده و همراه آنها شده بود. مصطفی بالاخره بعد از 45 روز برگشت. تسنیم: چطور از مصطفی خبر نداشتید؟ به شما هم چیزی نگفته بود؟ نه. چیزی به من نگفته بود. بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است. تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟ بله. تسنیم: شما که راضی نبودید. خواست خودش بود. برخی از ماجراهایی که در این 8 سال زندگی مشترکمان رخ داد، باب میلم نبود ولی آدم اگر کسی را دوست داشته باشد به خاطر او همه کاری می‌کند. اوایل درباره خطرهایی که داشت به من چیزی نمی‌گفت. حدود سه ماه کنارمان بود و بعد به عراق رفت تا سری دوم با رزمندگان عراقی اعزام شود. رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات می‌کردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت می‌کردند. مصطفی می‌گفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت می‌شود. می‌گفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟ بار دومی هم که با عراقی‌ها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا می‌شود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا می‌شود. دومین ماموریتش 75روز طول کشید. تسنیم: خب اینجا یک چیزی ناقص می ماند؛ اینکه این وابستگی شدید شما به مصطفی قطعا دوطرفه بوده است. نه.مصطفی به هیچ چیزی در دنیا وابسته نبود؛ بهمینخاطر خیلی راحت توانست برود. ... @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
🌹هادی ازنگاه هادی🌹 مجموعه سخنرانی خواهر بزرگوار شهید ابراهیم هادی درجمع صمیمی دختران وبانوان فاطمی🍀 اراک ۱۴۰۳/۷/۲۶ ✅ همیشه دلش می خواست مزارش مثل مادرش بی نشون باشه ، به خواسته‌اش رسید، ما هم راضیم به رضای خدا و خواست آقا ابراهیم.🌹 درکانال زیر بارگزاری شده، این کلیپ ارزشمند رو ازدست ندید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات (شاعر آئینی و دوست شهید) 🌹(حق باتوست .برو بخواب !) ظاهرا توی محله شان مسئول پایگاه بود. پدر میگفت: یک شب دیر آمد خانه... به شدت ازدستش عصبانی بودم. پشت در قدم میزدم تا بیاید. تا در را باز کرد. سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟ در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت :باباجان چرا عصبانی هستی؟... من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شمارا قانع کرد که هیچ اگر نه هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم... من جوانمو پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم.حالا هم در مسجد برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسی که میگذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج میکنم حالا اگر اشتباه میکنم شما بگویید چه کنم؟ پدرش گفت: آنقدر مردانه حرف زد و کم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم: هیچی حق با توست برو بخواب! 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh