eitaa logo
شهدای مدافع حرم
917 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حۍ‌علی‌العاشقۍ‌رفقا:)🌼 الٺماس‌دعا
شهدای مدافع حرم
☔️ #من_با_تو ✨ #قسمت_چهل_وهشتم ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 روی مبل لم دادہ بودم... ڪتاب رو ورق زدم و ڪم
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 زن روی مبل نشستہ بود، با دیدن من لبخند زد و از روی مبل بلند شد!😊رفتم بہ سمتش و سلام ڪردم، جوابم رو داد و گرم دستم رو فشرد. مادرم رو بہ روش نشست و بہ من اشارہ ڪرد پذیرایے ڪنم.😊وارد آشپزخونہ شدم و با سلیقہ مشغول چیدن میوہ‌ها 🍎🍌🍇توی ظرف شدم،ظرف میوه رو برداشتم و بہ سمت مادرم و مادر حمیدی رفتم😊بشقاب‌ها رو🍽چیدم و میوہ تعارف ڪردم، مادر حمیدی با مهربونے گفت : ــ زحمت نڪش عزیزم. لبخندی زدم و گفتم :😊 ــ زحمت چیہ؟ نشستم ڪنار مادرم...✨ مادر حمیدی با لبخند نگاهم ڪرد،چادر مشڪے و روسرےگی مدل لبانے سبز رنگش صورتش رو قاب ڪردہ بود،صورت دلنشین و مهربونے داشت رو بہ من گفت : ــ من مادر یڪے از هم دانشگاهتیم... سریع گفتم : ــ بلہ میدونم... ــ پس میدونے برای چے اینجام؟😊 سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم و تڪرار ڪردم : ــ بلہ!☺️🙈 نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت : ــ با مادرت صحبت ڪردم و توضیح دادم، این پسر من یڪم خجالتیہ روش نشدہ با خودت صحبت ڪنہ با تعجب گفتم : ــ ولے دیروز بہ من گفتن!😟 لبخندش پررنگتر شد : ــ پس گفتہ با من هماهنگ نڪردہ! آخہ انقدر خجالت میڪشید روش نشدہ آدرس بگیرہ تعقیبت ڪردہ.😅 پیشونیم رو دادم😟😳بالا و گفتم : ــ تعقیبم ڪردن؟ سرش رو تڪون داد و گفت : ــ آرہ یڪم عجول برخورد ڪردہ بهش گفتم باید من میومدم دانشگاہ باهات صحبت مےڪردم، جوونای امروزی‌اید دیگہ!☺️ دست‌هام رو بهم گرہ زدم،ادامہ داد : ــ در واقع امروز اومدم براس ڪسب اجازہ ڪہ یہ وقت مناسب با همسرم و پسرم بیایم برای آشنایے بیشتر!☺️ ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 ‌ موهای بافتہ شدم افتادہ بود روی شونہ‌م با دست انداختمشون روی ڪمرم و گفتم: ــ پدر و مادر اجازہ بدن منم راضےام تشریف بیارید!☺️🙈 مادر حمیدی از روی مبل بلند شد و گفت :☺️ ــ ان‌شاء‌الله ڪہ خیرہ! مادرم سریع بلند شد و گفت :😊 ــ ڪجا؟ چیزی میل نڪردید ڪہ...! بلند شدم و ڪنارشون ایستادم، مادر حمیدی ڪش چادرش رو محڪم ڪرد و گفت : ــ برای خوردن شیرینے میایم!☺️ دفترچہ📝و خودڪاری از توی ڪیفش👜درآورد و مشغول نوشتن چیزی شد. برگہ رو ڪند و گرفت بہ سمت مادرم : ــ این شمارہ‌ی خودمہ هروقت خواستید تماس بگیرید😊 با مادرم دست داد، دستش رو بہ سمت من گرفت و گفت : ــ چشم امیدم بہ شماستا☺️ و گونہ‌م😘 رو بوسید... دستش رو فشردم، توقع انقدر گرمے و مهربونے رو از مادر یڪ طلبہ نداشتم. حتے منتظر بودم بخاطرہ پوششم بد نگاهم ڪنہ!😌 واقعا مادر یڪ طلبہ بود!😇 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 وارد حیاط 🌳دانشگاہ شدم چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ بهار بدو بدو بہ سمتم اومد و دستش رو زد روی شونہ‌م :😉 ــ بَهههه عروس خانم! چپ چپ نگاهش ڪردم و گفتم : ــ اولاً سلام...دوماً نہ بہ بارہ نہ بہ دارہ چرا جار میزنے؟! با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت : ــ سلام عروس! اگہ بہ دار و بار و در و پنجرہ نبود ڪہ مامانش نمےاومد خونہ‌تون شمام اجازہ نمے‌دادی بیان😉 همونطورڪہ قدم بر مے‌داشتم گفتم : ــ بیا بریم ڪلاس دیر میشہ! بهار نگاهے بہ ساعت مچیش انداخت و گفت : ــ دہ‌دیقہ موندہ بیا تعریف ڪن ببینم چی‌شد!😊 پوفے ڪردم و گفتم : ــ وااا چے بشہ؟! هیچے نشد!😬 بهار چشم هاش رو ریز ڪرد و گفت : ــ خب بابا حمیدی رو نخوردم!😕 خواستم ڪلاس بذارم و شوخے ڪنم همونطور ڪہ با دست گوشہ‌ی چادرم رو گرفتہ بودم گفتم :😌😏 ــ بهار من ڪہ قبول نمےڪردم مامانش خیلے گیر بود ڪم موندہ بود بگم سمج بسہ دیگہ چقدرم بداخلاق و بد عُنق! همونطور ڪہ دست‌هام😌رو تڪون میدادم ادامہ دادم : ــ هےاصرار پشت اصرار آخر قبول‌ڪردم بابام‌ اجازہ‌بدہ بیان،از این زنای ڪَنہ بود😌 بهار همونطور ڪہ بہ پشت سرم زل زدہ بود گفت:😳😥 ــ شنید! با دهن باز بہ صورتش خیرہ شدم، چندبار دهنم رو تڪون دادم بہ زور سرم رو برگردوندم ڪسے رو ندیدم چندتا از بچہ‌های دانشگاہ در حال رفت و آمد بودن رو بہ بهار گفتم : ــ حمیدی پشت سرم بود؟!😨 زل زد بہ چشم هام و گفت : ــ نہ بابا توام،وگرنہ الان مچالہ شدہ بودی ڪف زمین! سهیلے رو میگم،انگار بلندگو قورت دادی!😐 داشت مےاومد صداتو ڪہ شنید مڪث ڪرد پروندہ‌ی غیبتم پیش سهیلے رد ڪردی! نفسم رو بیرون دادم و گفتم : ــ درد نگیری فڪرڪردم حمیدی پشت سرم بودہ!🙁 بازوم رو گرفت،با تعجب گفتم : ــ راستے بهار من اصلا تو مغزم نمیگنجہ حمیدی اومدہ خواستگاریم آخہ چیزی ازش حس نڪردہ بودم... بهار با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:😉 ــ از آن نترس ڪہ های و هوی دارد از آن بترس ڪہ سر بہ توی دارد! با چشم‌هاش بہ جایے اشارہ ڪرد،رد نگاهش رو گرفتم حمیدی نزدیڪ ما راہ مےاومد🙄با دیدن نگاہ من لبخند ڪم‌رنگے زد، خواست بیاد سمتمون ڪہ سهیلے از پشت دست روی شونہ‌ش گذاشت و گفت : ــ مهدی بیا ڪارت دارم..! قیافہ‌ی سهیلے جدی و ڪمے اخم آلود بود😠متوجہ نگاہ خیره‌م شد سرش رو بلند ڪرد اما نگاهش بہ من نبود! سریع نگاهم رو ازش گرفتم و با بهار وارد ساختمون دانشگاہ‌شدیم😕 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
⭕️ قیام کنید برای خدا 🎙 : 💬 همه چیز از اینجا شروع می‌شود که انسان برای خدا نهضت کند و از خواب بیدار شود. @moarefi_shohada
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
: می گویند تقوا از بالاتر است، آنرا می پذیرم. اما می گویم : آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، . 🍃 @moarefi_shohada 🍃
همہ گویند گذشت اما من گویمت چگونہ از ❤️ گذشت ؟! ای ڪسی ڪه مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی تو را با خدا چہ بود ڪه از این ڪرامت برخوردار شدی⁉️ نام شهید برازنده توست ای ڪه ❣ سَبَب بیداری خواب زده هایِ عالمِ غفلت است 👌
🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین🌹 1⃣
سلام دختر حیدر،شریکة الارباب بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب... 2⃣
شهید مدافع حرم:امیر لطفی 3⃣