ای مظهر معرفت ، قهرمان کربلا
پروانه شمع عشق ، نور چشم مرتضا
روحووه عشقووه،جانیمیز اولا فدا
لطف ائله ویر بیزه ،عیدیانه سال یولا
پاینده دور پرچمون ای عزیز پنج تن
ثبت اولدی آدون سنون قهرمان بت شکن
ئولدوردون خود کامه نی ایلدون ئوزون کفن
سسلر سنه مرحبا هم حسین و هم حسن
رعددن برقدن ،سوزلرون جهنده دی
حضرت فاطمه ،اقتداری سنده دی
یوخدور نظیرون سنون ای نگار فاطمه
کیمدی اولا سن کیمی بی معلم عالمه
قول باغلی باش اگمدون ئوز ائوینده ظالمه
سالدی سنون منطقون دشمنی تلاطمه
مرحبا آفرین ، رازووه نیازووه
تیکدی گوز قارداشون ، نیمه شب نمازووه
هیچ عورتون خصلتی اوخشاماز خصاللوه
چاتماز کمالین الی رتبه کمالووه
ایلر حیا آفتاب باخماقا جمالووه
حورای جنت سنون تشه دور جماللوه
افتخار ایلروک ، پرده نقابووه
قویمادون هیچ کیمی ، سنگر حجابووه
کرب و بلانون غمی یاندیرار هر عاشقی
صرصر کیمی تشنه لیک ائتدی پرپر عاشقی
عاشقلرون ناله سی غملی ایلر عاشقی
اکبرین عاشقلرین پوزدی اصغر عاشقی
اصغرین قنداقین ،باغرووا باسان زمان
آغلادی حالووه ،مشکی پاره قهرمان
اللی بش آغلادون گولمه دی فلک سنه
دوغراندی قارداشلارون اولمادی کمک سنه
سن آغلادو گللره آغلادی فدک سنه
آغلاماق آزدور خانم جان وئرک گرک سنه
باشووین یاره سی، یادگار عشقیدرو
خنجر منطقون ،ذوالفقار عشقیدور // (من کلام : غفاری)
آخر این شبِ تاریک را سر مےکند . . .
یاد از یاس و شقایق ، یا صنوبر مےکند ؛
این وداعِ آخر و جاندادنِ بانوۍ ِعشـق . .
عاقبت وصل حٌسِیـنَش را مٌیّسر مےکند !
- السلاماعلیڪیازینبالکبرۍ♥️'
[☀️🏴]
🍂|یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا روبه روی من
🕯| در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
🍂|تصویر قتلگاه تو یادم نمیرود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
🕯|بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
#آهـ_از_سوز_جگــــر🥀
#وفاتشهادتگونہبانوزینبکبریتسلیت♥️
❅ঊঈ✿🔘✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ؟ أَیْنَ، أَیْنَ، أَیْنَ...
أَیْنَ منتقم #حاج_قاسم؟
#وفات_حضرت_زینب #ام_المصائب #حضرت_زینب سلام الله علیها
😭😭😭
✍ متن زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه رجب:
الَّسلامُ عَلَيْكُمْ يَا آلَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا صَفْوَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ مِنْ خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا سادَةَ السَّاداتِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا لُيُوثَ الْغاباتِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا سُفُنَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ عِلْمِ الْأَنْبِياءِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ إِسْماعِيلَ ذَبِيحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ مُوسىٰ كَلِيمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ عِيسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللّٰهِ؛ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضىٰ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَدِيجَةَ الْكُبْرَىٰ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا شَهِيدُ ابْنَ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا قَتِيلُ ابْنَ الْقَتِيلِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ عَلَىٰ خَلْقِهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَرُزِئْتَ بِوالِدَيْكَ، وَجاهَدْتَ عَدُوَّكَ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ الْكَلامَ، وَتَرُدُّ الْجَوابَ، وَأَنَّكَ حَبِيبُ اللّٰهِ وَخَلِيلُهُ وَنَجِيبُهُ وَ صَفِيُّهُ وَابْنُ صَفِيِّهِ؛ يَا مَوْلايَ وَابْنَ مَوْلايَ زُرْتُكَ مُشْتاقاً فَكُنْ لِي شَفِيعاً إِلَى اللّٰهِ يَا سَيِّدِي، وَأَسْتَشْفِعُ إِلَى اللّٰهِ بِجَدِّكَ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ، وَبِأَبِيكَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَبِأُمِّكَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، أَلا لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلِيكَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ ظالِمِيكَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ سَالِبِيكَ وَمُبْغِضِيكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
سپس قبر مطهّر را ببوس و رو به جانب علی بن الحسین(علیهالسلام) کن و در زیارت آن جناب بگو:
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ وَابْنَ مَوْلايَ، لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلِيكَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ ظالِمِيكَ، إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِزِيارَتِكُمْ وَبِمَحَبَّتِكُمْ، وَأَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ.
بعد برو تا نزد قبور شهدا(رضوان الله علیهم) قرار گیری، آنجا بایست و بگو:
السَّلامُ عَلَى الْأَرْواح ِ الْمُنِيخَةِ بِقَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاٰمُ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا طَاهِرِينَ مِنَ الدَّنَسِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا مَهْدِيُّونَ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَبْرارَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْحَافِّينَ بِقُبُورِكُمْ أَجْمَعِينَ، جَمَعَنَا اللّٰهُ وَ إِيَّاكُمْ فِي مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ وَتَحْتَ عَرْشِهِ إِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ.
📚 مفاتیح الجنان
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ڪربلا درڪربلا می ماند
اگــر زیـنـــب نبـــود✌️💕
شهادت بزرگ بانوی کربلا، پیام رسان عاشورا، الگوی صبروشجاعت، حضرت زینب (سلام الله علیها) تسلیت باد.💔
#یازینبکبریسلاماللهعلیها🏴
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین حضور پدر و مادر شهید مدافع حرم مسعود عسگری در محل شهادت فرزندشان در سوریه
#شجاعت
•
🍃در یکی از عملیات ها در شهر #حلب در حالی که #دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته #کورنت و #تاو نسل ۲ " اهدایی #اسرائیلی ها و #آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد" ادوات زرهی رو به آتش میکشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفربری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت
•
🍃به آقا مهدی اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون #زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی #مجروحین وجود نداره
•
🍃این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر میره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت #موشک قرار بگیره و زنده زنده در #آتش بسوزه ابراهیم وار، وارد آتش میدان دشمن میشه و تک و تنها به سراغ مجروحین میره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفربر میکنه و به سلامت بیرون میاد
•
🍃پ.ن: امام صادق علیه السلام میفرمایند: سه کس اند که شناخته نشوند جز در سه جا: ۱-#بردبار شناخته نشود جز به هنگام خشم ۲- #شجاع شناخته نشود جز به وقت نبرد ۳- #برادر و دوست شناخته نشود جز به وقت نیاز
#سالروز_ولادت: ۱۳۶۸/۱/۱۴
#سالروز_شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۹
#سالروزشهادت🕊🕊
🌷بسم رب الحسین ع🌷🦋
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای(:
بࢪاےخواݩدݩهࢪقـسمٺاز ࢪماݩیـــڪ صݪــواٺ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج 🍃✨
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت هفتاد و هشتم
حرکت کرد...
بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.
تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.
چند هفته گذشت....
میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد. سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن.
محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت:
_یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن. نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد.
صدای زنگ آیفون اومد...
محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت:
_بفرمایید...
بعد درو باز کرد.گفتم:
_قرار بود مهمان بیاد برات؟
-بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.
-خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.
داشت روسری و چادر میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت:
_بیا،عمو اومده.
زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون.. رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد.
از حرکت زینب خنده م گرفت.
محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید.
سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.
خانم موحد بود.رسمی سلام کردم. لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم. بعد آقای موحد وارد شد.
زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد. آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد.
من #اصلا نگاهش نمیکردم.خیلی #رسمی گفتم:
_سلام.
آقای موحد هم #رسمی جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت:
_اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.
محیا گفت:
_مشکلی نیست،بفرمایید.
آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی بیاره،گفتم:
_شما پیش مهمان هات باش،من میارم.
درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم. به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم.
دو تا چایی تو سینی موند. برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم.
خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد....
صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.
خدایا این بنده ت آدم خوبیه....
حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته
باشم..
بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه.
فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش.
بهم گفت:...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم