eitaa logo
🌱نوشته‌های میرمهدی
1.2هزار دنبال‌کننده
784 عکس
368 ویدیو
9 فایل
📌یارب؛ نظر تو برنگردد! 🔸مهدی عربی «میرمهدی» طلبه بسیجی اهل قلم. سعی می‌کنم جز حق نگویم! «انتشار مطالب صرفا با نام نویسنده» 🔹ارسال پیام به #میرمهدی https://eitaa.com/mirmahdi313/431 آزادنویسی‌ها و پاسخ به ناشناس👇 @mirmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله ادامشو فیلم میگیرم با کیفیت زیاد واستون میفرستم🌹
زندگی در غزه سخت است اما در اسرائیل سخت‌تر... ✍️ @mirmahdi_arabi
خیلی خالی بندی هر پنجشنبه میگویی: دیگر این جمعه بیا که منتظرت هستم! شاید جمعه‌ها او می‌آید اما وقتی می‌بیند تا لنگ ظهر خوابی برمی‌گردد پسر فاطمه سحر خیز است نه لنگ ظهری! @mirmahdi_arabi
از ایتا ناراحتم اما... @mirmahdi_arabi
سلام رفقای عزیز امشب حرف برای گفتن زیاد دارم🙂 گوش شنوا هست؟!
چه همه گوش شنوا😍👏👏👏
داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) از خونه زدم بیرون برای رفتن به یک جلسه مهم و دوست داشتنی، سوار ون شدم و رسیدم نزدیکای مقصد اما کمی باید پیاده‌روی می‌کردم. طبق معمول توی راه بعضی از بد حجاب‌ها رو(نه کشف حجاب) تذکر میدادم به یک جایی رسیدم و یک خانم کشف حجاب دیدم که یک آقاهم همراهشون بود، اول با ملایمت و آروم بهشون تذکر دادم که حجاب رو رعایت کنن اما گوش ندادن و دختره گفت بتوچه و... قدم‌هاشونو تندتر کردن (منم چون نزدیک حرم بودبیشتر پیگیر شدم آقا رو صدا زدم و گفتم پس صبر کنین تا پلیس بیاد اما صبر نکردن و بازم جالب انگیزناک فرار کردن😂 اما در همین حین بود که سه تا خانم محجبه که بی‌تفاوت از کنارشون رد شده بود برگشتن و به من گفتن بهشون چیکار داری چرا دخالت میکنی! من متعجب شدم اصلا😳 توقع داشتم از من حمایت کنن اما😅😂 منم همونجا برگشتم و گفتم شما از سر فهم محجبه نیستید و...(با صدای بلند،مثل خودشون) خلاصه این دختر و پسر که واقعا دویدن و فرارکردن اما اتفاقی دیدم این سه تا خانم محجبه که مانع امر به معروف من شدن سر راهم هستند... ادامه دارد... پست بعدی👇 ✍ @mirmahdi_arabi
🌱نوشته‌های میرمهدی
#بخش_اول داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) #خاطرات_جذاب_امر_به_معروف از خونه زدم بیرون برای رفتن به یک ج
داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) منم که میشناسید یک آدم پیگیر و پرو 😅 رفتم گفتم خانوما ببخشید شما چرا مانع و مزاحم امر به معروف من شدید و به جای حمایت از من از اونا حمایت کردید؟! این خانمای محجبه جوان هم برگشتند و شروع کردن یه توپیدن به من که چی که آقا امر به معروف شرایط داره یکیشون می‌گفت احتمال تاثیر نبود یکیشون می‌گفت این همه فساد تو کشوره ما چطور امر به معروف کنیم و... خلاصه دیدم نه اینا خیلی پرو هستن از همون بنده خدا که گفته بود احتمال تاثیر پرسیدم ببخشید مرجع‌تون کیه، گفت شما چیکار دارید و نگفت منم گفتم حضرت آقا میگن احتمال تاثیر همه جا قطعیه خلاصه باز برگشتن و گفتن که امر به معروف شرایط داره و الکی نیست منم پرسیدم خب شرایطش چیه؟! هرچی میپرسیدم که شرایطش چیه این بنده خداها مدام میپیچوندن اونم با پرو بازی و مغلطه منم گفتم باشه پس یاد ندارین بذارین من براتون بگم که بازگفتن اینجا کلاس درس نیست و... در ضمن جالب‌تر اینجاست که همون از همه پروتر می‌گفت من حوزه‌ام درس خوندم دیگه اینو کجای دلم بذارم🤦‍♂ خلاصه که من با اینا بحث مفصلی کردم و یه جای بحث که می‌گفتن اصلا اون با شوهرش بود شما حق نداری امر به معروف کنی و به شما ربطی نداره منم یه مثال خوبی زدم😂 گفتم مثلا من با بابام هستم و دارم دزدی می‌کنم دیگه هیچ کسی حق نداره بهم تذکر بده؟! آقا من اینو که گفتم بازم مغلطه می‌کردن اما کم آوردن قشنگ تو چهرشون موج میزد خلاصه من بازم در حال بحث بودم که یه آقایی اومد جلو و گفت شما با چه حجت شرعیی با اینا بحث می‌کنین😂😂 (ینی من امشب چقد عجایب دیدم) بعد منم برگشتم به این آقا گفتم که کجای کار من اشکال داره باز ایشونم هیچی نمی‌گفت که در همین حین اون خواهران محجبه مانع امربه معروف از فرصت استفاده کردن و یه چیزایی گفتن و رفتن منم برگشتم به این جوون گفتم داداش چرا این کارو کردی اونم گفت بابا اینا صورتی‌ان اصلا نفهمن بحث کردن با اینا فایده‌ای نداره منم که دیدم این داداشمون از خوده بهش گفتم حاجی این مزاحمای امر به معروف خیلی بیشتر منو ناراحت میکنه تا اون هنجار شکنا و من بیشتر پیگیر اینا میشم تا اونا و گفتم اونا که فرار کردن و رفتن اما اینا خیلی پرو ان... تاکید کردم و گفتم که نه بحث و صحبت کردن فایده داره... ادامه دارد... پست بعدی👇 ✍ @mirmahdi_arabi
ینی چه شبی شد🤣
🌱نوشته‌های میرمهدی
#بخش_دوم داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) #خاطرات_جذاب_امر_به_معروف منم که میشناسید یک آدم پیگیر و پرو 😅
داستان_امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) دوتا نکته یادم اومد که نگفتم یکی اینکه به اون خواهرای محجبه گفتم که شما با این کارتون اون هنجارشکنا رو جری‌تر کردین و نکته دوم اینکه آخرش که داشتن میرفتن من توصیه کردم و بهشون گفتم حداقل همون رساله مرجع تقلیدتونو یه مطالعه بکنید و باز خانم حوزوی گفت مطالعه کردیم😅 و باز من تاکید کردن بخش امر به معروفشو و داشتن میرفتند... خب ادامه ماجرا بعد که از این آقا پسر همدل خودمون که خداحافظی کردم رفتم سراغ ادامه مسیر به سمت همون جلسه که باید میرفتم باز توی راه همن دختر مکشفه و اون پسره رو دیدم اما ایندفعه یک پسر دیگه هم همراهشون بود😂 اینا شانس نداشتن از فرارم🤣 این دفعه طوری که منو ببینن کنارشون واستادم و زنگ زدم به پلیس اینا گفتن تو چرا ول کن ما نیستی😂 منم گفتم اینجا نزدیکای حرمه و من خیلی پیگیرم خلاصه داشتم با پلیس صحبت می‌کردم که اون پسر جدیده ادای منو درآورد اون دوتا که طبق معمول فرار کردن و اون پسر جدید که ادای منو در آورد موند منم نزدیکش شدم، قبل اینکه تلفنم تموم بشه اونم از خیابون رد شد و فرار کرد🤣 البته یک نکته خیلی مهم بگم که شماهم تو ذهنتون باشه وقتی داشتم با پلیس صحبت می‌کردم بنده خداها که داشتن فرار میکردنو صدا زدم و گفتم وایستین پلیس گفت چرا میگی وایستن منم با لحن محکم گفتم کسی که کار غیرقانونی کرده بهش چی بگم؟! (ینی این آقا پلیسه داشت سهل‌انگاری میکرد بنظرم چون موضوع کشف حجاب بود و با این برخورد من به خودش اومد) آدرسو پرسید و منم گفتم و متوجهش کردم که در حال فرارن... ادامه دارد... پست بعدی👇 ✍ @mirmahdi_arabi
🌱نوشته‌های میرمهدی
#بخش_سوم داستان_امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) #خاطرات_جذاب_امر_به_معروف دوتا نکته یادم اومد که نگفتم یکی این
داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) خلاصه باز هم ادامه مسیر دادم به سمت همون جلسه دوست داشتنی😅 که دیر هم شده بود و باز هم قبل رسیدن به جلسه یه تذکر دیگه دادم که اون خانم خیلی با شخصیت بود و گفت چشم و فوری سرش کرد آقاجان من بالاخره به جلسه رسیدم آخراش بود متاسفانه تموم شد و بعدش من نمازمو خوندم. خلاصه از استاد بزرگ هم یکم مشورت گرفتم و از جلسه اومدم بیرون و راه برگشت به خانه شروع شد😅 مجددا یک خانم کشف حجاب دیدم و مودبانه متذکر شدم ایشون هم با ملایمت گفت چشم اخوی و رعایت کرد. خلاصه اتوبوس که تموم شده بود و من مجبور بودم که با ماشینی چیزی کورسی(غیر دربست) برم در همین حین که خودمو برسونم سر راه که کورسی برم هم چندتایی بدحجاب تذکر دادم رفتم در مسیر قرار گرفتم اما هرچی دست بلند کردم هیچ پدر بیامرزی نگه نداشت منم گفتم خب همینطور کم کم پیاده میرم تا یکی نگه داره رفتم و رفتم هرچی دست بلند می‌کردم ماشینی نمی‌ایستاد(ما آدمای معمولی نسبت به اسنپ گرفتن هم مقاومت داریم) به یک میدان رسیدم که تو مشهد معروفه و پره ساندویچیه و شلوغ اونجاهم دو مورد کشف حجاب دیده شد سر راهم و متذکر شدم و رد شدم. از میدان که رد شدم دیدم توی یک کافه‌ یک خانم کشف حجاب و چند عدد بدحجاب نشستن منم رفتم و گفتم رعایت کنید و رعایت کردند، آره دیگه گفتم باز حتما حکمتیه و راهی نمونده، خلاصه به پیاده روی به سمت منزل سریع‌تر از قبل ادامه دادم در همین مسیر یک صفی بود متاسفانه یک خانمی با شوهرش توی صف بودن که کشف حجاب کرده بود من تذکر دادم یک چزکی شنیدم که این آقا پروند، منم که میدونید اصلا دنبال دردسر نیستم😅 و برگشتم گفتم جان؟! دیدم خانم رعایت نکرده، گفتم قانون کشوره لطفا رعایت کنین حالا این آقا این پرو بودنش یه طرف و باز استدلال می‌کرد و می‌گفت مأمور قانون اینجا هست و چیزی نمیگه(یک سربازی اونجا بود که نقش ماست رو داشت کلا)، شما چکار داری؟! منم گفتم ربطی نداره در همین حین خانومه که سرش کرد اما من رفتم در گوش این آقا گفتم اگه بازم مشکلی داری بیا اینور که باهم حلش کنیم😁 (وجدانا من دعوا نمیکنم، فوقش زنگ میزنم به پلیس، منظورم همون بود😅) خلاصه از این موقف هم گذشتیم با پای پیاده نرسیده به میدان بعدی یک رستورانی بود که چون شیشه زیاد داشت قشنگ از بیرون به داخل میشد کل رستورانو دید و دیدم دور یک میزی چندتا خانم نشستن که کلا کشف حجاب🤦‍♂ مثل مهندسا وارد رستوران شدم از صندوق جلوی در که یک خانمی بود سوال کردم که ببخشید مسئول رستوران کجاست اشاره کردن به عقب و منم گفتم ممنون و رفتم سراغش رفتم یکی از پرسنل بود که سراغ مدیر رو گرفتم، اونم رفت و ایشونو صدا زد... ادامه دارد... پست بعدی👇 ✍ @mirmahdi_arabi
🌱نوشته‌های میرمهدی
#بخش_چهارم داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) #خاطرات_جذاب_امر_به_معروف خلاصه باز هم ادامه مسیر دادم به سم
داستان امشبم (بخش پایانی) (۱۹ آبان ۱۴۰۲) خب آقای مدیر تشریف آوردن و منم باز هم مثل مهندسا برگشتم اشاره کردم به اون میز و گفتم جسارتا اون خانوما کشف حجاب کردن، شما تذکر نمیدین؟! ایشون هم خیلی آدم گلی بود ظاهرا گفت من تازه اومدم، چشم تذکر میدیم جالب اینجا بود که در همین حین که من با دست به اون میز اشاره کردم بزرگوارای مکشفه خودبه خود رعایت کردن😂 ینی با یه اشاره... خلاصه داشتم میومدم بیرون به خانم صندوق دار هم گفتم به شماهم یک تذکر بدم که لطفا کشف حجاب اینجا دیدید تذکر بدید چون در محدوده فروشگاه شماست و ایشونم یه لبخند جالبی زدن و گفتن باشه(تا حالا این مدل لبخند بهم زده بودن و حس میکنم این مدل لبخند از سر یک رضایتی هست، شاید بخاطره اینه که تو دلشون خوشحال میشن از اینکه میبینن فردی رو که دغدغه دین داره ...) خلاصه از رستوران اومدم بیرون و به مسیر ادامه دادم و بالاخره رسیدم به منزل یک نکته‌ای که الانا بعد وقوع این ماجراها به ذهنم رسیده اینه که حس میکنم بعد از اینکه من نمازمو خوندم سخنم و تذکراتم اثرگذارتر شد و بیشتر رعایت و چشم گفتن، دیدم خیلی جالبه نه؟! رفقا خیلی از همین ترس‌ها کار شیطانه ینی من به این یقین رسیدم که همه جا تذکر تاثیر گذاره منم خیلی اوقات پیش اومده که ترس تو دلم افتاده اما نمیتونم تحمل کنم که توی کشور اسلامی ما، توی شهر امام رضا این گناهان علنی اتفاق بیوفته، من ضرر بی‌تفاوتی رو خیلی بیشتر از کتک خوردن و حتی شهید شدن میدونم یعنی وقتی کشف حجاب میبینم نمیتونم، واقعا نمیتونم بی‌تفاوت رد بشم! رفقا بیایم خودمون هم آمر بشیم هم بقیه مومنین رو هشیار کنیم که به وظیفه خودشون عمل کنن! خدایا شکرت، امشب خاطره شد و بهم خیلی خوش گذشت هم پیاده روی، هم یک جهاد... یاعلی مدد @mirmahdi_arabi
شبتون بخیر دوستان 😊🌹😂
فهرست داستان طنز و ماجراجویانه امـر بـه معـروفـیِ دیشبم😎😁👇 📌 با این داستانِ واقعی، مومنین شاد میشن و منافقین و کفار ناراحت😉 💢 بخش اول 💢 بخش دوم 💢 بخش سوم 💢 بخش چهارم 💢 بخش پنجم عـــضـــــویـــــت👇 🔰نوشته‌های میرمهدی https://eitaa.com/joinchat/2036531376Cfc8afd11d0
سلام دوستان خوبید چخبرا در چه حالید امروز مطالعه کردید؟!