آقا امیرالمومنین(ع):
آنچه در دلت میپنداری
روزی آشکار میشود ...🌱
بیرون پراکنی درونییاتم!
آقا امیرالمومنین(ع): آنچه در دلت میپنداری روزی آشکار میشود ...🌱
- عشقهای پوشالی و توخالی
همیشه در اوج نخواهد ماند
و روزی دیوارشان فرو خواهد ریخت
و رخ اصلیشان را نشان میدهند؛
شبی که گذشت در بین کلمات غرق بودم و لابهلایشان شنا میکردم ... قصد داشتم #روزمره_نویسی کنم و نشر بدم و وقت شما را بگیرم. اما نفسم را گرفتن و موقتاً مرا کشتن؛
گوشی در دستانم روی زمین رها شده بود و شارژش به صفر رسیده بود و خاموش. این اولین صحنهای بود که وقتی چشمانم را باز کردم دیدم ...
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
همه خوابند ولی اهلِ دلان بیدارند ..
بیرون پراکنی درونییاتم!
-
#روزمره_نویسی ✍🏻
نگاهم به حروف صفحه کلید قفل شده است. نوک شصت دست راستم سایه انداخته است روی حرف نون و نوک شصت دست چپم با سایهاش لام را به آغوش کشیده است. تا چند دقیقه پیش احساس غربت میکردند و همراهیام نمیکردند. پیشان رفتم، بهشان فکر کردم، خواستم در ذهنم به بازی بگیرمشان و کنار هم بچینمشان و قصهای را روایت کنم. اما غریبی میکردند و کنجی نشسته بودند؛ آرام و بیحرکت. هیچ کدام بر دیگری سبقت نمیگرفت. مثل یک بچهای که وارد جمع همسن و سالهای پدر و مادرش میشود و آقا وار روی مبل مینشیند و دستانش را درهم گره میزند و دقت میکند که نوک انگشتهای دوتا پایش در یک خط باشند و بهم چسبیده، حروف نشسته بودند هیچ کدام بلند نمیشدند برای بازی. همه درجا ایستاده بودند.
ناخداگاه انگشت شصت دست کشیده شد روی سر نون. نون باهام گرم گرفت و خودش نوشته شد. نون دوستش حرف گاف را هم آورد و الف و هاء که از صدقه سری همسادهشان، به جمع نون و گاف پیوستن. دورهم جمع شدن و همدیگر را به آغوش کشیدن و روی گونههای هم بوسه کاشتند و کنار هم شدند "نگاه". و اولین که نوشته شد ...
حالا کلمات و حروفی که با من سر عناد داشتند و همراهیام نمیکردند یک به یک و پشت هم سر روی شانهام میگذاشتند و کنارهم چیده میشدند.
آدمیزاد هم همین است؛
حرف حرف است و هر قسمتش با دیگران لج است. دل میگوید برویم، چشم با اخم وتخم میگوید هرکه را لایق دیدار نیست. عقل استدلال میآورد که همانست که باید باشد، دل ناز و کرشمه میآید که در درون ما جایی نخواهد داشت. اما همین که گرمای محبت سایه بشود روی سر آدمیزاد، عقلش افسار پاره میکند دور از جان خر. دلش رام میشود و چشم و گوش و تمام اعضا و جوارح سجده میکنند به سمت یک قبله. همه کلمه کلمه کنار هم مینشیند و فقط از سایهی دست محبوب مینویسند؛ مثل کلمات که مهربانی سایهی شصتم روی سر نون وسوسهشان کرد و کنار هم چیده شدن و تا اینجا در آغوش انگشتانم سر چسباندن و همراهام آمدن، آدمیزاد هم کشتهی سایهی سر داشتن است. آغوشت که برایش أمن باشد، حرف حرف وجودش کنارت مینشیند و فقط برای تو مینویسند ...
#مهدی_شفیعی
* اینبار کمی بیشتر مزاحم اوقاتتان شدم.
ببخشید بر من این اتلاف وقت رو🌿
-إِنَّمَا اَلْمَرْءُ فِي اَلدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ اَلْمَنَايَا
وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ اَلْمَصَائِبُ
وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ-
آدمی در دنيا نشانهاى است
كه مرگها و بلاها در آن تير مىاندازند،
و رها شدهاى است كه دردها بآن مىشتابند
و با هر آشاميدنش گلو گرفتنى
و در هر لقمهاش اندوههاست🌱
#علی_علیه_السلام
نهجالبلاغه حکمت ۱۹۱
-
📌
مدتی در فکر این بودم بخشی به کانال اضافه کنم و #سفرنامه نویسی کنم اما سفری برای نوشتن پیش نمیآمد و یا اینکه در حدی نبود برای نوشتن. شب و روز گذشت و بر ورقهی عمر سفری نوشته شد که باید قلم را در راهش قربانی کرد و با گوشتش همهی عالم را مهمان کرد. سعی بر این است لحظات قلم زده شود و خدمت شما داده شود برای خواندن ...
#سفرنامه ها به صورت بداهی و گاهی در لحظه نوشته میشود و بازنویسی و ویراش چندانی ندارد. لذا اگر به دلتان ننشست و یا درخور ادبیات و نوشتن و خواندن شما نبود، بنده را حلال بفرمایید؛🌱
بیرون پراکنی درونییاتم!
📌 #سفرنامه پراید مقدس
(۱)
سفرمان بند شده بود به بودنش. همهی درهای رفتن قفل شده بود و اگر نبودش علناً ما باید مینشستیم و میدیدیم و میخوردیم حسرت و میکشیدیم آه نمناک. تنش زخمی بود و رویش ریز و بعضی جاهایش کشیده خراش داشت. لاستیکی کفشهایش هم سابیده بود و یک لایهی نازک از آن مانده بود. اما به قول پدرم درونش و ذاتش خوب است؛ یعنی اینکه موتوریاش سالم است و سرحال. ظاهرش را باید میبردیم سلمونی و بعد دم یک بوتیک لباس نو و مُد تنش میکردیم.
با تمام این اوصاف، دم معرفتش گرم که با تمام خستگیهایش از این همه سال دویدن ما را سوار کرد و رساند به زائرین اربعین. برکت و نور این مسیر نه تنها به قلب و زندگی ما تابید بلکه با بنزین پراید هم ترکیب شد و در رگهایش جاری شد و بعد از آن سفر یک پایش اصفهان بود یک پایش قم و دائم در مسیر زیارت. اما گویا پراید هم مثل ما جنون افتاده است در موتورش. درد عشق دارد و زود به زود دلتنگ میشود و لابد الان هم تاب و توان فراقش به ته پیاله رسیده است که باز ما را سوار کرده و انداخته است توی راه کربوبلا ...
#مهدی_شفیعی
*نیمههای شب. چهارشنبه ۱:۱۵ بامداد. ۵ بهمن ۱۴۰۱. نزدیک به اولین شب جمعهی ماه رجب.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سفرنامه حرم گردی نجف اشرف