✳طالبان طرب✳
دف زنان ، ماه آمده بیرون،
طالبان طرب کجا هستند؟
شاپرکهای بی قرار قنوت،
در دل نیمه شب کجا هستند؟
یک کمی دور تر از این وادی،
رود افتاده راه با شادی
مزه ی شیر با عسل دارد،
تشنگان رجب کجا هستند؟
نخلهای اجابت از هر سو،
نیمه شب سمت خاک خم شده اند
پس نگو هست دست ما کوتاه،
خوشه های رطب کجا هستند؟
در بهار چنین دل انگیزی،
وقت آن است تا که برخیزی
روی شاخه شکوفه وا شده است،
ذکرها روی لب کجا هستند؟
بخشش اش هست از گناه افزون،
نیست از این جهت کسی مغبون
به شما پس خدا بدهکار است،
دستهای طلب کجا هستند؟!
سید محمد حسین ابوترابی
#رجب
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
زیباترین عزّت
از زبان حضرت زینب سلام الله علیها که فرمود:
ما رایت الا جمیلا
زیباتر از زیبا فقط دیدیم
ما عشق را اینجا فقط دیدیم
هر چند بر ما آب را بستی
در تشنگی دریا فقط دیدیم
این سر که می بینی برادر نیست
بر نیزه قرآن را فقط دیدیم
تن ها اگر چه تکه تکه شد
توحید را تنها فقط دیدیم
توفانی از تیغ آمد و رد شد
چون کوه پا بر جا فقط دیدیم
هر جا دویدن کار پاها نیست
در عهده ی سرها فقط دیدیم
زیباترین تصویر عزّت را
در ظهر عاشورا فقط دیدیم
از زشت و زیبایی چه می فهمی؟
تو کور بودی، ما فقط دیدیم
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
امام حجتها و امام حاجتها
تو آشنا بودی با تمام غربتها
به سوی پرتو تو تا دوباره پربکشد
گشوده پنجره ها رو به باب حاجتها
حماسه ی تو درخشید در دل زندان
امام سلسله ها! بندها! اسارتها!
به پای سرو تو پیچید چون علف، زنجیر
بزرگی تو نشد کم از این حقارتها
شما اسیر نبودی میان تاریکی
اسیر ماه تو بودند، غرق ظلمتها
به پاسبان حریمت ستاره بخشیدی
ز ماه کم نشود، پرتو محبتها
چه خلوتی کردی با خدای خود در بند
بدل نمودی تهدید را به فرصتها
چگونه دریایت را نشان دهد برکه؟
ستایش تو نگنجد در این عبارتها
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#باب_الوائج
#امام_موسی_کاظم_ع
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
بر وفق مراد
شور دگری شود به پا با رای ات
در می آید ستاره ها با رای ات
بر وفق مراد اگر که اوضاعت نیست
تغییر بده مسیر را با رای ات
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
🇮🇷 بهار رای
ابریم در بهار، ما رای می دهیم
در اوج اقتدار، ما رای می دهیم
سبز از ولایتیم، سرخ از شهادتیم
چون پرچم استوار ،ما رای می دهیم
برگیم بر درخت، در باغ انقلاب
سبزیم و بی شمار، ما رای می دهیم
با ما بخوان بلند ، با شور و با شکوه
این است این شعار : ما رای می دهیم
در روز انتخاب، بر ریل انقلاب
صف: می شود قطار، ما رای می دهیم
رای من و شما، شمشیر دیگر است
شد وقت کارزار، ما رای می دهیم
ای خصم نابکار! هستیم پای کار
ما را نکش کنار، ما رای می دهیم
من رای می دهم، تو رای می دهی
دنیا در انتظار، ما رای می دهیم
در دست کوچه ها، بر شاخه امید
تا گل کند بهار، ما رای می دهیم
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#انتخابات
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
جوشن به جانم بپوشان
در پشت ابر گناهان
ماه تو گردیده پنهان
تاریکم از دست عصیان
مِهر تو اما درخشان
دورم کن از لکه لوث
الغوث الغوث الغوث
در شعله های گناهم
می سوزم و بی پناهم
فواره زد دود آهم
شرمنده ام رو سیاهم
جانم رسیده ست بر لب
خَلّص من النار یا رب
چون گُل مرا پرواندی
در هر گلستان نشاندی
خارم ولی باز خواندی
از آستانت نراندی
برگشته ام اشک آلود
یا ملجاَ کل مطرود
شیطان بریده امانم
تیری ندارد کمانم
جوشن بپوشان به جانم
در پیش او ناتوانم
شیطان شود باز سرکوب
یا غالباً کلِ مغلوب
داریم با اشک، فانوس
در نیمه شبهای مخصوص
هر کس که شد با تو مانوس
از لطف تو نیست مایوس
یا فارج الهمّ الهی
یا کاشف الغمّ الهی
جبار و قهار هستی
صبّار و غفار هستی
هر چند مختار هستی
بگذر که ستار هستی
ما را نکن از خودت دور
یا ناصراً غیرَ منصور
بد کرده ام بارالها
دارم ولیکن تمنا
جرم فراوان ما را
جان حسینت ببخشا
با کربلا می شوم خوب
یا کاشفَ کلِ مکروب
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
بابای بچه ها
سفره ی افطار نان و شیر و خرما بچه ها
میهمان دختر خود بود مولا بچه ها
رسم او این بود با نان و نمک افطار کرد
بود فکر کودکان کوفه بابا بچه ها
داشت با پروردگار خود قراری نیمه شب
حال او یک طور دیگر بود گویا بچه ها
شد اذان صبح دختر گفت بابا جان نرو
مرغها کردند هی خواهش - تمنا، بچه ها؟!
حلقه ی در بر عبایش گیر کرد و ایستاد
ناگهان افتاد مولا یاد زهرا، بچه ها!
راه را بستند بر خورشید در مسجد ولی
سایه ای میکرد هی این پا و آن پا بچه ها
دست توی دست هم دادند تا برگردد او
هر چه لازم بود اما شد مهیا بچه ها
وارد مسجد شد و آن سایه را بیدار کرد
مسجد و محراب شد محو تماشا، بچه ها!
دست سایه رفت بالا، داد زد مسجد علی
سایه ی خورشید کم شد از همین جا بچه ها!
بعد از این اندوه سنگین خشکشان زد کوفیان
ریختند آن لحظه باران پشت دریا بچه ها
پاسخ خوبی گرفتی عاقبت صف را ببین
کاسه کاسه شیر آوردند آقا! بچه ها
پیر مردی اشک ریزان گفت چندی میشود.
آن غریبه نیمه شبها نیست پیدا بچه ها
با شما بازی نخواهد کرد دیگر بعد از این
بعد از این در خواب باید دید او را بچه ها
ماه خود را زیر ابر غربتش پوشانده بود
صورتش را لحظه ای دیدید آیا بچه ها !؟
ناگهان میزد کناری رختخواب خویش را
آن زمان که بود غرق خواب دنیا بچه ها
بعد از آن بی سر - صدا دور از هیاهو میگذاشت
کیسه های نان و خرما پشت درها، بچه ها!
بعد من یادت بماند جای من باشی پدر
ای حسن جان باز میخواهند بابا بچه ها
کربلا یادت بماند جان تو جان حسین
هر کجا رفتند عباسم برو با بچه ها
نه عمو دارند نه بابا و مادر زینبم
بعد از این غمها تو را دارند تنها، بچه ها
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
29.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود سجیل
جاری شده جوی خون، در سطح خیابانها
فریاد زند غزه، در قحطی وجدانها
بارد ز هوا موشک، بارد به زمین سجیل
فریاد زند غزه، الموت لاسراییل
شاعر: سید محمد حسین ابوترابی
خواننده: محمد شهادتی
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#محمد_شهادتی
#سرود
#شعر
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#سرود_صدا_سیما
#شبکه_قزوین
غزل وداع
عطر اشک و دعا خداحافظ
ماه خوب خدا خداحافظ
دست خالی مباد برگردد
می رود این گدا خداحافظ
سفره را بسته ای و باز شده
راه افسوس با خداحافظ
روزها! جزء ها! تلاوت ها!
سوره ها! آیه ها! خداحافظ
در شب عید غصه باید خورد
جای افطار با خداحافظ
می رود محو می شود رمضان
می رسد این ندا: خداحافظ
ای دعای خوش ابوحمزه
در سحرهای ما خداحافظ
به صفای تو تازه دل بستیم
می روی بی وفا خداحافظ
فرصتی نیست این شب آخر
ربنا الغفرلنا خدا حافظ
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
بخشیده به ما شور دل افروز خدا
بر نفس نموده باز پیروز خدا
یک ماهِ تمام، میهمانش بودیم
مهمان دل ما شده امروز خدا
سید محمد حسین ابوترابی
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#عید_فطر
ترسیدی و خاموش شدی اسراییل
افتادی و بی هوش شدی اسراییل
گفتم که نکن با دم شیران بازی
با موشک ما موش شدی اسراییل
خوردی به تقاص دشمنی اسراییل
یکبار دگر تو دهنی اسراییل
با آن همه حرف مفت، سوراخ شدی
کو گنبد سفت آهنی اسراییل؟
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
خادم جمهور
تبسم بر لبان روستایی دور بودی تو
چراغ خانه بی بی گل رنجور بودی تو
مبادا تشنه و تاریک باشد کلبه ای در کوه
به فکر مردم افتاده ی مهجور بودی تو
دلت با رفتنِ استخر یا ویلا نمی شد شاد
به لبخندی که می زند کودکی مسرور بودی تو
تو هم مثل بقیه می نشستی گوشه ای راحت
خودت را درد سر دادی ،مگر مجبور بودی تو؟
میان کوچه ها شد دفتر کارَت،چه شد میزت؟
رییس ما نبودی،خادم جمهور بودی تو
شهادت باید آخر قسمتت می شد، دلاور مرد!
که عمری با شهیدان خدا محشور بودی تو
#شهید_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit