eitaa logo
شهدای مدافع حرم
911 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
📜صحبت شهید با همسرش و سفارش برای تربیت دخترش زهرا و صحبتی با همسر مهربانم شما هم مرا حلال کنید در این چند سالی که با هم بودیم از شما جز احترام و بزرگی و پاک دامنی ندیدم و از شما تشکر می کنم که یار و یاور من در سختی ها و رسیدن به خدا بودی و از پدر و مادرت هم تشکر می کنم که چنین دختری تربیت کردند و از شما می خواهم که زهرا کوچولو نور چشم من را مانند خودت تربیت کنی و مسایل دینی را به او آموزش دهی و هوای پدر و مادرم را هم داشته باشی و در نبود من صبور باشی و خواهش می کنم که در مراسمم خود را کنترل کنی و الگو باشی، 😍من هم شما را فراموش نخواهم کرد ای مهربان ترین همسر دنیا خیلی دوستت دارم😍 و شما را به خدای بزرگ می سپارم و امیدوارم که حضرت زهرا شما را شفاعت کند.
📜صحبت شهید با خواهران و برادران خود خواهر و برادران خوبم شما هم مرا حلال کنید و سعی کنید در همه شرایط باعث سر بلندی پدر و مادر باشید و جای خالی مرا در خانه برای پدر و مادر پر کنید و در خانه با صدای بلند اذان بگویید و قرآن بخوانید و احترام به پدر و مادر را فراموش نکنید که بهشت زیر پای مادران است و در مراسم من آبرو داری کنید و هر کس در مراسم من شرکت کرد احترام کنید.
📜ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم جز  پسر فاطمه ارباب نداریم پایان
جرعه ای از معرفت شهدا 6⃣
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
⁦✖️⁩پایان مطالب شهدایی⁦✖️⁩
شهدای مدافع حرم
☔️ #من_با_تو ✨ #قسمت_پنجاه_وهشتم ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 همونطور که لبم رو به دندون گرفته بودم به
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 خواستم لب باز ڪنم برای معذرت‌خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت : ــ جیران جان ایشون عروسمون هستن؟😇 با شنیدن این حرف،گونہ‌هام😊🙈سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد : ــ بلہ هانیہ جون ایشون هستن... پدر سهیلے گفت : ــ عروس خانم،ما داماد و سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیری اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد!😄 همہ شروع ڪردن بہ خندیدن😁 ڪمے سرم رو بلند ڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود، دستہ گل رز💐 قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت :😊 ــ هانیہ‌جان سر پا ایستادہ دادن! و با چشم‌هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم، نگاهش رو دوختہ بود بہ گل‌ها سریع گفت : ــ سلام!☺️ آروم و خجول جواب دادم : ــ سلام!😊🙈 دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم :😔 ــ من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! 💐 ــ اون شب.... ڪارهام واقعا ناخواستہ بود!😒 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم :😒 ــ اتفاقاتے افتادہ بود ڪہ هول شدم!نمیدونستم آقای سهیلے میخوان بیان خواستگاری...😞 مڪث ڪردم...✨ سهیلے نشست روی مبل، لبخند ڪم‌رنگے روی لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزی زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت :😊 ــ عروس خانم نمیخوای چای بیاری؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ‌ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روی لب‌هام :☺️ ــ چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل‌ها رو گذاشتم روی میز...💐نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ‌ی اول گل سفید حالا قرمز😍بہ سمت ڪتری و قوری رفتم، با وسواس مشغول چای ریختن شدم...چند دقیقہ بعد بہ رنگ چا‌ی‌ها ☕️نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم، یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صدای زنگ آیفون🔔 بلند شد... با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن... پدرم گفت : ــ ڪیہ؟😟 مادرم شونہ‌ش رو بالا انداخت و گفت : ــ نمیدونم!😕 با گفتن این حرف از روی مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.😊 ــ بیا بابا جان! با اجازہ ی پدرم بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش☕️تشڪر ڪرد و فنجون چای رو برداشت...بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت :☕️😊 ــ خوبے خانم؟ خجول تشڪرڪردم☺️و رفتم سمت سهیلے! دست هام مےلرزید،سرش پایین بود. ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
🌱🌸 . . . . . . چآدرٺ بوے شـہــــادٺ مےدهد چرا ڪہ چشم شہدا بہ اوسٺ ڪہ مبادآ چادر مادرشان... فاطمہ(سلام الله علیها) خاکے شود. @moarefi_shohada
خدایا! فقط خودت موندی برامون، کمکمون کن!
يکي آرام مي آيد نگاهش خيس عرفان است قدم هايش پر از معناست دلش از جنس باران است کسي فانوس بر دستش بسان نور مي آيد اميد قلب ما روزي ز راه دور مي آيد.❤️ @moarefi_shohada
⭕️ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر شدم، دورش را بگیرید چراکه من او را بسیار دوست دارم💚 👈پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است: ✍اگر شما گُلی🌷 را در صحرای دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است آنجا دفن شده باشد😭 🌷