eitaa logo
|توبه‌معنای‌نفس|
885 دنبال‌کننده
722 عکس
131 ویدیو
4 فایل
﷽ آرزومی کنم‌خنده‌ات تنهابه‌عادت‌مرسوم عکس‌گرفتن‌نبوده‌باشد وتوخندیده‌باشی درآن‌لحظه‌ازته‌دل چراکه‌خنده‌تو جهان‌رازیبامی‌کند ... -یغماگلرویی #همسایه‌فراموش‌شده‌ام:) کپی؟فقط برای استفاده شخصی. https://harfeto.timefriend.net/16689705957651 شنوای شما'
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه زنده موندم و اربعین اومدم پیشت؛ وسط بین الحرمینت میشینم و نقاب قوی بودنم رو در میارم و برات تعریف میکنم که این روزا چقدر سخت گذشت:)
از‌ چنل تلگراممون جا نمونید:) https://t.me/tamanaye_nfs
مداحی آنلاین - خواب آخر - مجتبی رمضانی.mp3
5.32M
(س) 🖤 خواب نمیرم بی لالایی اصلا معلومه کجایی؟
|تو‌به‌معنای‌نفس| - سال سومِ دانشگاه بود که برای کارشناسی ارشدش اومد دانشگاه ما . بایه تیپ و ظاهرِ عجیب و غریب . پسر باشخصیتی بود و خیلی زود همه ی دانشکده مریدش شدن . از قضا باهاش چهارواحد مشترک داشتیم . . بلبل زبونِ کلاس تا قبل اون ؛ من بودم . اما اومده بود تا رویِ منو کم کنه انگار ! موهاش بلند بود . تا روی شونه هاش و یه ته ریشِ مرتب داشت و تویِ ابروهاش با تیغ خط انداخته بود . خلاصه همه جوره دور بود از منِ رسمیِ اتو کشیده ‌. اما افکارمون به شدت نزدیک بود به هم . همین مارو به هم وصل کرد . از صدقه سریِ کنفرانسُ پژوهش هایِ مشترک ؛ مدام ورِ دلِ هم بودیم . دوتایی رو انگشت میچرخوندیم کلاسارو . چشممون یه دفعه ؛ افتاد به هاله‌یِ عشقِ دورِ قلبمون . به وابستگیمون . دوری از هم میکشتمون اما لب وا نمیکردیم . تا اینکه اوایل بهمن به زبون اومد . و گفت حرف دلش رو . گفت که رفته واسه من . گفت و گفت . اما منِ خودخواهِ بی انصاف ؛ بد زدم تو ذوقش . خاموش کردم برقِ چشمایِ سیاهِش رو . ببین ؛ من و تو اصلا به هم نمیخوریم . ما فقط دوتا دوست میتونیم بمونیم . همین . دلم جیغ میزد سرم و میخواستش . . میکوبید به در و دیوار و میخواستش . اما دوست داشتم ببینم به خاطرم تغییر میکنه . یا نه . . چشمایِ بی فروغُ صورتِ ناراحتش ؛ کشت منو اما . پیاده نشدم که نشدم از خر خودخواهی . ندیدمش چند روز . دلم سرِ مغزِ تعطیلم فریاد میزد . دلشوره و نگرانی واسش ؛ داشت میکشت منو . یه هفته گذشت . کشت تا گذشت ها کشت . . تو سالن وایساده بودم منتظر استاد که از پشتِ سر ؛ صدایِ آشناش صدام زد . برگشتم که کاش . میمردم و برنمیگشتم . موهاش نبود . یعنی اونقدری نبود . کوتاهِ کوتاه . یه ریشِ پرفسوریِ مضحک با یه تیپِ رسمی که ؛ انگار داره میره خواستگاری . ماتم برده بود . کشوندم سمتِ حیاطِ دوحوض و گفت : خب خانوم معلم . حالا چی میگی حله . یا برم شبیه استاد وثوقیان بشم و برگردم . نمیشناختمش رسما . انقدر عوض شده بود که نمیشناختمش . دلمم حتی خفه‌خون گرفته بود . تو یه لحظه . تمومِ حسِ دوست داشتنش ؛ شد یه حفره ی عمیقِ بی تفاوتی . سـردِ سرد شد تنورِ داغِ عشقش . شده بود همونی که باید می شد تا بخوامش ؛ اما . ذره ای دیگه نه میشناختمش و نه میخواستمش . فهمیدم من اون آدمِ قبل ؛ با همون ظاهر و همون مدل موها میخواستم . فهمیدم ؛ این آدمِ عوض شده هیچ جایی تو دلم نداره . رفتارم باهاش به قدری سرد شده بود ؛ که حالشُ به هم زدم . دستِ خودم نبود . نمیتونستم باهاش کنار بیام . رابطه‌ام رو به کل باهاش قطع کردم . اونم دیگه حتی بهم سلام هم نمیکرد . حق داشت . گند زده بودم به احساس و باورش . ترم مهرماهِ سال بعد بود . که دست تو دستِ یه دختر دیدمش . . دلم که خیلی وقتِ پیش یخ زده بود . ولی پاهام شروع کرد به لرزیدن . همون جا ؛ من مردم و تموم شدم . و یاد گرفتم اگه عاشقی ؛ اگه دوسش داری . همونجوری که هست ؛ بپذیرش . هرگز سعی نکن کسی رو تغییر بدی . چون دیگه حتی ؛ خودتم نمیخوایش . . : )!
کجای‌کارم‌اشتباه‌بود؟ کجا‌کم‌گذاشتم‌که‌جوابم‌شد‌این؟
کاش هیچوقت باهات رو به رو نمیشدم(:
00:00
|توبه‌معنای‌نفس|
00:00
تو را پناهگاه دیدم، در دنیایی که سراسر جنگ است! (: