eitaa logo
میقات الصالحین
283 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
17 فایل
❁﷽❁ مجموعه آموزشی-فرهنگی میقات الصالحین 💠 آموزش های تخصصی مجازی تربیت افسر جنگ نرم و هدایت در خط مقدم💠 بایگانی آموزش نرم افزار @archive_miqat مدیر تبادل : @heydar224 مدیر کانال : @ammar_agha
مشاهده در ایتا
دانلود
✅دعاهایی برای اصلاح سبک زندگی ♦چهارشنبه ۱۸ فروردین 🔹ساعت ۱۸ الی ۱۹ 🔸تکرار فردا ساعت ۱۲ الی ۱۳ •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میقات الصالحین
#آماج | فاطمه شورستانی #قسمت_هشتم همونجور که چای رو می آورد گفت: - آره دیگه. من و بابا و عموت با ای
- دختر خجالت بکش. الان میام. چند دقیقه بعد چهره عمه با صورتی سفید و گرد و چشم هایی به رنگ سیاه زاغ و ابروهای کشیده منو عمه کپی برابر اصل هم بودیم فقط فرقمون تو چشمامون بود. همینجوری داشتم به شباهت های خودم و عمه فکر میکردم که عمه دستش رو جلوی چشمام تکون داد و گفت: - کجایی دختر؟ - هیچی همین جا. بریم؟ - بریم سوار آسانسور شدیم و به سمت پارکینگ رفتیم. با عمه سوار ماشینش شدیم. عمه بعد از روشن شدن ماشین گفت: - خوب خوب. برادر زاده عزیزم کجا بریم؟ - نمی‌دونم. بریم یه دوری تو شهر بزنیم. - موافقی اول بریم خرید بعد پارک و شام؟ - آره عالیه. وارد یه پاساژ شدیم. به سمت مانتو فروشی رفتیم و عمه یه مانتوی روی زانوی گلبهی با روسری آبی آسمانی گرفت و من هم یه مانتوی بلند آستین مچی مشکی با یه مقنعه مشکی گرفتم که چشم چرونی های فروشنده بماند با خارج شدنمون نفسم رو با صدا بیرون دادم و گفتم: - آخیش راحت شدیم. - آره مَردیکه خجالت نمیکشه. آخه یکم اون چشم ها رو درویش کنه بد نمیشه که. - مَردَک حیا نداره حیف که اون مانتو ها رو می خواستیم وگرنه میومدیم بیرون. بعد صدام رو شبیه فروشنده جوان کردم و گفتم؛ - اون مانتو خردلی به صورتتون خیلی می اومد کاش اون رو بر می داشتید. آخه کی از تو نظر خواست؟ -ول کن دیانا. از اینا زیادن. تازه تا عمه ات اینجاست غمت نباشه. لبخند به چهره ام اومد و رو به عمه گفتم: - بریم یه نقشه ایران و ساعت هم بگیریم که کلسم خالیه. چند تا هم مقوا و شومیز بگیریم که باهات کلی کار دارم. - پس پیش به سوی فروشگاه تحریر. کمی راه رفتیم و با دیدن لوازم تحریر داخل و با کلی خرید رفتیم سمت ماشین. 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
- خب خب دیانا بانو. بریم یه دوری بزنیم و بعد یه پارک بریم با لبخند جوابش رو دادم. بعد از کلی دور دور به سمت پارک رفتیم. تو پارک راه میرفتیم که عمه گفت: - هنوز عادت تو تغییر ندادی؟ با تعجب گفتم: - کدوم عادت؟ .همینکه بیرون چیزی نمی‌خوری. - آها. نه نه اگه شما چیزی می خواید برید بخورید - نه بابا دختر جان. میگم الان رستوران می تونی غذا بخوری؟ - آره البته اگه نگاهی روم زوم نکنه - پس بریم رستوران؟ - بریم ولی دعوت من - نه بابا مهمون منی پس غذاتم با منه - این دفعه باشه ولی دفعه بعد با من - پس شام فردا شب رو تو درست کن - من؟؟؟ آره دیگه - عمه جان من آشپزی یاد ندارم. - ای خُدااااا باشه. اگه خواستیم بریم رستوران با تو - ایول. باشه. با عمه به سمت یه رستوران رفتیم و یه جای خلوت رو انتخاب کردیم. بعد از دادن سفارش عمه رو به من گفت: - الان که سوالی یا مشکلی نداری؟ .نه عمه جان به لطف تماس هایی که با شما داشتم هیچی سوالی نیست- - گوشیش رو در آورد و گفت - یه شماره برات می فرستم مرجع تقلیدت که شبیه خودم آیت ال مکارم شیرازیه اگه سوالی داشتی می تونی ازشون بپرسی. 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
- ممنون با صدای پیامک گوشیم رو در آوردم و شماره رو سیو کردم تو اون فاصله نت رو وصل کردم که با انبوهی از پیام مواجه شدم همه اشون از کانال هایی بود که عضو بودم برای مواقع بیکاری. رفتم تو واتساپ که دیدم زهرا عکسی فرستاده و زیرش نوشته سالم دیانا جان. اینم سوگلی من. سریع عکس رو باز کردم صورت ساده ای داشت اما تُپُلی بودنش و چشمای به رنگ آبیش دل آدم رو می برد گوشی رو به سمت عمه گرفتم و گفتم: - بچه ی همکارمه. نگاه چه گوگولیه با دقت نگاهش کرد وگفت: - چه خوشگله. خدا حفظش کنه. - ان شاء الله. با رسیدن غذا ساکت شدیم و بعد از خوردن و حساب کردن غذا به خونه برگشتیم. با این کلمه یاد نوحه سید رضا نریمانی افتادم "به خونه برگردیم. خونه آغوش حسینه مگه نه؟ به خونه برگردیم... خونه بین الحرمین مگه نه؟... مگه از سنگه... باز دلم تنگه... با نشستن دست عمه رو شونه ام بدنم کمی لرزید که عمه گفت: - چته دختر؟ تو فکری؟ -هیچی. چادر و مانتوم رو در آوردم و با مقوا و شومیز ها نشستیم و با کلی مسخره بازی و شوخی یه طرح دختر باحجاب در آوردیم. با چهره ی شاد رو به عمه گفتم: - عمه رو نکرده بودی ها؟ یعنی این همه نقاشیت بیست بود و برادر زاده ات پونزده؟ - ای دخترک. مسخره می کنی؟ حالت جدی به خودم گرفتم و گفتم : -نه به جون عزیزم که تو باشی. - خیلی خب بابا حاال جون منو به خودم قَسَم میده. - بلند شو دختر بریم بخوابیم تو فردا کلاس داری ها اجونش نزن عمه جان. تو جوونی پیر می شی. - به روی چشم 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕  •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃رشتۀ متّصل خدا به آسمان از دست خودم عصبانی‌ام. آدمی که از دست خودش عصبانی است چه کار باید بکند تا خشمش فرو بنشیند؟ از دست خودم عصبانی‌ام. چرا وقتی می‌خواهم تدبیر زندگی‌ام را به دست تو بسپارم این قدر دلم تکان می‌خورد و آشوب می‌شود؟ تدبیر زندگی من را تو بهتر بلدی یا خودم؟ در سال‌هایی که زندگی‌ام را خودم تدبیر کردم چه گلی به سرم زدم که حالا می‌ترسم تدبیرم را به تو بسپارم؟ از دست خودم عصبانی‌ام. کاش به همین اندازه که از به دست تو سپردنِ تدبیرم می‌ترسم از رشتۀ تدبیری که در دست خویش دارم می‌ترسیدم. با این همه بی‌عقلی در تدبیر زندگی، چه کار باید کرد؟ از دست خودم عصبانی‌ام. نشد حتّی یک بار هم که شده رشتۀ تدبیر زندگی‌ام را دو دستی تقدیم تو کنم و هنوز نتوانسته‌ام پاسخ این سؤال را بدهم: چرا این قدر به تو بی‌اعتمادم؟! چه سؤال شرم‌آوری! آقا! رشتۀ تدبیر وقتی در دست خودم باشد می‌شود افعی خطرناکی که لحظه به لحظه جای جای زندگی‌ام را نیش می‌زند و زهرآلود می‌کند. من در میان نیش‌های این افعی خطرناک زندگی می‌کنم. ولی وقتی رشتۀ تدبیر به دست تو می‌افتد می‌شود همان عروة الوثقایی که انسان را به آسمان می‌رساند. از دست خودم عصبانی‌ام که عروة‌ الوثقی را رها کردم و افعی را به دست گرفتم. به جبر هم که شده رشتۀ تدبیر مرا به دست بگیر تا نجات پیدا کنم از زهر این نیش‌های پی در پی. شبت بخیر رشتۀ متصل خدا به آسمان! •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 [...بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ...] ♡[...ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ...]♡ 🔸️وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ 🔶️ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺁﻣﺮﺯﺷﻲ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﭘﻬﻨﺎﻳﺶ [ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖِ ] ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺸﺘﺎﺑﻴﺪ ; ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ;(١٣٣) •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌نکاتی پیرامون آیه ۱۳۳ سوره آل عمران 🔍 سرعت در كار خير، ارزش آن را بالا مى‌برد. «سارِعُوا» 🔍سرعت در توبه و جلب غفران الهى، لازم است. «سارِعُوا إِلى‌ مَغْفِرَةٍ» 🔍 آمرزش گناهان، از شئون ربوبيّت است. «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»  •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•