eitaa logo
شهدای مدافع حرم
911 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣5⃣0⃣1⃣ ❣ 💞اولین باری که من و عباس درباره با هم حرف زدیم، در جوار بود 💞وقتی من و عباس ، عباس گفت خوبی دختر عمو اولین باری بود که عباس منو دختر عمو صدا می کرد 💞قرار شد اول عباس صحبت کنه. دیدم دو تا کاغذ در آورد، اول درباره اهمیت بود و گفت ازدواج مثل یک لباس نیست که بخواهیم مدام عوضش کنیم، در هر ازدواجی باید و ی اولیه وجود داشته باشد. 💞بعد پرسید: آیا از طرف شما علاقه ی اولیه ای وجود داره منم گفتم: اگه علاقه ای نبود من الان اینجا نبودم 💞عباس گفت: اگر بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم، باید سبک زندگی حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ی زندگیمان قرار دهیم؛ زندگی ای و به دور از تجملات داشته باشیم. 💞 را مهمترین اساس زندگی خود قرار دهیم و گفت: زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند تا به کمال برسند. عباس به ادامه ی تحصیل بسیار تاکید داشت و می گفت ادامه ی تحصیل باید در کنار زندگی پیش برود 💞و در آخر خودش را اینجوری معرفی کرد: انسانی تلاشگر، آرمان گرا، بخشنده، دست و دل باز، اهل محبت و کرامت، پرکار و متعهد به پاسداری از انقلاب اسلامی به نقل از همسر شهید 🌷 🌹✨ @moarefi_shohada ✨🌹
رمان زیبای قسمت هشتاد و دوم _بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟ _من تو مدتی که سوریه بودم،.. آدمهایی دیدم که آرزوی شهادت داشتن ولی شهید نشدن.. بعضی ها هم بودن که حتی خوابش هم دیده بودن. اوایل خیلی مراقب کسانی بودم که میگفتن حتما شهید میشن.بارها تو موقعیت های مختلف،فهمیدم هر کاری هم بکنم،هر کی باشه،میره.نه اینکه من مراقب نیرو هام نباشم،نه.مراقب نیرو هام هستم ولی وقتی بخواد من دیگه کاری بکنم. بخاطر شهادت امین عذاب وجدان نداشتم،گرچه خیلی دلم سوخت.واقعا انگار دوباره برادرمو از دست داده بودم. ولی برای اینکه نتونستم زودتر برگردونمش عذاب وجدان دارم. -شما دنبال شهادت نیستید؟ -نه..من دنبال هستم.گرچه دوست دارم شهادت باشه ولی هر وقت که .الان من مفید تره تا من. -شما میخواین با من ازدواج کنین؟ _اگه اشکالی نداره دلیلشو اگه خدا خواست و شما راضی بودید و ازدواج کردیم، بعد ازدواج میگم. -ولی من میخوام الان بدونم. -پس مختصر میگم.اول از یه شروع شد ولی بعد که بیشتر شد،هم جنبه ی هم احساسی قوی تر شد.دوست داشتم باور کنم.البته دلیلی هم برای باور نکردن نبود. -اگه من بگم با شغل شما مشکل دارم،چکار میکنید؟ چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت: _قبلا به این موضوع فکر کردم.نمیگم بخاطر شما شغلمو میذارم کنار.من دربرابر هایی که خدا بهم داده و باید جوابگوی خدا باشم....اما ...بخاطر شما...از زندگی ...میگذرم. دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.گفتم: _من میخوام پیش امین بمونم.ماشین آوردم، خودم برمیگردم.اگه شما حرفی ندارید، بفرمایید.من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم. خداحافظی کرد و رفت.... مطمئن بودم پسر خوبیه، مطمئن بودم دوستش دارم ولی میترسیدم بخاطر دوست داشتنم انجام وظیفه ش بشم.من خودمو خوب میشناسم.وقتی به کسی علاقه مند بشم،تحمل نبودنش کنارم،تحمل حتی یک روز ندیدنش برام خیلی سخته. ولی کار وحید طوریه که حتی اگه شهید هم نشه،خیلی وقتها نیست. با خودم کلنجار میرفتم، بالا پایین میکردم،سبک سنگین میکردم.این من بود. بعد یک ماه بالاخره به نتیجه رسیدم.... خیلی دعا کردم.گفتم: خدایا*هر چی تو بخوای*.خیلی کمکم کن. رفتم پیش عمه زیبا،عمه ی امین.با کلی شرمندگی و خجالت گفتم: _امین قبل رفتنش ازم خواسته بود بعد شهادتش ازدواج کنم. عمه زیبا بغلم کرد و گفت: _امین بهم گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست ازدواج کنه،بغلش کن و براش آرزوی خوشبختی کن.خوشبخت باشی دخترم. فرداش رفتم پیش خاله مهناز.همون حرفهایی که به عمه زیبا گفته بودم بهش گفتم.خاله مهناز هم گفت: _امین گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست که ازدواج کنه بهش بگو دعای خیر امین همیشه خوشبختی توئه. روز بعدش گل نرگس خریدم.رفتم پیش امین. اول مزارشو با گلاب شستم.بعد گل نرگس رو مثل همیشه روی مزارش چیدم.یه کم ساکت فقط نگاه میکردم. گفتم: _سلام...دلم برات تنگ شده...روزهایی که با هم بودیم برام مثل برق و باد گذشت،روزهایی که بدون تو گذشت برام یه عمر بود. همیشه عاشقانه دوست داشتم.هیچ وقت نگفتم کاش بجای امین با یکی دیگه ازدواج میکردم.هیچ وقت نگفتم کاش با امین ازدواج نکرده بودم.یادته روز آخر بهم گفتی... نویسنده بانو