eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷| طبق رسوم ، بچه ها حنا درست کرده بودند😍 اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در عمرم دیدم👌 جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و رو حنا می بستند!🕊 سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌 مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍ سید رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇 بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐 بعد و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن می خنده، آبرومون می ره!😆 بعد از اینکه حنای رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از براش آورده بود رو بست به سرش☺️ صحنه های در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با 👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، حنابندان برگزار می کردند🎊 سید رو حنا گذاشت و رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو ....😭✋ |🌷 @moarefi_shohada
🌷 🌷وقتی از او سوال می کردم تو تنها فرزند خانواده هستی پدرم و ما خواهرها بعد از تو پشت و پناهی نداریم چرا به سپاه ملحق شدی سپاه خطر ناک است می گفتند : فقط در لباس سپاه می توانستم تا آنجا که می توانم و از دستم بر می آید به مملکتم خدمت کنم و اگر شهادت داشتم شهید شوم شما باید فقط و فقط به خدا توکل کنید . 🌷حتی تحمل کوچکترین ناراحتی او را نداشتیم برادرم یک آلرژی خفیف داشت همه ما وقتی او دچار این حالت می شد رنج می بردیم . اگر یک موی در سر او می دیدیم عذاب می کشیدیم نمی دانم خداوند چگونه به ما صبر عطا کرد بعد از دیدن مهدی بدون و و زخمی او هنوز نفس می کشیم فقط امید وارم که شفیع ما باشد و در جوار ائمه و آقا امام حسین محشور شود و شاد باشد و روحش برای عزیزانش در رنج و عذاب نباشد . ✍به روایت خواهربزرگوارشهید 👈شهیدمهدی خبیریکی ازشهدای است که به همراه شهیدموسوی نژاددرشمال غرب سال ۱۳۹۰/۴/۳۰ به شهادت رسید سرهنگ پاسدار 🌷
وقتـــی می‌چــکد تقدیـــر می‌ریزد بِهم وقتی نیست در تَن ، شیر می ریزد بِهم حق بـده این را می‌ریزد بِهَم را بعـــدِ تو می‌ریزد بِهَم 🏴 @moarefi_shohada
قسمت سیزدهم 🚫این داستان واقعی است🚫 . بعد از زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود همه رو بیرون کرد حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت خودش توی ایستاد تک تک کارها رو به انجام می داد مثل و گاهی کارگر دمِ دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید اونقدر که از خودم می کشیدم اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم و کار بازم دست بردار نبود اون روز همون جا توی در ایستادم فقط نگاهش می کردم با اون دست های و پوست کن شده داشت کهنه های رو می شست دیگه طاقت نیاورد همین طور که سر تشت نشسته بود با های پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد _چی شده؟چرا گریه می کنی؟ تا اینو گفت خم شدم و های خیسش رو خودش رو کشید کنار _چی کار می کنی ؟دست هام نجسه نمی تونستم جلوی هام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... _تو عین علی ، عین هر چی بهت بخوره میشه هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من می کردم متحیر، سعی در کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد... . . ــــــــــــــــــــــــــــــ 📚 📖 📖