«| #رسم_شیدایـے |»
.
.
خانہ ما و آنها روبروے هم بود. یڪ روز ناهار آنجا مـےخوردیمـ و یڪ روز اینجا. آن روز نوبت خانہ ما بود. موقع ناهار دیدم خانمش تنہا آمده؛ همیشہ باهم مـےآمدند. پرسیدم:" چـےشده؟" چیزے نگفت، فهمیدیم ڪہ حتما با یوسف حرفش شده استـ بعد دیدم در مـےزنند. در را باز ڪردم. یوسف بود. روے یک کاغذ بزرگ نوشتہ بود " من پشیمانم " و گرفتہ بود جلوے سینہ اش. همہ تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانہ عوض شد.
.
.
منبع:
"ڪتاب هالہ اے از نور"
.
.
.
🥀| #شهید_یوسف_کلاهدوز |
←| #شهداییمـ | #همسر_شهید |
✨ @moarefi_shohada ✨
🦋🍃
🍃
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
حمید خیلے دیر ڪرد. قبلا هم براے بیرون
بردن زبالھ چندبارے دیر کرده بود.اما اینبار
تاخیرش خیلے زیاد شدھ بود.وقتے برگشت
پرسیدم:
"حمید آشغالا رو مےبرے مرڪز بازیافت سر
خیابون این همہ دیر میاے؟" گفت:" راستش
یھ فقیرے معمولا سر کوچھ هست. هربار از
ڪنارش رد میشم سعے میڪنم بھش ڪمک
ڪنم.امشبپول همرام نبودخجالت ڪشیدم
ببینمشو نتونم ڪمک ڪنم.کل کوچھ رو دور
زدم تا از یھ سمت دیگھ برگردم خونھ ڪہ
شرمندھ نشم.
.
.
" بخشے از ڪتاب یادت باشد "
" #شهید_حمید_سیاهڪالے_مرادے "
@moarefi_shohada