🌿🌸🌱🌺🍃🌼☘️💐🌷🍁🌻🎄🌾
💠 ویژه نامه کریم اهل بیت (ع) 💠
🔸مسابقه فرهنگی باجوایز ویژه برای برندگان🔸
❇️ گروه تبلیغی نسیم وصال مهر با همکاری سازمان تبلیغات اسلامی و اداره آموزش و پرورش ایلام ❇️
🔰 جهت شرکت در مسابقه کافیست که تنها 6 داستان کوتاه از امام حسن مجتبی(ع) را که در پست های بعدی قرار می گیرد مطالعه کرده و از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
🗓 آخرین مهلت شرکت در مسابقه تا پایان ماه مبارک رمضان می باشد. 🎁 جوایز : اردوی قم-جمکران ، بسته های فرهنگی ، کارت هدیه و ... #مسابقه_کریم_اهل_بیت
🔹داستان اول : نُه هزار سال عبادت 🔹
🔰ابن مهران یکی از اصحاب می گوید نزد امام حسن(ع) نشسته بودم که مردی وارد شد و گفت: ای فرزند پیامبر(ص) فلان شخص از من طلبی دارد ولی من پولی ندارم، برای همین او می خواهد مرا زندانی كند. امام فرمود: در حال حاضر مالی ندارم كه بدهی تو را بدهم؛ او عرض كرد: پس شما كاری كنید كه او مرا زندانی نكند. امام در حالی كه در مسجد مشغول عبادت )اعتكاف( بود، كفش¬های خود را به پا كرد. من گفتم ای فرزند رسول خدا مگر فراموش كردید كه در حال اعتكاف هستید (و نباید از مسجد خارج شد)؟ فرمود: فراموش نكرده¬ام اما از پدرم شنیده ام كه رسول الله(ص) می فرمود: كسی كه در برآوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد، مانند كسی است كه نُه هزار سال، روز را به روزه و شب را به عبادت مشغول بوده است.
🌿 ویژه نامه مسابقه کریم اهل بیت (ع)
🔸 پس از مطالعه هر 6 داستان از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
#داستان_اول #مسابقه_کریم_اهل_بیت
🔹داستان دوم : خطیب خردسال 🔹
🔰دوان دوان از مسجد برگشت و مثل همیشه نزد مادرش رفت. دو عدد متکا روی هم گذاشت تا شکل منبر شود و در عالم کودکی¬اش بر منبر بنشیند و سخنرانی کند. این کار هر روز تکرار می شد، یعنی آنچه را که مسجد بر پدربزرگش نازل شده بود تمام و کمال برای مادرش تعریف می کرد و آیات قرآن را برای او می-خواند و به این صورت مادر را از وحی الهی که بر پیامبر(ص) نازل شده بود مطلع می¬کرد. مادر نیز به حافظه¬ی پسر هفت ساله اش می¬نازید و به شیوایی کلام فرزند خردسالش افتخار می کرد. گویا آن روز اتفاقی افتاده بود. سخنران کوچکِ ما مثل روزهای قبل عادی و روان صحبت نمی کرد، گاهی در سخنانش وقفه ایجاد می شد و گاهی نیز مطلب را به درستی نمی¬رساند... مادر پرسید: پسرم، چه شده امروز نمی¬توانی راحت صحبت کنی؟ - مادر، مثل شاگردی شده ام که در حضور استادش باشد و نتواند راحت صحبت کند، گویی شخص بزرگی حرف های مرا می¬شنود... راستش مادر جان، هول شده ام! در این هنگام امام علی(ع) از پشت پرده بیرون آمد و پسرش (امام حسن(ع)) را در آغوش گرفت و بوسید. سپس گفت: احسنت، مرحبا، پس تو بودی که هر روز آیات خدا را برای مادرت می خواندی...
🌿 ویژه نامه مسابقه کریم اهل بیت (ع)
🔸 پس از مطالعه هر 6 داستان از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
#داستان_دوم #مسابقه_کریم_اهل_بیت
🔹داستان سوم : گذشت🔹
🔰امام حسن مجتبی(ع) بسیار باگذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می¬آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می¬شد. در همسایگی ایشان، خانواده ای یهودی بودند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بی درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد. امام برای اینکه او بیشتر شرمنده نشود، فرمود: «از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که گفت با همسایه مهربانی کنید ».یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه¬اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و ازایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.
🌿 ویژه نامه مسابقه کریم اهل بیت (ع)
🔸 پس از مطالعه هر 6 داستان از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
#داستان_سوم #مسابقه_کریم_اهل_بیت
🔹داستان چهارم : مهربانی 🔹
🔰مهربانی با بندگان خدا از ویژگی¬های بارز ایشان بود. اَنس می گوید که روزی در محضر امام مجتبی(ع) بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست، وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. حضرت، گل را از او گرفت و با مهربانی فرمود: «برو تو آزادی! » من که از این رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «ای فرزند رسول خدا! این کنیز، تنها شاخه گلی به شما هدیه کرد، آن گاه شما او را آزاد می کنید؟! » امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: وَ إذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأحْسَنَ مِنْها » هر کس به شما مهربانی کرد، به پاسخ بهتر او را پاسخ گویید. (نساء: 86 ( سپس امام مجتبی(ع) فرمود: « آزادی، پاداشِ مهربانی او بود.»
🌿 ویژه نامه مسابقه کریم اهل بیت (ع)
🔸 پس از مطالعه هر 6 داستان از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
#داستان_چهارم #مسابقه_کریم_اهل_بیت
🔹داستان پنجم : عفو و گذشت امام حسن(ع) 🔹
🔰مردی مسافر از شام به مدینه آمده بود. روزی امام حسن(ع) را سوار بر مرکب دید و بر اثر کینه ای که از او در دل داشت آن چه توانست از آن حضرت بدگویی کرد. امام(ع) نزد او آمد و به وی سلام کرد و در حالی که لبخند بر چهره داشت، به او فرمود: ای پیرمرد! به گمانم غریب هستی و گویا امری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی از تو خشنود می شویم و اگر چیزی بخواهی به تو می دهیم و اگر راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می کنیم و اگر گرسنه ای تو را سیر می کنیم و اگر برهنه باشی تو را می¬پوشانیم و اگر حاجت داری آن را ادا می¬نماییم. هنگامی که آن پیرمرد در برابر گستاخی¬اش آن همه گذشت و بزرگواری را از امام(ع) دید شرمنده شد و تحت تأثیر قرار گرفت، به طوری که گریه کرد و گفت: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا در زمین هستی و خداوند آگاه¬تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوض¬ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد نزد من، شما می¬باشید.
🌿 ویژه نامه مسابقه کریم اهل بیت (ع)
🔸 پس از مطالعه هر 6 داستان از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
#داستان_پنجم #مسابقه_کریم_اهل_بیت
🔹داستان ششم : مهربانی در برابر نامهربانی 🔹
🔰همواره امام حسن مجتبی(ع)، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت، حتی پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانی بود. چنان که نوشته اند، امام، گوسفند زیبایی داشت که به آن علاقه نشان می داد. روزی دید گوسفند، خوابیده است و ناله می کند. جلوتر رفت و دید که پای آن را شکسته اند. امام از غلامش پرسید: «چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟ » غلام گفت: «من شکسته¬ام. » حضرت فرمود: «چرا چنین کردی؟ » گفت: «برای اینکه تو را ناراحت کنم. » امام با تبسمی دلنشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود می¬کنم، و غلام را آزاد کرد».
🔰همچنین آورده اند، روزی امام حسن مجتبی(ع)، مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ایستاد. حضرت، هر لقمه¬ای که می¬خوردند، لقمه¬ای جلوی سگ می انداختند. مردی پرسید: «ای فرزند رسول خدا! اجازه دهید این حیوان را دور کنم.» امام فرمود: «دَعْهُ إِنِّی لاَسْتَحْیی مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَل أنْ یکونَ ذُو رُوحٍ ینْظُرُ فِی وَجْهِی وَ أ نَا آکلُ ثُمَّ لَا أطْعِمُهُ؛ نه، رهایش کنید! من از خدا شرم می کنم که جانداری به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم .
🌿 ویژه نامه مسابقه کریم اهل بیت (ع)
🔸 پس از مطالعه هر 6 داستان از طریق لینک زیر در مسابقه شرکت کنید :
https://go2l.ir/bVas1
#داستان_ششم
#مسابقه_کریم_اهل_بیت