#همسر_شهید
💥 شب عيد غدير من خواب ديدم جايی هستم که برايم آشنا نبود. يک فضای طاق مانندی داشت و مزار سه شهيد گمنام زير اين طاق قرار داشت. روی هر مزار هم يک پارچه سفيد کشيده بودند. من تک تک پارچه ها را کنار زدم. ديدم روی هر مزار نوشته اند شهيد گمنام.
💠 اما مزار سوم يک عکس هم داشت که در خواب انگار به من گفتند اين همسر توست و حاجت روا شدی.
آن موقع که من اين خواب را ديدم هيچ ذهنيتی از آينده نداشتم، اما وقتی که با آقا نويد آشنا شدم، برايش خوابم را تعريف کردم و گفتم فکر کنم عاقبتت شهادت است. نويد هم خيلی خوشحال شد. اما من همان موقع گفتم ولی گمنام نشوي ها. گفت نه اِن شاءالله که برمی گردم.
🕊 وقتی خبر شهادت نويد رسيد و ما از او بی خبر بوديم من نگران اين بودم گمنام بشود، اما نويد به قولش وفا کرد و برگشت.
😔 بعد هم که شنيدم او همراه دو رزمنده سوری بعد از شهادت در بوکمال دفن شده بود که نيروهای ايرانی پيکرش را تفحص کرده و برگردانده بودند. انگار همان خواب من تعبير شده باشد.
🍃25🍃
کار دست خداست☝️
به نقل از #همسر_شهید🌹
یکبار که پیگیر کارهای اداری وام ازدواج بود، کار گیر کرده بود، بهش گفتم آشنایی نیست کارو درست کنه😞، گفت کار خوبه خدا درستش کنه، بنده ی خدا چکاره ست.!
همیشه برای انجام هرکاری تلاشش رو میکرد، قدمش رو برمیداشت، بقیه اش رو می سپرد به خدا، به معنای واقعی اینکارو میکرد.
تکیه کلامش این بود “کار دست خداست”🌸
سوریه که بود میگفت دوسه تا از بچه های اینجا خیلی نورانی ان✨، بهشون گفتم امروز فردا شهید می شید🕊، گفتم عه خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی رفتن اونور. گفت از بنده خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه ….😍
عاشق شوی، عاشقت می شود، شهیدت میکند …
شهید مدافع حرم نوید صفری🌹
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبری که تمام دلتنگی های#همسر_شهید را خراب کرد،#شهادت جوان#مازندرانی که پیکرش سوخت و چیزی برای بازماندگانش نمانده است....
#روز_هشتم_محرم از راه رسید، به فدای #حضرت_علی_اکبر سلام الله
به یاد #مدافع_حرم #اباعبدالله #شهید_هادی_جعفری
شهیدی که دو بار برایش تشییع گرفتند دفعه اول تکه تکه هایی از بدنش را آوردند مراسم و تدفین برگزار شد و یکی دو هفته بعد تکه تکه هایی دیگری از بدنش را پیدا کرده و آوردند و دوباره مراسم انجام شد... به فدای پیکر تکه تکه شده و سوخته ات...
#یا_حسین جان این جوان ها در راه تو علی اکبر شدند... خدایااااااااااا چه بر امام حسین گذشت وقتی پیکر تکه تکه شده جوانش را در آغوش گرفته بود... پیکر تکه تکه میدونی یعنی چی!؟ 😭😭😭😭😭
@moarefi_shohada
🌷#خاطرات_شـهید 🌷
💢سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
💢من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
💢اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
💢#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
🌷#شهید_مسلم_خیزاب🌷
✨راوی : #همسر_شهید✨
🌿اللهم عجل لولیک الفرج 🌿
@moarefi_shohada
═══✼🖤✼═══
«| #رسم_شیدایـے |»
.
.
خانہ ما و آنها روبروے هم بود. یڪ روز ناهار آنجا مـےخوردیمـ و یڪ روز اینجا. آن روز نوبت خانہ ما بود. موقع ناهار دیدم خانمش تنہا آمده؛ همیشہ باهم مـےآمدند. پرسیدم:" چـےشده؟" چیزے نگفت، فهمیدیم ڪہ حتما با یوسف حرفش شده استـ بعد دیدم در مـےزنند. در را باز ڪردم. یوسف بود. روے یک کاغذ بزرگ نوشتہ بود " من پشیمانم " و گرفتہ بود جلوے سینہ اش. همہ تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانہ عوض شد.
.
.
منبع:
"ڪتاب هالہ اے از نور"
.
.
.
🥀| #شهید_یوسف_کلاهدوز |
←| #شهداییمـ | #همسر_شهید |
✨ @moarefi_shohada ✨
#عاشقانہ_شهدا
اولیـݧ باری بود کـہ با هـم مـےرفتیم بیروݧ؛
اولیݧ گردش بعد از عقـد💍!
گفتم: "کجـا میریم🤔؟"
گفت: "خودتــــ میفهمی"🙄😊
دستم را گرفت
مستقیـم برد مسجد🕌!
چند بار طول و عرض حیاط مسجد را قدم زدیم.
گشتیم و صحبت کردیم😌
بعد هم با خوشحالـے گفت:
همیشـہ از خدا مـےخواستم زندگے مشترکموݧ رو از #مسجد شروع کنم😍
به آرزویــش رسید،
چقدر خدا را شکر میکرد...💚
#شهید_فریدون_بختیاری
#همسر_شهید
#ازدواج_موفق #زوج_انقلابی
🌹 کانال شهدای مدافع حرم 👇
@moarefi_shohada 🌹
✍ #مهدی همیشه میگفت امیر عباس دست راست بابا و محمد امین دست چپ باباست🙂
#وقتی باهم برای خرید بیرون میرفتیم؛ 👈مهدی همه وسایل رو خودش بر میداشت و می گفت #خانم_شما_فقط_مواظب_چادرت باش🤗 الان که با بچه ها خرید میریرم. #امیرعباس و #محمد_امین کمکم میکنند
⬅️میگم مهدی واقعا دست راست و چپ شما خیلی کمکم می کنند➡
️
👈 #همسر_شهید
☘17☘
#اقامهدی گفت خانم وقت زیاده ما مکه بریم اگه شما از صمیم قلب راضی باشید😊 فیش مکه را به پدر مادرم بدیم که این سفر رو برن
#گفتم_من_راضی_ام😊.این سفر قسمت #پدر_مادر شماست ،زنگ بزن خبر بده قبل این که زنگ بزنه گفت ازت ممنونم قبول کردی ،باور کن دلم راضی نمی شد من زودتر از پدر مادرم #سفر_مکه برم😔
#همسر_شهید💐
@moarefi_shohada
☘50☘
یڪ نفر هسٺ،
کہ خود نیسټ
ولے خاطـره اش
هر ساعٺ و هر روز
مرا سخت بغل مےگیرد !!!
#همسر_شهید❤️
#شهیدحاج_محمدحسین_مرادی
اولین بار که با هم صحبت کردیم از طریق تلفن بود. سجاد به من گفت : زندگی کردن با یک نظامی سخت است. باید خودتان را برای روزهای سخت و هر اتفاقی در آینده آماده کنید.☝️
من هم در پاسخ به سجاد گفتم : من زندگی حضرت فاطمه (س) را الگوی خودم قرار دادم و دوست دارم و سعی میکنم تا جایی که میتوانم فاطمه گونه زندگی کنم . 😊
وقتی این را گفتم اشک در چشم های سجاد جمع شد و گفت: خوشحالم که این انتخاب را داشتم. ✅
من خودم خیلی کم توقع بودم و شرایط مالی سجاد را درک میکردم. سجاد همان کسی بود که من میخواستم. انسانی مذهبی، خوش اخلاق و اجتماعی. در حقیقت بیشتر با خدا بودنش من را مجذوب کرده بود. اعتقاد داشتم کسی که با خدا باشد میتوان به او اعتماد کرد و تکیهگاه محکمی برای زندگی میشود💔
#همسر_شهید
شهید مدافع حرم سجاد دهقان🌹
@moarefi_shohada
#به_سبڪ_شهدا❤️
گاهی اوقات ڪارهایی
میڪرد ڪه من میگفتم
الان در این موقعیت نیازی نیست😊
این ڪار را بکنی
میگفت😇 تو ارزش بهترین ها
رو داری...،
مثلا لباس عروس عروسیمان
را برایم👰 خرید و می گفت
دلم میخواهد هر سال سالگرد
عروسی
تو لباس عروست رو بپوشی 💕
و من لباس دامادیام
اما چقدر دنیا بیرحم بود.
هنوز به دو ماه نرسیده 😔بود...
اولین تولد بعد از عقدمان😆 بود
برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان میخواهد برای من چه ڪار ڪند
از صبح زود منتظر بودم و دل
توی دلم نبود😉 ڪه حالا چه
برنامهای برای من دارد
تا عصر آن روز هیچ خبری😒 نبود
و من ناراحت😳 ڪه چرا سال
اولی ایمان هیچ ڪاری
برای من نڪرده
عصر با ماشین پدرش آمد
دنبالم تا برویم بیرون
توی ماشین مدام به اطرافم😒
نگاه میڪردم
منتظر بودم ڪه حالا یه ڪادویی🎁 ا
ز توی داشبورد ماشین
یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم💟 میڪنه😊
اما هیچ خبری 👻 نبود
بعد از نزدیڪ 45 دقیقه ڪه
دور میزدیم
نزدیڪ بلوار معلم جهرم
ایمان شروع ڪرد به خواندن دکلمه 💞ڪه معنایش این بود:
روز تولد تو هوا بارانی😍 بوده
وقتی رفتند داخل آسمان
و علت را پرسیدند
فرشتهها💖 گفته اند
یڪ فرشته از بین ما ڪم شده
و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی 💓الهه💓 ڪه آمدی به زمین
این دڪلمه ایمان بهترین هدیهای بود
ڪه میتوانست به من 😌 بدهد.
به مناسبت تولدم من را به ڪافی شاپ👌 برد
چیدمان میز ما با بقیه میزها
متفاوت بود
تا یڪ نوشیدنی بخوریم به مسئول
ڪافی شاپ اشاره ای ڪرد
و آن هم یڪ کیک🎂 با یڪ شمع
روشن بر رویش برای ما آورد
و دوباره اشاره ڪرد و یڪ دسته گل رز 🌷آورد داد به ایمان
و او هم گل را به من داد
و دوباره یڪ جعبه کادو🎁 آوردند
ڪه داخل جعبه
یڪ جعبه موزیکال🎶
و یڪ سرویس بدل بود
و آن شب آنقدر رویایی 💕
و زیبا بود ڪه هنوز فکر میکنم
در یڪ خواب💘 بوده ام
. 💑خاطرات #همسر_شهید #مدافع_حرم
#اللهم_ارزقناشَهادة_فےسَبیلِڪــــ
@moarefi_shohada
❤️💚
قسمت اول
🚫این داستان واقعی است🚫: .
#مردهای_عوضی .
.
همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه
آدم #عصبی و بی حوصله ای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
می گفت: #دختر درس می خواد بخونه چکار؟
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم #درس بخونم، برم سر کار و از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود،یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت #خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین #نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
هر چی درس خوندی، کافیه ...
.
.
#ادامه_دارد...
برگرفته از زندگی #همسر_شهید
📚 📖 📖