eitaa logo
پرویزن
524 دنبال‌کننده
297 عکس
35 ویدیو
104 فایل
آن‌که غربال به دست است از عقب کاروان می‌آید نقد و یادداشت‌های ادبی (محمد مرادی، دانشگاه شیراز)
مشاهده در ایتا
دانلود
"باران" باران! چه ماجرای غم‌انگیزی، در حسرت صدای خودش دارد حتی بهار، این تبِ رنگین هم، صدجور غم برای خودش دارد از آسمان بپرس که می‌بارد... از ابرها که باز سرازیرند: این‌را که "کوه شانه‌ی همراهی هنگام های‌هایِ خودش دارد"؟ طوفان سوار دلهره می‌آید با اسبی از جنون و غضب همراه غافل از اینکه باز هزاران گل افتاده زیر پای خودش دارد پرواز: امتحان جگرسوزی است، از پشت میله‌های قفس اما اینجا پرنده‌ای است که صدها حرف، پربسته با هوای خودش دارد من: یک‌کتاب خاطره می‌خواهم، او: سفره‌ای پر از نمک و خرما اینجا خلاصه... هرکه تو می‌بینی یک‌خواهش از خدای خودش دارد باید که خوب گوش کنی آن‌وقت از چلچراغ چلچله می‌فهمی حتی درخت هم شب و روز اینجا صدناله در دعای خودش دارد هِی دُور می‌خوری و نمی‌یابی... در انتهای جاده‌ای اما نه اینجا هر انتهای بلاخیزی راهی به ابتدای خودش دارد ... با من مگو که هیچ نمی‌دانم... از جاده‌ها بپرس که در راهند این شهر سال‌هاست که رازی را در عمق کوچه‌های خودش دارد باید که داغ باشی از آتش نه... آهی برآر و سوز گدایی کن از مادری که داغ جوانی را در سوز لال‌لای خودش دارد ... حتی بهار ... این تب رنگین هم چشم‌انتظار روز غزل‌خوانی است چشم‌انتظار سایه‌ی سبزی که صدباغ در نوای خودش دارد * چک‌چک... دوباره سایه‌ی آرامی... بارید و شست ردّ قدم‌ها را: باران... چه ماجرای غم‌انگیزی... در حسرت صدای خودش دارد https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"باران" باران! چه ماجرای غم‌انگیزی، در حسرت صدای خودش دارد حتی بهار، این تبِ رنگین هم، صدجور غم برای خودش دارد از آسمان بپرس که می‌بارد... از ابرها که باز سرازیرند: این‌را که "کوه شانه‌ی همراهی هنگام های‌هایِ خودش دارد"؟ طوفان سوار دلهره می‌آید با اسبی از جنون و غضب همراه غافل از اینکه باز هزاران گل افتاده زیر پای خودش دارد پرواز: امتحان جگرسوزی است، از پشت میله‌های قفس اما اینجا پرنده‌ای است که صدها حرف، پربسته با هوای خودش دارد من: یک‌کتاب خاطره می‌خواهم، او: سفره‌ای پر از نمک و خرما اینجا خلاصه... هرکه تو می‌بینی یک‌خواهش از خدای خودش دارد باید که خوب گوش کنی آن‌وقت از چلچراغ چلچله می‌فهمی حتی درخت هم شب و روز اینجا صدناله در دعای خودش دارد هِی دُور می‌خوری و نمی‌یابی... در انتهای جاده‌ای اما نه اینجا هر انتهای بلاخیزی راهی به ابتدای خودش دارد ... با من مگو که هیچ نمی‌دانم... از جاده‌ها بپرس که در راهند این شهر سال‌هاست که رازی را در عمق کوچه‌های خودش دارد باید که داغ باشی از آتش نه... آهی برآر و سوز گدایی کن از مادری که داغ جوانی را در سوز لال‌لای خودش دارد ... حتی بهار ... این تب رنگین هم چشم‌انتظار روز غزل‌خوانی است چشم‌انتظار سایه‌ی سبزی که صدباغ در نوای خودش دارد * چک‌چک... دوباره سایه‌ی آرامی... بارید و شست ردّ قدم‌ها را: باران... چه ماجرای غم‌انگیزی... در حسرت صدای خودش دارد https://eitaa.com/mmparvizan
"عشیره: واگویه‌ی کودکی از دیار دریا" عمری است از عشیره‌ی غم هستند، طوفان و "بندر" و "پدر" و "دریا" مردان ما همیشه همین‌طورند: پهلوبه‌پهلوی خطر و دریا مردان ما به وسعت یک‌تاریخ، جغرافیای درد زمین بودند رودند و در مسیر جهان، جاری... از اوج قله تا کمر... و... دریا قدر تمام حادثه‌ها انگار، مَردند و کوه‌کوه جگر دارند باورنکردنی است، نه؟ می‌فهمم، سخت است نسبتِ جگر و دریا هرصبح شال حادثه می‌پوشند، با تور می‌روند به جایی دور وِل می‌کنند خاطره‌هاشان را، در موج‌موج دردسر و دریا در گیرودار رفتن قایق‌ها، زن‌ها لباس هلهله می‌پوشند عمری است در کنار همند آری، این مادران بی‌پسر و دریا بابا که می‌رود همه در خوابند، جز مادرم که گریه‌کنان هرصبح دنبال می‌کند حرکاتش را یا خیره می‌‌شود... به در و دریا * آن‌صبح هم یواش مرا بوسید، بابا به این‌خیال که من خوابم! آن‌گاه آن‌طرف‌ترِ من زل زد، در خواهران من "سحر" و "دریا" مادر کنار در به وداعش رفت، با چشم‌های عاشق بارانی در گرگ‌و میش اسکله پنهان شد... آن‌گونه‌ی همیشه تر و... دریا بابا که رفت... در/یا/سا/کت/بود، آن‌قدر لنج رفت که کوچک شد کم‌کم‌ شبیه نقطه‌ی ریزی بود... از دور، عرشه و پدر و دریا * آن‌روز هم گذشت و پدر جاماند در شروه‌خوانی شب جاشوها فرداش لنج بی‌ملوان برگشت، از او نیافتند اثر و دریا_ در سوگ او سه‌روز تلاطم کرد، همراه گریه‌های زنی غمگین من ماندم و دو خواهر خواب‌آلود، با داغ‌های تازه‌تر و... دریا... پ.ن. این شعر بیست‌سال پیش سروده شده است. https://eitaa.com/mmparvizan