eitaa logo
منتظران منجی
697 دنبال‌کننده
202 عکس
211 ویدیو
37 فایل
مهدی تنها منجی عالم ظهور تنها راه نجات عالم جهت ترویج معارف مهدوی هرگونه استفاده و کپی از پیام های کانال بلا مانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴 سید اصفهانی به محضر مبارک امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در کربلای معلا... 🔅 سیّدی که عمامه‌اش را بالای ضریح پرتاب کرد! 💠 امام زمان(عج) فرمودند : «چرا سرت برهنه است؟! و از تاجر خواستند چند متر شال سبز به او دهد...» 🔅معرفت امام عصر عجل الله تعالی فرجه؛ معرفت به شخصی که مِنه الوجود و بِهِ الوجود ... 🎙 آیت الله خراسانی 🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه @basoyazoohor https://eitaa.com/mmm255
🌿دادرسی ستمدیدگان شیعیان 💠در توقیعی که آن حضرت به شیخ مفید نوشته اند،آمده:ما نظر خود را از شما برنمی گیریم [که به حال خود وا بمانید] و فراموشتان نمی کنیم،اگر چنین نبود گرفتاری‌ها شما را از پای می‌انداخت و دشمنان،شما را از بین می‌بردند. 💠خوش دارم که در اینجا جریانی را بیاورم که عالم فاضل ربّانی حاج میرزا حسین نوری-که خداوند بر نور و درجه اش در آخرت بیفزاید-در کتاب جنّة المأوی در بیان کسانی که سعادت دیدار حضرت حجّت یا دیدن معجزات حضرتش در غیبت کبری نصیبشان شده، آورده است. 💠میرزا حسین نوری می‌گوید:عالم جلیل و دانشمند بزرگوار،مجمع الفضائل والفواضل الصفیّ الوفیّ شیخ علی رشتی که عالمی نیکوکار و زاهدی پرهیزکار از شاگردان سیّد سند و استاد اعظم حجة الاسلام میرزای بزرگ شیرازی بود و چون مردم نواحی فارس مکرر شکایت و گلایه داشتند از این که عالم و روحانی کاملی ندارند، میرزای شیرازی ایشان را بدانجا فرستاد و پیوسته در میان آن‌ها با کمال احترام زندگی کرد تا وفات یافت،من با او در سفر و حضر مصاحبت داشته ام، کم تر کسی را در اخلاق و فضل نظیرش دیده ام. 💠وی گفت:در یکی از سفرها که از زیارت حضرت ابی عبد اللَّه به سوی نجف اشرف از راه فرات باز می‌گشتم،در کشتی کوچکی که بین کربلا و طویریج بود سوار شدم،از طویریج راه حلّه و نجف جدا می‌شود،مسافرین که همه اهل حلّه بودند به بازیگری و بیعاری و مزاح مشغول شدند،به جز یک نفر که با این که با ایشان بود،احیاناً همسفر‌ها بر مذهب او خرده میگرفتند و او را سرزنش می‌کردند،با کمال متانت نشسته بود و هیچ شوخی نمیکرد و نمیخندید. 💠از این وضع در تعجب بودم تا این که به جایی رسیدیم که آب کم بود و ناچار صاحب کشتی ما را بیرون فرستاد.در کنار نهر که می‌رفتیم،به طور اتّفاقی با آن شخص همراه شدم،از او پرسیدم:علت کناره گیری اش از وضع همسفری‌ها و خرده گیری آن‌ها در مذهب او چیست؟ گفت:این‌ها از اهل سنّت و خویشاوند منند. پدرم نیز از ایشان است،ولی مادرم از اهل ایمان.من نیز مذهب آن‌ها را داشتم و به برکت حضرت حجّت صاحب الزمان-عج-شیعه شدم.از علّت و نحوه تشیع او سؤال کردم،جواب داد:اسم من یاقوت و شغلم روغن فروشی کنار پل حلّه است.در یکی از سال‌ها برای خریدن روغن از شهر حلّه بیرون رفتم تا از صحرانشینان روغن وارد کنم. چند منزل رفتم تا آنچه می‌خواستم خریدم و به اتفاق عدّه ای از اهالی حلّه بازگشتم.در یکی از منزل‌ها که فرود آمدیم و خوابیدیم،وقتی بیدار شدم،دیدم همه رفته اند و من در صحرای بی آب و علفی که درندگان زیادی هم داشت تنها مانده ام، از آنجا تا نزدیک ترین آبادی چند فرسنگ راه بود. 💠برخاستم و به راه افتادم،ولی راه را گم کردم و متحیر ماندم.از طرف دیگر از تشنگی و درندگان ترسان بودم.درمانده شدم و در آن حال به خلفا و مشایخ استغاثه کردم و از آن‌ها کمک و شفاعت خواستم تا خداوند برایم فرج کند،ولی نتیجه ای نداد. 💠با خود گفتم:از مادرم شنیده‌ام که می‌گفت:ما امام زنده ای داریم که کنیه اش اباصالح است،به فریاد گم شدگان می‌رسد و درماندگان و ضعیفان را کمک می‌کند،با خداوند پیمان بستم که به او پناهنده شوم اگر نجاتم داد به مذهب مادرم درآیم.پس او را صدا کردم و استغاثه نمودم که یک مرتبه کسی را دیدم عمامه سبزی بر سر داشت مانند این -و به علف‌های کنار نهر اشاره کرد-با من راه می‌رود،به من دستور داد که به مذهب مادرم درآیم و کلماتی فرمود(که مؤلف کتاب آن‌ها را فراموش کرده است).و فرمود:به زودی به آبادی ای می‌رسی که آنجا همه شیعه هستند.گفتم: ای آقای من! شما با من به آن آبادی تشریف نمی آورید؟فرمود:نه،چون هزار نفر در اطراف بلاد به من پناهنده شده اند،می‌خواهم آنان را خلاص کنم.سپس از نظرم غایب شد.کمی راه رفتم به آن آبادی رسیدم،مسافت زیادی تا آنجا بود که همسفر هایم روز بعد به آنجا رسیدند، از آنجا به حلّه برگشتم و به نزد سید الفقهاء سید مهدی قزوینی-که قبرش پرنور باد -رفتم، جریان خودم را با او در میان گذاشتم و از او احکام و مسائل دینی را آموختم، و از او پرسیدم: به چه عملی میشود بار دیگر آن حضرت را ببینم؟فرمود:چهل شب جمعه به زیارت امام حسین برو. من هم شب‌های جمعه به زیارت حضرت سیّد الشهداء می‌رفتم.یک نوبت از چهل بار باقی مانده بود،روز پنج شنبه از حلّه به کربلا رفتم،ولی وقتی به دروازه شهر رسیدم،دیدم مأمورین ظالم از مردم گذرنامه میخواهند؛و خیلی هم سخت میگیرند.من نه گذرنامه داشتم و نه قیمت آن را.چند بار خواستم به طور قاچاق از جمعیت بگذرم،ولی نشد.در همین اثنا حضرت صاحب الامر را دیدم که در لباس طلبه‌های ایرانی با عمامه سفیدی بر سر داخل شهر است،به او استغاثه کردم و کمک خواستم؛بیرون آمد و مرا همراه خود داخل شهر کرد.و دیگر او را ندیدم و با حسرت و تأسف بر فراقش ماندم. @mahdimontazeremast https://eitaa.com/mmm255
💎 حسن بن مثله ي جمکرانی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه، در مسجد مقدس جمکران.... 🔆به مناسبت شب ١٧ ماه مبارک رمضان؛ سالروز تأسيس مسجد مقدس جمکران به دستور مبارک امام زمان ارواحنافداه در بیداری..... 1⃣ بخش اول 💠 مسجد مقدس جمکران قم؛ جایگاه عشاق و منتظران امام زمان ارواحنا فداه 💠 ▫️دستور بنای این مسجد مقدس در بیداری نه خواب و مکاشفه ، بدستور مبارک شخص شخیص وجود نازنین امام مهربان صادر شده است. و اما حکایت آن : 🎇🌠🌌🌠🎇 آیا میدانید این مسجد با عظمت و پر معنویت چگونه ساخته شد؟ چرا پایگاه و مرکز ملاقات با حضرت بقیة الله علیه السلام گردید؟ در کتاب بحارالانوار جلد ۵۳ صفحه ۲۳۰ و کتاب « تاریخ قم » و کتاب « مونس الحزین » و کتاب « نجم الثاقب » نقل شده است. ✍ شیخ عفیف و صالح « حسن بن مثله جمکرانی » فرمود: من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال۳۹۳ هجری قمری (مطابق با سوم مرداد۳۸۲ و همزمان با ۲۰ ژوئیه ۱۰۰۳ میلادی) در منزل خود در قریه «جمکران» خوابیده بودم، ناگهان در نیمه های شب، جمعی به در خانه ی من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: بر خیز که حضرت بقیة الله امام مهدی (علیه السلام) تو را میخواهد. 💎 من از خواب بر خواستم و آماده می شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم، گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را بر می داشتم و میخواستم بپوشم، که از همان جمعیت صدائی آمد که به من می گفت: آن پیراهن تو نیست، به تن مکن! تا آنکه پیراهن خودم را برداشتم و پوشیدم. 💎 باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدائی از خارج منزل آمد که آن شلوار تو نیست، نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشیدم. و بالاخره دنبال کلید در منزل می گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدائی از همانجا آمد که می گفتند: در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. وقتی به در خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من «مرحبا» گفتند. 💎 من در خدمت آنها به همان جائی که الان مسجد جمکران است، رفتم. خوب نگاه کردم، دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهائی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر آن بالشها تکیه کرده، و پیر مردی در خدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان میخواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند. این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبز است. 💎 آن پیر مرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیة الله ارواحنا فداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود: «حسن مثله» می روی به «حسن مسلم» می گوئی تو چند سال است که این زمین را آباد کرده و زراعت می کنی و آنچه را تا بحال از این زمین استفاده کرده ای باید بدهی تا در روی آن زمین مسجدی بنا کنیم. و به «حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است، خدای تعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمه ی زمین خود کرده ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را گرفت ولی تو تنبیه نشده ای و اگر از این کار دست نکشی خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.... ◀️ ادامه دارد...... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ☀️ @basoyazoohor https://eitaa.com/mmm255
2_Dastan_Kafi_109927.mp3
1.58M
علامه بحرالعلوم خدمت امام عصر عجّل الله فرجه مرحوم https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
دسترسی آسان به مطالب کانال با هشتک های مربوطه 👈 مهدوی آیت الله آیت الله آیت الله آیت الله مرحوم استاد استاد استاد شیخ مجتبی استاد استاد شهید استاد استاد استاد استاد شیخ حسن دکتر استاد اصفهانی سید علی استاد استاد شیرازی استاد استاد 👈 مهدوی 👈 مهدوی 👈 مهدوی 👈 مهدوی 👈 مهدوی حاج محمدعلی ملا کربلایی کربلایی جواد 👈 مهدوی حاج حسن کربلایی وحید شیخ حسین مرحوم حاج حسن حاج علیرضا کربلایی حمید مرحوم حاج رضا 👈 👈 👈 مهدوی 👈 https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
منتظران منجی
✍یکی از مستحبات نوشتن نامه به امام زمان و درخواست حاجت از آن جناب است ☝️متن نامه همراه توضیحات در
🔻مرحوم آقای سید جواد خراسانی، كه مورد اعتمادترین ائمه جماعت اصفهان بود ومقاماتی عالی داشت، فرمود: از طرف حكومت،خیال داشتند، صالح آباد اصفهان را غصب نمایند در حالی كه ملك من و دیگران بـود، لذا افـرادی را برای تصرف آن جا فرستادند. ما هرچه درخواست نمودیم، مذاكرات نتیجه ای نداد. عـریـضه ای به حضور مقدس امام عصر ارواحنا فداه نوشتم و در رودخانه انداختم و به تخت فـولاد (قـبرستان مهمی در اصفهان است كه قبور بسیاری از اولیاء خدا در آن جا می باشد) رفتم و در خـرابـه ای بـا تـضرع مشغول خواندن دعای ندبه شدم و مكرر می گفتم : هَلْ الَیک یابْنَ احْمَدَ سَبِیلٌ فَتُلْقَی. (آیا راهی برای رسیدن به شما هست تا حضرتت را ملاقات نماییم ؟) ناگاه صدای سم اسبی را شنیدم و دیدم عربی سوار اسب ابلقی (اسبی كه سفید است ,ولی با رنگ دیگری مخلوط باشد) رو به قبله می رود. نگاهی به من كرد و غایب شد. از مشـاهده او قلبم راحت و به اصلاح كارها اطمینان پیدا كردم . شب بعد مشكلم كاملا حل شد. 📌ضمنا در خواب مكررا حضرتش را می دیدم كه به همین شمایل بودند. 📚برکات حضرت ولى عصر سلام الله علیه، (عروج اندیشه، مشهد، ۱۳۷۷.) https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️حیران بودن سید بحرالعلوم در فضائل اشک و زیارت سیدالشهداء علیه السلام! و جوابی که امام زمان عجل الله فرجه عنایت فرمودند. https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
تشرف روزاربعین مقدس اردبیلی به محضر حضرت حجت علیه‌السلام.mp3
742.4K
💔 🚩در روز اربعین وقتی«امام زمان ارواحنافداه» برای «مقدس اردبیلی» روضه خواندند.... 🎙با صدای سوزناک مرحوم https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
4_5943036046651428095.mp3
2.58M
▫️اشکِ دین هم در آمده... حکایتی عجیب در حرم امیرالمومنین سلام الله علیه ... 📚 تنها ره رهایی ص۷۸، (داستان شیخ عبدالعلی بحرانی به نقل از آیت الله خِرسان) 🔻اللّهمَّ إنَّ هذا دينَکَ قَد أصبَحَ باكياً لِفَقدِ وَليِّكَ فَصَلِّ على مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَ وَلیِّکَ رَحمَةً لِدينِكَ 🔻و هذا كتابُک قَد أصبَحَ باكياً لِفَقدِ وَليِّکَ فَصَلِّ على مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَ وَلیِّکَ رَحمَةً لِكِتابِکَ 🔻و هذِهِ عُیُونُ المُؤمِنينَ قَد أصبَحَت باكيَةً لِفَقدِ وَليِّکَ فَصَلِّ على مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَ وَلیِّکَ رَحمَةً لِعُيُونِ المُؤمِنين https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
نامش حسن است و از اهالی قم شهری که از ابتدا آشیانه شیعیان بوده پس از شنیدن خبر شهادت امام عسکری دیگر آرامش ندارد و مدام خواب پريشان مى‌بيند، عازم حج است، به دوستش وصيت می کند و پولى هم براى ناحيۀ مقدسه (یعنی برای امام) وصیت می کند. به دوستش سفارش می کند كه باید آن پول را به دست خود، در دستان امام زمان بگذارد وقتى که ظاهر شد. سپس راهی می شود: به بغداد رسیدم، خانه‌اى اجاره كردم و در آن ساکن شدم. يكى از وكلاء امام آمد و جامه‌ها و سکه هایی از طلا نزد من گذاشت، گفتم: اينها چيست‌؟ گفت: همين است كه مى‌بينى. سپس شخص ديگرى هم مانند آنها را آورد و باز شخصی ديگر... تا آنجا که خانه را پر كردند. سپس احمد بن اسحاق [وکیل امام عسکری] آمد و هر چه با خود داشت آورد. من شگفت زده شدم و در فکر فرو رفتم. در همین احوال بودم که نامۀ صاحب الزمان به من رسيد. نامه را گشودم. نوشته بود: هنگامی که این مقدار از روز گذشت هر چه نزد توست بردار و با خود بياور. آن چه از اموال امام نزد من بود برداشته و به سمت سامراء حرکت كردم. در راه با گروهی از راهزنان مواجه شدم که تعدادشان بیش از شصت نفر بود. به صورت اعجازگونه ای از آنها خلاص شدم و خدا مرا از شر آن ها در امان نگاه داشت. به شهر سامراء رسيدم، در آنجا برای خود منزلى گرفتم و ساکن شدم. دوباره از جانب صاحب الزمان نامه‌اى به من رسيد كه هر چه با خود دارى بياور. اموال را در سبدهاىی سر بسته که معمولا حمال ها آن ها را جابجا می کنند جا داده و پنهان کردم. حرکت کردم تا به آستانۀ خانۀ آن حضرت در سامراء رسيدم، ناگاه ديدم غلام سياهى آنجا ايستاده است. گفت: آیا تو حسن پسر نضر از اهالی شهر قم هستی؟ گفتم: آرى منم. گفت: به خانه وارد شو. به خانه وارد شدم. به اطاقى رفتم و اموال را از درون سبدها خالى كردم. ديدم در گوشۀ خانه نان بسيارى است، غلام به هر حمال دو گرده از آن نان ها داد، آنها هم با خوشحالی نان ها را گرفتند و رفتند. ديدم بر در اتاقی پرده‌اى آويخته، ناگهان صدایی به گوشم رسيد كه: اى حسن بن نضر، خدا را بر اين منتى كه بر تو نهاد شکر كن [که توفیق حضور در خانه امام خود را یافتی و امام زمان خود را شناختی]، هیچ ترديدی به خود راه مده و بدان که شيطان دوست دارد تو [در مورد امام زمان خود] در شك و تردید بیافتى. صدای آن جناب حقیقتا قلب و جانم را آرامش بخشید، [آرامشی که بعد شهادت امام عسکری گمشده ی من بود.] سپس دو پیراهن به من هدیه داده و فرمود: این دو پیراهن را بگير كه به زودى به آن ها نيازمند خواهی شد. با خوشحالی تمام آن دو پیراهن خوشبو و متبرک را گرفته و از خانه باعظمت و نورانی امام بيرون آمدم. ... حسن راهی شهر قم شد و در ماه رمضان همان سال دعوت حق را لبیک گفته و جان به جان آفرین تسلیم نمود. او را در همان دو پیراهن متبرکی که مولایش امام زمان علیه السلام به او هدیه نموده بود كفن کردند. کافی ج١ ص ۵١٧ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
🌸 دستگیری امام زمان "عجل الله فرجه الشریف" از جوان سنی مذهب! آیت الله وحید خراسانی "دامت برکاته": 💠 ملا علی رشتی از اجله تلامذه مرحوم میرزای شیرازی است، این شخص ناقل این قضیه است، او می گوید... - که میرزا او را معین کرد برای کرسی فقاهت در رشت، ناقل قضیه همچو شخصیتی است - او می گوید: 🔸یک سفری من از راه طویرج با کشتی آمدم از نجف به کربلا یا از کربلا به نجف، در آن سفینه عده ای بودند همه مشغول لهو و لعب، یکی بین آنها بود، این شخص سر تا پا سکینه و وقار، با آنها بود ولی تنها، نه در لهو و نه در لعب و نه در مزاح با آنها شرکت نداشت! - من متحیر ماندم در این جمع این استثنا یعنی چه؟! در یکی از منازل پیاده شدیم. در راه رفتن به این جوان برخوردم، به او گفتم: تو با این قوم چه نسبتی داری و چرا آنها چنان اند و تو این چنینی؟! 🔹گفت: اینها قبیله ی من هستند، همه سنی هستند، و تنها من هستم، گفتم سبب تشیع تو چه شد؟! گفت: سبب تشیع من این شد که یک سفری من با قافله مسافرت کردم، خوابم برد... 🔸وقتی بیدار شدم دیدم قافله تمام رفته اند و من تنها در بیابان مانده ام، به راه افتادم با مرکبم، راه را گم کردم، بیچاره شدم. در آن که از همه جا نا امید شدم، اول توسل کردم به خلفا، اثری پیدا نشد، به ائمه مذاهب متوسل شدم، اثری پیدا نشد! 👈🏻 یک وقت یادم آمد که مادری داشتم بود، پدرم از عامه بود، من هم سنی مذهب بودم، از مادرم شنیده بودم که ما امامی داریم که هر کس درمانده شد بیچاره شد از همه جا بریده شد، بگوید: یا اباصالح المهدی، او به دادش می رسد... 🔹این مطلب به ذُکر من آمد، همان جا گفتم: یا ابا صالح المهدی! در این صحرا به داد من برس، تا این کلمه را گفتم دیدم یکی کنار من دارد راه می رود، تا چشمم به او افتاد، دیدم عمامه ی سبزی بر سرش هست، صورت گفتنی نیست! یک نگاه به من کرد تمام غمها رفت، فرمود: - چند قدم خواهی رفت، به شهری خواهی رسید که آنها همه شیعه هستند، دست به دامنش زدم، گفتم: من را در این صحرا تنها نگذار. 🔸یک جوان سنی وقتی با در آن بیچارگی استغاثه کند، جواب رد نخواهد شنید. بعد علاوه بر نجات، باب سعادت این جور فتح می شود: 🔹فرمود: تو برو، آسوده باش، اما من معذورم که همراه تو نمی آیم، پرسیدم چرا؟! به من گفت: هزار نفر الآن در سراسر کره ی زمین الان می گویند: المستغاث بک یا ابا صالح، و من باید به داد آنها برسم، این را گفت و دیدم کسی نیست. - چند قدم برداشتم دیدم در شهر حله ام، فردای آن روز قافله رسید. این است امام زمان. 🔸بعد رفتم نزد سید الفقهاء در حله، معالم مذهب را از او آموختم، از او درخواست کردم آیا می شود یک بار دیگر کسی را که در آن صحرا دیدم ببینم، او به من دستور داد: چهل شب جمعه برو به کربلا به زیارت قبر سید الشهدا، کلید دیدن او این زیارت است، با این ترتیب اما با اخلاص. - گفت: رفتم چهل شب جمعه به ، شب جمعه چهلم وقتی آمدم وارد شهر بشوم دروازه بسته بود، جیش (لشکر) ایستاده بودند، از واردین تذکره طلب می کردند، من هم تذکره نداشتم! 🔹شب چهلم است، همان جا باز بیچاره شدم همان حالتی که در آن صحرا برایم پیش آمد، پیش آمد، که من چهل شب جمعه آمدم، شب آخر این جور محروم شدم. یک وقت دیدم! همان آقا در میان جمعیت آن طرف دروازه است! 🔸منتها آن جا عمامه سبزی بر سرش بود، این جا عمامه ی سفیدی، آمد تا رسید به من، همین که رسید دست من را گرفت، رفتم، یک دفعه دیدم گذشتم، احدی ما را ندید، برگشتم نگاه کردم کسی را ندیدم. 🎙بیانات معظم له در شعبان ۱۴۳۴ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
داستان علامه بحرالعلوم رضوان الله علیه در حرم امیرالمومنین سلام الله علیه 🔻عالم ربّانی، ملّا زین العابدین سلماسی، می گوید: روزی جناب علاّمه سیدبحرالعلوم وارد حرم امیرالمؤمنین سلام الله علیه شد و این بیت را می خواند: "چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن" از علاّمه در مورد خواندن این بیت سؤال کردم. ایشان فرمود: 👈وقتی وارد حرم امیرالمؤمنین سلام الله علیه شدم، دیدم حضرت مهدی ارواحنا فداه را که با صدای بلند در بالای سر، قرآن تلاوت می فرمود، وقتی صدای آن بزرگوار را شنیدم، آن بیت را خواندم. وقتی وارد حرم شدم، آن حضرت قرائت قرآن را قطع کرد و از حرم بیرون رفتند. 📚 نجم الثّاقب، باب هفتم، حکایت هفتاد و نهم https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
امکان به محضر امام عصر(عجل الله فرجه) از دیدگاه علما 🔻دیدگاه سید بن طاووس رضوان الله علیه و اذا کان غیر ظاهر الان لجمیع شیعته فلا یمتنع ان یکون جماعه منهم یلقونه و ینتفعون بمقالته و فعاله و یکتمونه کما جری الامر فی جماعه من الانبیاء و الاوصیاء علیهم السلام. اکنون که حضرت برای عموم شیعیان آشکار نمی باشد ، هیچ مانعی وجود ندارد که حضرت با گروهی خاص از شیعیان دیدار داشته باشند و آنان مستقیما از گفتار و رفتار حضرت استفاده نمایند و آن را پنهان بدارند، همان گونه که این ارتباط پنهانی در میان پیامبران و اوصیا علیهم السلام با پیروانشان نیز وجود داشته است. 📚الطرائف فی معرفه المذاهب و الطوائف ص ۱۸۵ همچنین سید بن طاووس رضوان الله علیه خطاب به فرزند خود می فرماید: و الطریق مفتوحه الی امامک لمن یرید الله عنایته به و تمام احسانه الیه. فرزندم ، راه رسیدن به محضر امام تو برای کسی که مورد عنایت و احسان الهی باشد باز است. 📚کشف المحجه ص ۱۵۴ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
🔷🔶 خدمت امام عصر و نصرت ایشان 👈🏼👈🏼 بهاءالدین سیدعلی‌بن‌عبدالکریم‌نیلی نجفی (رضوان الله علیه) از علمای بزرگ امامیه می‌نویسد: ومن ذلك ما نقلته‌ عن بعض أصحابنا المؤمنين الصالحين ومن‌ خطّه المبارك ما صورته: عن محي الدين الأربلی أنّه حضر عند أبيه ومعه‌ رجل، فنعس فوقعت عمامته عن رأسه، فبدت في رأسه ضربة هائلة، فسأله عنها، فقال [له‌]: هذه‌ من صفّين. فقيل [له‌]: وكيف‌ ذلك وواقعة صفّين قديمة؟! فقال: كنت مسافرا إلى مصر، فصاحبني إنسان من غزّة، فلمّا كنّا في بعض الطريق تذاكرنا وقعة صفّين، فقال لي الرجل: لو كنت في أيّام صفّين لروّيت سيفي من عليّ وأصحابه. فقلت له: وأنا لو كنت [في أيّام صفّين‌] لروّيت سيفي من معاوية وأصحابه، وها أنا وأنت من أصحاب عليّ ومعاوية، [واعتركنا عركة عظيمة] واضطربنا، فما شعرت‌ بنفسي إلّا مرميا لما بي وإنسان‌ يوقظني بطرف رمحه. ففتحت عيني فنزل إليّ ومسح الضربة وبرئت‌، فقال البث: هنا، ثمّ غاب قليلا وعاد [و] معه رأس خصمي مقطوعا والدوابّ معه. فقال [لي‌]: هذا رأس عدوّك، وأنت نصرتنا فنصرناك‌ وَلَيَنْصُرَنَّ الله مَنْ يَنْصُرُهُ‌. فقلت: من أنت؟ فقال: فلان ابن فلان - يعني الصاحب (عليه السّلام)‌- ثمّ قال لي: وإذا سئلت عن هذه الضربة فقل: ضربتها بصفّين‌. 📝 از بعضی از علمای صالح ما نقل شده که به‌خط مبارک خود چنین نوشته است: محی الدین اربلی گفت: روزی در خدمت پدرم بودم، دیدم مردی نزد او نشسته و چرت می‌زند، در آن‌حال عمامه از سرش افتاد و جای زخم بزرگی در سرش نمایان شد. پدرم پرسید: این زخم چه بوده؟ ➖ گفت: این زخم را در جنگ‌صفین برداشتم!! پدرم به‌او گفت: جنگ صفین در زمان قدیم اتفاق افتاده و تو در آن زمان نبودی. گفت: وقتی به‌مصر سفر می‌کردم، مردی از اهل غزه نیز با من همراه شد. در هنگام گفتگو با او در میان راه وقتی از جنگ صفین یاد کردم، همسفر من گفت: اگر من در جنگ صفين بودم، شمشیر خود را از خون علی [علیه‌السلام] و یارانش سیراب می‌کردم. من هم گفتم: اگر من نیز در جنگ صفین بودم شمشیر خود را از خون معاویه [علیه اللعنه] و پیروانش سیراب می‌کردم. اینک من و تو از یاران علی علیه‌السلام و معاویه (علیه اللعنه) هستیم، بیا با هم جنگ کنیم. ➖ ما با هم درگیر شدیم و زد و خورد مفصلی کردیم، یک وقت متوجه شدم که بر اثر زخمی که برداشته‌ام از هوش می‌روم، در آن اثناء شخصی مرا با گوشۀ نیزه‌اش بیدار می‌کند. چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روی زخم سرم کشید و فی الوقت بهبودی یافت. آنگاه گفت: «همین‌جا بمان!» و بعد اندکی ناپدید شد و سپس در حالی‌که سر بریدۀ همسفرم را که با من به‌نزاع پرداخته بود در دست داشت، با چهارپایان او برگشت و گفت: این سر دشمن تو است. تو به یاری ما برخاستی ما هم تو را یاری کردیم، چنانکه خداوند به‌هر کس که او را یاری کند، نصرت می‌دهد. پرسیدم: شما کیستید؟ گفت: من صاحب الامر (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف) هستم. سپس فرمود: از این پس هر کس پرسید این زخم چه بوده، بگو ضربتی است که در صفین برداشته‌ام. 📚 منابع: ۱. بحارالأنوار، ج۵٢، ص٧۵، ح۵۵ ۲. نجم ثاقب، میرزای نوری (چاپ انتشارات کتاب جمکران) ج۲، ص۶۴۷و۶۴۸ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
khabbazian-hasan-eraqi.mp3
4.49M
🔸داستان حسن عراقی (در قرن نهم و دهم) به محضر پر نور (علیه السلام) بمدت هفت شبانه‌روز 🔻با صدای مرحوم https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
💢برای هر امری باید به کدام معصوم (سلام الله علیه) متوسل شد؟! یا صاحب الزمان أنا مستغیث بک 🔻مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه نقل میفرماید: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به امام سجاد سلام الله علیه شد و خوابید. در عالم رؤیا،حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله را زیارت کرد. و مشاهده کرد که حضرت می فرمایند: 🔹در حوائج دنیوی به من ، به دخترم، و به دو فرزندم امام حسن و حسین سلام الله علیهم اجمعین متوسل نشو، بلکه در امور اخروی و آن چه از فضل خدا میخواهی متوسل شو، 🔹و اما برادرم ابوالحسن امیرالمومنین سلام الله علیه برای تو انتقام می گیرد از کسی که به تو ظلم می کند. ... 🔹و اما به امام سجاد سلام الله علیه برای نجات از سلاطین و مفاسد شیاطین متوسل شو. 🔹و اما به امام باقر و امام صادق سلام الله علیهما برای امر اخروی متوسل شو، 🔹و اما از امام موسی بن جعفر سلام الله علیه عافیت را بطلب، 🔹و اما به امام رضا سلام الله علیه برای نجات در سفر در خشکی و دریا متوسل شو، 🔹و اما به امام جواد سلام الله علیه برای رزق از خدای تعالی متوسل شو، 🔹و اما به امام هادی سلام الله علیه برای به جا آوردن نوافل و مستحبات و نیکی به برادران متوسل شو، 🔹و اما به امام عسکری سلام الله علیه برای امر اخروی متوسل شو، 👈و اما وقتی شمشیر به محل ذبحت (گردنت) رسید [و پیامبر در خواب به گلوی مبارک اشاره فرمود]، به امام زمان سلام الله علیه استغاثه کن که همانا او به فریادت می رسد و او کهف و پناه و فریادرس است برای کسی که به او استغاثه کند. پس صدا زدم: "یا صاحِبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" ابوالوفاء می گوید: پس در این زمان شخصی را دیدم که سوار بر مرکب از آسمان نازل شد و در دستش شمشیری آهنی بود و من به ایشان عرض کردم: ای مولای من، از شر کسی که مرا اذیت می کند خلاص کن. حضرت فرمود: همانا من برای تو از خدای عز و جل درخواست کردم و اجابت شد. بعد از این که ابوالوفا از خواب بیدار می شود او را به نزد ابی علی الیاس میبرند و او زنجیرها را از بدنش باز می کند و او را با دادن هدایایی آزاد کرده و به او می گوید که به چه کسی استغاثه کردی؟ ابوالوفا در جواب می گوید: به کسی که فریادرس بیچارگان است. 📚بحارالانوار،جلد ۹۱ ،ص ۳۵ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
داستان علامه میرجهانی رضوان الله علیه و تصحیح دعای ندبه! 🔻ایشان فرمودند: شب جمعه ای، در حرم مطهر عسکریین سلام الله علیهما بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الامر روحی فداه را خواستار شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب نزده و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفته از پله های سرداب پایین میرفتم. وقتی به عرصه سرداب رسیدم آنجا بدون چراغ روشن بود و آقای بزرگواری نزدیک صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بودند، از جلوی ایشان گذشتم، سلام کردم و در جلوی صفّه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم سپس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر ایشان بودم؛ پس از نماز شروع به خواندن دعای ندبه کردم و چون رسیدم به جمله: و "عرجت بروحه" الی سمائک آن بزرگوار فرمودند: «این جمله از ما نرسیده»، بگویید:و "عرجت به" الی سمائک، سپس فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصوم جایز نیست.» دعا را تمام کردم و ناگهان متوجه این آیات و بیانات شدم. ۱. روشن بودن سرداب بدون چراغ. ۲. اصلاح جمله ی دعای ندبه که گفتند از ما نرسیده! ۳. تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده ای! فهمیدم به چه توفیقی دست یافتم و به درخواست خود رسیده ام؛ فورا سر از سجده برداشتم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست. 📚 پرواز در ملکوت ص١٣۶ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
. ✨ مقدس اردبیلی خدمت امام زمان (عجل الله فرجه) سید محدث نعمة اللّه جزایری در (انوار النعمانیه) فرموده که خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم و عمل که از برای مولای اردبیلی رحمه اللّه، شاگردی بود از اهل تفرش که نام او میر علام بود و در نهایت فضل و ورع بود و او نقل کرد که: مرا حجره‌ای بود در مدرسه‌ای که مشرف است به قبه شریفه (حرم امام علی علیه السلام)، پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شدم و بسیاری از شب گذشته بود، پس بیرون آمدم از حجره و نظر می‌کردم در اطراف حرم شریفه و آن شب سخت تاریک بود، مردی را دیدم که رو به حرم حضرت کرده می‌آید پس گفتم شاید این دزد است و آمده که بدزدد چیزی از قندیلها را، پس از حجره خود پایین آمدم و رفتم به نزدیکی او و او مرا نمی دید پس رفت به نزدیکی در حرم مطهر و ایستاد، پس دیدم قفل را که افتاد و باز شد برای او و در دوم و سوم به همین ترتیب و مشرف شد به قبر شریف پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر رد سلام شد بر او، پس شناختم آواز او را که سخن می‌گفت با امام علیه السلام در مسئله علمیه آنگاه بیرون رفت از بلد و متوجه شد به سوی مسجد کوفه، پس من یه دنبال او رفتم و او مرا نمی دید پس چون رسید به محراب مسجدی که امیرالمؤمنین در آن محراب شهید شده بود، شنیدم او را که سخن می‌گوید با شخصی دیگر در همان مسئله، پس برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمی دید. پس چون رسید به دروازه ولایت، صبح روشن شده بود پس خویش را بر او ظاهر کردم و گفتم: یا مولانا من با تو از اول تا آخر بودم پس مرا آگاه کن که شخص اول که بود که در حرم شریفه با او سخن می‌گفتی و شخص دوم که بود که با او سخن می‌گفتی در کوفه؟ پس عهدها گرفت از من که خبر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند، پس به من فرمود: ای فرزند من! مشتبه می‌شود بر من بعضی از مسائل پس بیرون می‌روم در شب نزد قبر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و در آن مسئله با آن جناب تکلم می‌نمایم و جواب می‌شنوم، و در این شب حواله فرمود مرا به سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام و فرمود که فرزندم مهدی علیه السلام امشب در مسجد کوفه است پس برو به نزد او و این مسئله را از او سؤال کن و این شخص مهدی علیه السلام بود. 📔 منتهی الآمال، ج٢، ص٨٢٩ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
4_5857067242520318636.mp3
12.03M
🔸لحظه‌ی دیدار جزئیاتی کمتر شنیده شده از مشهور علی بن ابراهیم بن مهزیار به محضر امام عصر علیه السلام 📚 كمال الدين، ج۲ ، ص ۴۶۵ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
4_6014608648687321122.mp3
8.02M
نتیجه خدمت میرزای شیرازی به حضرت زینب سلام الله علیها و توجه امام زمان سلام الله علیه به ایشان [حکایت زیبای داستان شیعه اهل قطیف] 🔻مرحوم https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75