📌ادامه داستان 3
یه روز تصمیم گرفتم از کل گروهای مجازی بروم نه به خاطر تحول..به خاطر اینکه فکر میکردم اگر وایسم خودمو کوچیک کردم..از همه خداحافظی کردم و رفتم..البته که هنوز با دوستان صمیمیم در رابطه بودم..سفر مشهدی برایمان پیش آمد بعد از امتحان هایم..به سفر رفتم...آنجا قبح یکسری از گناهانی که اصلا نمیدانستم گناه هستند تازه جنبه حق الناسی هم دارند را فهمیدم...امام رضا بدجور مرا بیدار کرده بود..لحظه اولی که وارد حرم شدم خیلی گریه میکردم...راستش آن موقع ها که بد هم بودم باز هم برای امام حسین گریه میکردم..و اینکع در مکان های مذهبی مثل مسجد یا دهه عاشورا با حجاب میرفتم خلاصه اهل بیت را رها نکرده بودم..آنجا خیلی گریه کردم..ازشان خواستم مرا از مال حرام دور کنند بسیار میترسیدم...انجا بود که فهمیدم بعضی از گناهانی که میکردم مرا به کجا رسانده بود..داشتم از شدت حال بد میمردم..عذاب وجدان امانم را بریده بود..خود کثیف میدیدم خیلی کثیف وقتی از مشهد برگشتم..یک قدم دیگر در راه اصلاح خودم برداشتم...و آن این بود که آن گناهان را ترک کردم
ص:
خلاصه که مطالعه مرا جذب کرد همان مطالعه ای که آغاز کرده بودم...ترم جدید را با نظم آغاز کردم..کمی از رضایتم نسبت به خودم برگشته بود..داشتم مطالعه میکردم و خب درسم هم در کنارش میخواندم..با اینکه هنوز با نامحرم در ارتباط بودم..ولی منی که صب تا شب گوشی از دستم نمی افتادو یک جا ولو بودم حالا ساعت ها دست به گوشیم نمیزدم...و اینکه رفتم سمت نماز اول وقت..هر طور بود نمازم را اول وقت میخواندم...سعی کردم آثار گذشته ام را پاک کنم...و اینکه شروع به روزه گرفتن کردم..روزه میگرفتم و حالم بهتر میشد..با نفس خودم مبارزه میکردم..دیگر سمت موسیقی نرفتم..یادم رفت بگم موسیقی های خوبی هم گوش نمیدادم..همان موقع ها دیگر ارتباط با نامحرم را رها کردم..و آثار گذشته ام را تا حدودی جبران کردم...شده بودم یک آدم دیگر...عوض شده بودم و خب مثلا دیگر داد نمیزدم..مادرم را اذیت نمیکردم با برادرم دعوا نمیکردم...صدایم را بلند نمیکردم..و بعد از نمازم یک صفحه قران میکردم..شروع کرده بودم خواندن نهج البلاغه هر جایی که شبهه داشتم از پدرم میپرسیدم..و عقلم را قانع میکردم که چه چیز خوب است چه چیز نه...دیگر بی هدف نبودم..در پوجی به سر نمیبردم زندگیم روی روال افتاده بود...خداوند تاوان بعضی از گناهان دنیا را به من نشان داده بود نه اینکه خدا ظالم باشد نه...من از خودم متنفر شده بودم که آنقدر طریقتم را گم کرده بودم...
و اینکه سخنرانی هم گوش میدادم به این جور چیزها علاقه مند شده بودم..خلاصه منی که گوشیم پر شده بود از آلات شیطان...حالا پاک شده بودم...
خواهر ها و برادر های عزیزم..ارتباط با نامحرم قبل از هر چیزی آرامش روحی شمارا میگیرد...من واقعا خودم را دوست نداشتم تا دیر نشده خودتونو بکشید بیرون...
و اینکه با هر کسی دوستی نکنید...
و اینکه بچه ها اهل بیت خیلی خیلی خیلی کرمشون زیاده...منی که خانوادم ازم دل خوشی نداشتنو امام رضا دعوت کرد...کافیه دل به دلشون بدید..
خواهرا..برادرا به آغوش خدا برگردید که خودش تسکین دلتون میشه
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌ادامه داستان 3 یه روز تصمیم گرفتم از کل گروهای مجازی بروم نه به خاطر تحول..به خاطر اینکه فکر میکرد
رفقا دیدید ...:)
تشکر از شما دوست عزیزم بابت فرستادن زندگی نامه تون🙏🏻🙏🏻✨ ، واقعا درد آوره😭 هعی امان از رفیق ، اینکه که میگن مراقب انتخاب رفیق باشید همینه ها ، و اما حرف قشنگشون در آخر 🍃🕊
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «28»
(هدایت شدگان) کسانى هستند که ایمان آورده ودلهایشان به یاد خدا آرام مىگیرد. بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.
عاشقان صدای اذان میآید
وقت نماز است 🕊🍃
التماس دعا رفقا
بعد نماز میام 😁
•|🖇🚶♂|•
#حرف_حساب
از شخصـے پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است ؟ 🧐
گفت : یڪ قدم
گفتند : چطور ؟!🤨
گفت : مثل #شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس شیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است .🙂
#فقط_یڪ_قـدم 👣
•●
-ارھمشتۍ🤞🏿🗞'!
استادمون فرمودن:
ماه مبارک رمضان فقط مختص این نیست که شما گرسنگی و تشنگی رو تحمل کنید ...
باید زبونتون روزه باشه ..
گوشتون روزه باشه ..
چشمتون روزه باشه ..
و جوارح بدنتون روزه باشن ..
از همه مهمتر نفستون روزه باشه...
این روزه شما رو از معاصی دور میکنه :)🤍
بہگمانممعجزهیعنۍهمین!💔
آرامشۍڪہبہدلمسرازیرمیشود..
وقتۍڪہمینشینمبہتماشا؎تو..
#داداش هادی
انقد که شاهد فحش خوردناشون بودیم ..
انقد که شاهد مظلومیتشون بودیم ..
بهمون ثابت شده داریم با چه آدمایی زندگی میکنیم :)
اونجا که از هر ناکسی فحش خوردن و سکوت کردن ..
فقط اونجا که
داشتن به مردم نذری میدادن ..
دیدم یه نفر سهمشو گرف
بعد زیر لبش گفت ..
همین طلبه ها مال مردمو میخورن ..
آتیش گرفتم !
انصافه ؟!
رفقا خبر دارید که سه تا از روحانیون در حرم مطهر امام رضا زدند و یکش به شهادت رسیدند
واقعا از امام رضا خجالت نکشیدند یا در گلستان دو طلبه را کشتند یا پارسال گوش یکی از روحانیون را بریدند فکر کنم قم بود و....
یه وهابی کثیف جون یه روحانی با سوادمون گرفت .
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
#نشرحداکثری ... به کدامین گناه کشته شد...؟
دوباره رمضان...
دوباره خون مظلوم...
قصه همان قصه است، انگار کینه و بغضی که از علی (ع) دارند تمامی ندارد، هنوز بعد از هزار سال ابن ملجمهای مسلماننما وضو میگیرند و قصد غربت میکنند تا خون شیعه علی (ع)را بریزند آن هم با زبان #روزه و در حریم امن علی ابن موسی (ع)....
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
پدر مهربانم رمضان عجیب عطر شما را دارد، سحرها به شوق دعا برای شما بیدار میشوم. و مغرب که می رسد،
کجایی آقا جانم ، می بینی آقا، دارن سربازات میکشن آقا...:)🚶♂
📌پسرک فلافل فروش
قسمت دوم
همین طور که با تعجب نگاهش میکردم ادامه داد...
خواستم بگویم همینطور که این شهید عاشق گمنامی بوده شماهم سعی کنید که....
حرفش را تا اخر خواندم از این دقت نظراوخیلی خوشم آمد.
این برخورد اول سرآغاز اشنایی من و هادی ذوالفقاری شد .
بعد از آن بارها از او برای برگزاری یادواره شهدا خصوصا شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم.
اوجوانی فعال ، کاری ، پرتلاش اما بدون ادعا بود. هادی بسیار شوخ طبع و خنده رو و در عین حال زرنگ و قوی بود.
ایده های خوبی در کارفرهنگی داشت اما دوست داشت گمنام باشد دلش نمیخواست مطرح شود.
مدتی با چاپخانه های اطراف میدان بهارستان همکاری میکرد . پوسترها و برچسب های شهدارا چاپ میکردزیر بیشتر این پوسترها به توصیه ی او نوشته بودند :
جبهه ی فرهنگی علیه تهاجم فرهنگی-گمنام
🔰 ادامه دارد... 🔰
سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هجده سالگی...سیر افول من برداشتن حجابم دوسالو خورده طول کشید که من حجاب برداشتم خودمو غرق کرده بودم تو دنیا...حرف های هیچکسو نمیشنیدم...انقدر از طریق دوستام حرام خورده بودم که نمیفهمیدم بقیه اصلا چی میگن...حقیقتا همه چی از یه دوست داشتن پوچ یه پسر شروع شد..به خاطر اون از همه چی گذشتم..دینم حجابم خدام!!! و اینکه من رو ول کرد..خواهرایی که درگیر این روابط هستن...ازتون خواهش میکنم تا دیر نشده تمومش کنید بیاید بیرون من الان حسرت تمام روزهایی که بخاطر اینکه باهام سرد شده بود و من از زندگی لذت نمیبردم روی دلم هست..غذا نمیخوردم..فکرو ذکرم اون شده بود...فکر میکردم من کاری کردم که رهایم کرده یا دوستم ندارد...حتی بهش التماس هم کردم..همه چیزم را زیر پا گذاشتم برای یک رابطه شیطانی تا صبح با اون چت میکردم و نمازم غذا میشد حوصله نماز نداشتم..وقتی باهام سرد بودبه خدا میگفتم ظالم...با اینکه بعدش درست شدم و فهمیدم اون اصلا ادم نبود..ولی خب حجابم برنگشت دیگر مثل قبل نشدم...حتی نمازم نمیخوندم خانواده امو گول میزدم مثلا میرقتم تو اتاق که نماز بخوانم جلوی مادرم ادای نماز درمی اوردم(همینقدر مضحک)..سرمو مدام کرده بودم تو گوشی توی گروه های مجازی دنبال مطرح کردن خودم بودم...فکر میکردم با فحش دادنو شوخی رکیک کردن با نامحرم انسان بزرگی میشوم رفتارم مثل پسر ها بود به خودم افتخار میکردم که پسرانه رفتار میکنم..توی خیابان صدایم بلند بود حیایم به کل از بین رفته بود...تو خیابون بسیاد زننده رفتار میکردم...خیلی بد شده بودم..سر مادرم داد میزدم...جیغ میزدمو صدام هفت خونه اونور ترم برمیداشت لج کرده بودم نمیخواستم بپذیرم یک به دو نرسیده صدایم بالا میرفت..خودم هم میدانستم دارم اشتباه میکنم..ولی میگفتم ولش کن هنوز وقت برگشتن دارم..تبدیل به یک منافق دور رو شده بودم..موقعی که میخواستم به محل برای تحصیلو کار برومکاملا
انشاالله موفق باشید
#ناشناسی
یه منافق کامل شده بودم...تو محلی که واسه کارورزی درسم میرفتم محجبه کامل بودم..بیرون که میخواستم برم بدون حجاب درست...تو روابطم کم کم داشت خط قرمزام با نامحرم از بین میرفت...شوخیای رکیک...حتی با دوستانم با یه نامحرم میرفتیم بیرون و کلی شوخی میکردم که مثلا بگم من خیلی آدم اجتماعی هسستم..هیچ خجالت نمیکشیدم...دوستام به من پیشنهاد * میدادن ....این یکی رو افتخار میکنم هیچوقت ازم سر نزد...شاید یکی از چیزایی که منو برگردوند همین بود...شده بودم یه آدم علاف بیکار درسمگ که چون مجازی بودم با تقلب میگذروندم اصلا هم غم اون رو نداشتم...همیشه خدا خانواده ام منو نصیحت میکردن پدر من بسیار انسان متدینی هست مادرمم همین طور..از دست جهالت من خون حگر میخوردندو من به ردی خودم نمی آوردم...چندین بار پدرم خودشو زد جلوی من مادرمم همینطور...یک شب پدرم زد به سیم آخر..همه چیزهایی را بهم گفت که باورم نمیشد..دوستان من خیلی آدم *ی شده بودم...ولی روی مال حرام حساسیت داشتم..کلا روی حق الناس خیلی حساس بودم..چون اون دیگه گریبان خودمو فقط نمیگرفت...بقیه رم درگیر میکرد
@mhmoma
#ناشناسی
#آقامحمدهادے
مدتے با چاپخانههاۍ اطراف میدان بهارستان همکارے میکرد. پوستـرها و برچسبهاۍ شهد را چاپ میکرد.
زیر بیشتر این پوستـرها به توصیـهی او نوشته بودند جبههی فرهنگے علیه تهاجم فرهنگے_گمنام
@mhmoma
•
•
#شهیدانهــ📿
•|اِﮮ کِهـ ﻣړا ڂــۄاٰﻧدهـ ایــي🖇
•|ڔٰاهــ ﻧَﺷانــمـ ٻــدهـ!💎
•
@mhmoma