eitaa logo
🌱نوشته‌های میرمهدی
1هزار دنبال‌کننده
822 عکس
432 ویدیو
9 فایل
📌یارب؛ نظر تو برنگردد! 💠مهدی عربی «میرمهدی» طلبه بسیجی، نویسنده. سعی می‌کنم جز حق نگویم! «انتشار مطالب صرفا با نام نویسنده» 🔹ارسال پیام به #میرمهدی @mirmahdiarabi 🔸آزادنویسی‌ها و پاسخ به ناشناس @mirmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱نوشته‌های میرمهدی
📚داستان #حمام_زوری #قسمت_چهارم #میرمهدی حاج مراد قصد دارد بعد از اتمام غذا شماره تماس جعفر فضایی
📚داستان پدربزرگ از پوست کلفتی نوه‌اش به وجد می‌آید و مطمئن می‌شود از گرفتن تریاک برای شوخی با صادق خانواده در حال غذا خوردن هستند که صدای شکستن شیشه ای و داد و بیداد از بیرون شنیده می‌شود همه از غذا خوردن دست می‌کشند و ساکت می‌شوند پدربزرگ بلند می‌شود و زیرشلواری‌اش را بالا می‌کشد و با قدم‌هایی شتابان به سمت درِ حیاط حرکت می‌کند، پشت سر پدربزرگ همه کنجکاوانه حرکت می‌کنند پدربزرگ درِ حیاط را باز می کند می‌بیند که دوباره ممدکِفتَرباز و حسین‌قاچاقچی بحث و سر و صدا میکنند ممدکِفترباز با چهره ای عبوس داد می‌زند و می‌گوید: «_تو غِلَط مُکُنی کِفتِرای موره بنامِ خودِت مِزِنی» حسین‌قاچاقچی با تظاهر به خون‌سردی به شانه‌ی ممدکِفتَرباز می‌زند و آهسته می‌گوید: «دِداش دُرُس صُبَت کن، بعدشم کِفتَری که رو بومِ مو نِشِستَه ره به چه علت میگی ماله تویه ها؟!» ممدکِفتَرباز با صدای دورگه‌اش می‌گوید: «نیگا برار او ماله مویه خودتَم مِدِنی واسه ما خودتِ به کوچه علی چپ نزن» حسین‌قاچاقچی سرش را تکان می‌دهد و به ممد می‌گوید:«_بِبَن بابا» ممدکِفتَرباز عصبانی می‌شود و با دستش روی صورتِ حسین‌قاچاقچی می‌کشد و می‌گوید: «_خاموشی یرگه اُســــکُل» حسین‌قاچاقچی بیشتر عصبانی می‌شود و می‌خواهد یک فحش آبدار به ممد دهد که حاج مراد صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید: «_بیشینن بابا ایـ بِچه بازیا چیه شما مُکُنن، از هیکلتان خجالت بکِشن نره غولا» ممدکِفتَرباز با صدای کلفتش می‌گوید: «_حاژمراد جان ایـ دیگه شورِشه در آورده هر دم هر دم میبینُم کِفتَرای موره قوروت مُکُنه، فک کِرده مو خَرُم نمِفهمُم» حاج مراد رو به حسین‌قاچاقچی می‌کند و می‌پرسد:«_ممد راس مِگه حسین؟» حسین‌قاچاقچی با صورت قرمز شده می‌گوید: «_نِه آقاجان ایـ اِنقَد عاشقِ کِفتراش رِفته که توهم زده و همه کِفتِرا رِ کِفترِ خودِش میبینه» ممدکِفترباز شدیداً عصبی می‌شود و سرش را عقب می‌برد حاج مراد که قصدش را می‌فهمد با سرعت به سمتشان می آید، دیر نمی‌رسد بلکه زود هم می‌رسد و میان سر ممد و حسین قرار می‌گیرد، ممد نمیتواند کنترل کند و ضربه سرش به گیجگاه حاج مراد می‌خورد... این داستان ادامه دارد... ــــــــــــــــــــــــــــ ✍نوشته‌های میرمهدی @mirmahdi_arabi