نیمکتهای خالی
تا میایی مستقر شوی و دلی بدهی و قلوه ای بگیری... جرس فریاد میدارد که بربندید مهملها که به قول آن شهید حکیم (آوینی) دنیا معبر است نه مقر...
اصولاً کار تربیتی زمانی اثربخش هست که مربی عاشقانه متربی را دوست داشته باشد به قول آن مرشد بزرگ که میگوید
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
پس دوست داشتن، حُب، وُد و عاشق بودن کار مربی است. اگر مرا به حکم ارتداد نرانید میگویم که مربی عاشق مربی نیست... در این میان، در این کشاکش کار و در این بحبوحه کار با متربیان گاهی اوقات پیش میآید که ستارهای میدرخشد و خود را یک سروگردن بالاتر از بقیه میکشد... ممکن است این را متربیان متوجه نشوند اما مربی به خوبی درک میکند و این ماه مجلس را شناسایی مینماید.
و آن موقع است که است که این ماه مجلس که بدنبال آب میگردد تا تشنگی خود به علم را برطرف کند و بال بال میزند تا پر پروازی بیابد. اینجاست که مربی دور و برش میگردد و پر و بال متربی را برای پرواز آماده مینماید و تشنگی او را نیز برطرف میکند.
این سقایت مربی و این تشنگی متربی زمینهساز انس میگردد و واویلا از روزی که آدمیزاد با انسانی، حیوانی یا حتی شیای انس بگیرد که انس پیچکهای عشقه را میان این دو شکل میدهد و نفس ها به هم گره میخورد... بگذارید دیگر بیشتر توضیح ندهم...
اینجاست که مربی باید یعقوب وار به دور یوسف خود بگردد و گوهر درون او را برق بیندازد و در عین حال در بین متربیان طوری رفتار کند که گویا گوهری در کار نیست. کاری بس صعب و دشوار که هم امتحان مربی است و هم متربی.
کم کم این ایام میگذرد و سال به پایان میرسد و متربی بزرگتر میشود... حالا باید به سال بعد یا مقطع بعدی برود... و این سرآغاز جدایی برای مربی که سالها زحمت کشیده و با خون دل و جگر متربی را به این پله رسانده کُشنده است.
بمانند همان باغبانی که حاصل یک عمر زحمت خود را مجبور است تسلیم کند و بدهد.
درد دارد... دردی که فقط یک عاشق میفهمد و لاغیر.... دردی که در قالب کلمات نمیگنجد و به توصیف در نمیآید که
احساس سوختن به تماشا نمیشود
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم
و حالا من همان حس را دارم...
زمانی به نیمکت های خالی چشم میدوزی و از آن از یوسف رفتهات یاد میکنی... آنجاست بازی روزگار را میبینی که
امام علی علیه السلام :
اَلدَّهْرُ مُوَكَّلٌ بِتَشْتيتِ الاُْلاّفِ.
روزگار در پىِ پراكنده كردن الفتها و دوستیهاست.
اینجاست که اشک در چشمانت حلقه میزند و آتشفشان درونت به غلیان درمیآید که
من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم میرود...
و خدایا این آتش را خاموش مکن که شاید تنها دلیلی باشد که میتواند مرا از آتش جهنم نجات دهد.
من میمانم و چشم تری بر نیمکتهای خالیِ پرسروصدا.... در انتظار متربیان و یوسف های جدیدی که دوباره این بار گران مسئولیت بر شانههای من به احساس دربیاورند...
الهی سینه ای ده آتشافروز
در آن سینه دلی، وان دل همه سوز
۲ مهر ۱۴۰۱
جوادی
#متربی
#مربی
حقیقت این است...
رفیقی داشتم که خیلی اهل دل بستن به دیگران بود تا اینکه مسافرتی پیش آمد و در این مسافرت مسیری را باید پیاده میرفتیم. این رفیق ما نیز سعی میکرد به روش های مختلف خودش را به محبوبش برساند. محبوب او را تحویل نمیگرفت و نوکش میزد. چون میدانست که صلاح او در نوک زدن است و نمیخواست بُت راه کسی باشد.
رفیق نیز که این چنین میدید که در چشم محبوب قرار نمیگیرد، آخرین حربه خود را مینواخت یعنی خود را به تمارض میزد. دست میگذاشت روی قلبش و مینشست تا بلکه به این طریق، توجه ها را و همچنین توجه محبوب را به سمت خود جلب کند.
من میدیدم که یک حُب کنترل نشده و محبت بیجا چگونه میتواند یک انسان را به خاک خواری و ذلت بکشاند و اینگونه بینوا دست پیش غیر دراز کند.
چند مرتبه سعی کردم او را آگاه کنم اما متوجه نمیشد و حق میدادم به او چون که
حب شیئا یعمی و یصم
دوست داشتن یک چیز انسان را کر و کور میسازد
او فریادهای ما را نمیشنید چون که گوشی برای شنیدن نداشت و چشمی برای دیدن.
آنهایی که به ناچیزها دل میبندند سرانجامشان جز خواری و ذلت نخواهد بود که انسان به اندازه همان چیزی است که به آن دل بسته است و دقیقا برای همین است که مومن، امام و پیامبر را نمیتوان شناخت چون دلبسته به خداوند هستند و خدا را نمیتوان شناخت.
بگذریم...
بدانید که در این هستی شما تنهایید... تنهای تنهای تنها... و این تنهایی را با تمام وجودتان حس کنید و از عمق جان درکش نمایید.
و جز یک راه برای فرار از این تنهایی نیست آن هم دل بستن به خداوند متعال.
که یا رفیق من لا رفیق له
و کل شیئا هالک الا وجهه
۵ مهر ۱۴۰۱
جوادی
#مربی
#متربی
یا رفیق من لا رفیق له
نشسته بود داخل مزار شهدای گمنام و سرش را روی قبر یکی از شهدا گذاشته بود. معلوم بود اوضاعش خیلی پریشان است.
نزدیک تر رفتم، نشستم و با لبخندی بر لب گفتم چی شده اخوی خیلی داغونی؟
سرش را بالا آورد تا ببیند که چه کسی با او صحبت می کند. تا مرا شناخت سفره دلش باز شد.
- خیلی حالم بده داداش. خیلی...
گفتم : چرا؟ مگه چندتا کشتیات غرق شده؟
- چرا خدا اینقدر نامرده. مگه نمیگیم خدا رحمانه؟ خدا رحیمه؟ پس کو؟ چرا من هر چی دیدم رنج و مصیبت و درد بوده ازش که بهم رسیده؟
گفتم: داداش همینا که میگی درست. اصل مطلب رو بگو چی شده به این نتایج رسیدی؟
- هیچی بابا عصبی بودم یه چیزی گفتم. تقصیر از خودمه. نباید دل ببندم. اصن هر کی تو این دنیا دل میبنده به دیگران اشتباه میکنه. از من به تو نصیحت طرح رفاقت نریز با کسی. اگه ریختی و نامردی دیدی گردن خودته ها. نگی نگفتم.
دو هزاریام افتاد. رفیق چندین چند سالش الان با یکی دیگه جیک تو جیک شده بود و آقا هم که واله این رفاقت بودن ترمز پاره کرده بودند و زمین و زمان رو هم به فحش کشیده بودن.
ادامه دارد...
۸ مهر ۱۴۰۱
جوادی
#مربی
#متربی
قطب نمای حقیقت
در کلاس آمادگی دفاعی بودیم، بحث اغتشاشات اخیر و مهسا امینی داغ شده بود. یکی از بچه ها برخاست و سوالی پرسید:
آقا آدم تو این شرایط واقعا نمیدونه به کدوم رسانه اعتماد کنه، کدوم خبر رو باور کنه، کدوم رو باور نکنه، ما تو این شرایط چیکار کنیم؟
گفتم: احسنت سوال قشنگی بود،
اولا اینکه در شرایط فتنه یه چیز طبیعیه که حق و باطل با هم قاطی بشن اما میشه به راحتی اینا رو از هم تفکیک کرد.
گفت: چجوری آقا؟
گفتم: بذار یه ذره بیایم عقبتر اولا باید ببینی اون نفری که باهاش حرف میزنی چجور آدمیه؟ آدمی که به دنبال حقیقته یا نه فقط اومده عقیده خودش رو بگه و بره؟
ما با دسته دوم کاری نداریم. اگه چیزی هم گفت اهمیتی نداره فعلا چون در شرایط و موقعیتی نیستیم که بخواهیم اونو توجیهش کنیم. اون هم بدنبال حقیقت نیست بنابراین هر چقدر هم شما باهاش صحبت کنی فایدهای نداره مثل خوندن یاسین تو گوش گاوه.
اما اگه آدمی به دنبال حقیقت باشه کافیه قطبنمای فکرش روی دو مختصات تنظیم بشه تا بتونه حق رو از باطل و راست رو از دروغ تشخیص بده.
مورد اول اینه که باید جبهه رو تشخیص بده. وسط میدون جنگ آدم باید بفهمه خودی کجاست، نخودی کجاست؟ دوست کیه؟ دشمن کیه؟ کدوم طرف حقه؟ کدوم طرف باطله؟
وقتی این قضیه رو فهمید اون میدونه باید حواسش به کدوم طرف جمع باشه که تیرنخوره و پشتش به کدوم طرف گرم باشه. به کدوم طرف شلیک کنه. به سمت کدوم طرف نارنجک نندازه.
خب طبیعتاً ما طرف ایرانیم دیگه. ما میخوایم یک ایران آباد، آزاد، متحد، قوی و رو به پیشرفت داشته باشیم و دشمن هم برعکس اینارو میخواد.
پس هر ندایی که بوی تفرقه، اختلاف و جدایی بده یا از سمت دشمنه یا هماهنگ با طرح و نقشه دشمنه و باید باهاش مقابله کرد.
دوم هم اینکه قطعا نمیشه حقیقت رو از زبان رسانه های دشمن و پیادهنظامش فهمید. در اینگونه مواقع باید صبر کرد و اظهارات هر دو طرف رو، هم خودی و هم حتی دشمن را شنید و اگر نقدی هم به خودی وارد باشه باید با رعایت جوانب مطرح کرد.
خدای ناکرده طوری نشه که اعتراض ما آب به آسیاب دشمن بریزه. چون هم دودش تو چشم ما میره و هم تو چشم خودی ها.
اگر انتقادی وجود داره باید مطالبهگری حلش کرد. البته مطالبه گری هم آدابی داره ولی در این مقال نمیگنجه.
۱۰ آبان ۱۴۰۱
جوادی
#شبهه
#مربی
#متربی
معجزه حضور
یک جوان از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمی توانم خود را از #نگاه_به_نامحرم منع کنم، چاره ام چیست؟
عالم نیز #کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را #سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از #کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر #شیر را ریخت جلوی همه ی مردم او را #کتک بزند!
جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت.
عالم از او پرسید: چند دختر سر راهت دیدی؟
جوان جواب داد: هیچ!؛ فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف شوم.
عالم گفت: این حکایت مؤمنی است که همیشه #خدا را #ناظر بر کارهایش می بیند و از روز #قیامت و #حساب و کتابش که مبادا در #منظر #مردم خار و خفیف شود بیم دارد.
پ.ن: اگر #مربی بتواند این حضور همیشگی را در وجود دانش آموز بکارد دیگر نیازی به #کنترل_از_بیرون نیست. دیگر نیازی به نمره کم کردن و تنبیه و غیره نیست.
متربی که میداند همیشه #خداوند ناظر بر اعمال اوست همیشه حواسش #جمع است تا محبوبش را از خودش دل آزرده نکند.
سوال: روش های ایجاد این حالت در انسان چیست؟
ادامه دارد...
کانال مُکَلّا - جوادی
https://eitaa.com/mokalla