eitaa logo
شهدای مدافع حرم
904 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
بارها به شما گفته ام خداوند به شما فرزند داده است و از من بگذر و نفست را قربانی کن😔. شاید هنوز نتوانستی با این موضوع کنار بیای تورا به فرق شکافته 🔸امام علی ع و 🔹چشمان دریده حضرت عباس ع قسمت میدهم که با این موضوع کنار بیای و نزد بانوی دو عالم س و س رو سفید شوی و حرفی برای گفتن در مقابل مادران سایر شهدا داشته باشید. 🌟🐾🌟 ☘42☘
❣️ ❣️ 🌾تو را می‌جویم فراتر از فراتر از خودِ خویشتنم و آنچنان دوستت دارم که نمیدانم کدامیک ازما غایب است ولی در آخر به این نتیجه میرسم که غایب هستم! زیرا تو همیشه بوده ای ولی تو را نمی بینند صبحتون امام زمانی 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌸🌸 @moarefi_shohada
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت بعد از انقلاب سرمون گرم شد به درس ومدرسه.. مسئول شوراي مدرسه شدم. این کارا رو بیشتر از درس خوندن دوست داشتم.😅 تابستون کلاس خیاطی✂️ و زبان اسم نوشتم.. دوستم مریم می اومد دنبالم با هم می رفتیم .☺️☺️ اون روز می خواستیم بریم کلاس خیاطی، در رو نبسته بودم که تلفن زنگ زد...📞 با لطیفه خانم همسایه روبروییمون کار داشتن خونشون تلفن نداشتن... رفتم صداشون کنم، لاي در باز بود رفتم توي حیاط دیدم🌹 منوچهر🌹 روي پله ها نشسته و سیگار می کشه... اصلا یادم رفت چرا اونجا هستم. من به اون نگاه می کردم و اون به من، تا اینکه بلند شد رفت توي اتاق... لطیفه خانم اومد بیرون.گفت: _"فرشته جان کار ي داشتی؟" تازه به صرافت افتادم پاي تلفن یک نفر منتظره....🙈 منوچهر رو صدا زد و گفت میره پاي تلفن. منوچهر پسر لطیفه خانم بود. از من پرسید : _" کجا میری؟" گفتم:_"کلاس". گفت: _" واستا منوچهر میرسوندت". آن روز منوچهر ما رو رسوند کلاس توي راه هیچ حرفی نزدیم . برام غیر منتظره بود فکر نمی کردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه همسایه باشیم ...☺️ آخر همون هفته خانوادگی رفتیم فشم باغ پدرم ...🌳🌳 منوچهر و پدر نشسته بودند کنار هم و آهسته حرف می زدند... چوب بلندي را که پیدا کرده بود، روي شانه اش گذاشت و بچه ها را صدا زد که با خودش ببرد کنار رودخانه منوچهر هم رفت دنبالشان . بچه ها توي آب بازي می کردند...👦🏻👧🏻 فرشته تکیه اش را داد به چوب، روي سنگی نشست و دستش را برد تو ي آب ... منوچهر روبه رویش،دست به سینه ایستاد و گفت: _"من میخواهم بروم پاوه، یعنی هر جا که نیاز باشد نمی توانم راکد بمانم". فرشته گفت: _"خب نمانید ". گفت: _"نمی دانم چه طور بگویم " دلش می خواست آدم ها حرف دلشان را رك بزنند. از طفره رفتن بدش می آمد، به خصوص اگر قرار بود آن آدم شریک زندگیش باشد! باید بتواند غرورش را بشکند.... گفت: _"پس اول بروید یاد بگیرید بعد بیایید بگویید". منوچهر دستش را بین موهایش کشدید جوابی نداشت کمی ماند ورفت.. پدرم بعد از اون چند بار پرسید : _"فرشته، منوچهر به تو حرفی زد؟" می گفتم: _ "نه، راجع به چی؟"😟 می گفت: _" هیچی، همین جوري پرسیدم".... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
❣️ ❣️ ✼بیا بیا گل زهرا، توست ✻صفاے از، صفاےمادرتوست ✼بیاکه باتن خونین هنوزمنتظراست ✻که تو تنها، دواے مادر توست 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 التماس دعا🖤
❣ تا مطمئنم فصل باران میشود کوچه ها پس کوچه هامان هم میشود تا بیایی هر خیابانی كه خلوت است در مسیر راه بندان میشود ❤️ ❤️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 با ما در کانال شهدایی همراه باشید👇👇 @moarefi_shohada