eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.3هزار دنبال‌کننده
432 عکس
28 ویدیو
0 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش ابتدایی داستان «دوربرگردان» نوشتهٔ دوچرخهٔ خاکی را تکیه داد به صندوق‌های سیاه پلاستیکی‌ پشت نیسان. دست‌ها را تکاند: «خِیلِه وِر زِمی زِدیا.» آخرین باری که زمین ‌خوردم عین همین را سمیرا گفت. این بار از شنیدنش دردم نیامد. بلند خندیدم: «نمی‌دونین خودم رو چند بار زمین زده نامرد.» کولر ماشین خراب بود. دستگیرهٔ شیشه را از روی داشبورد برداشت و دستم داد. باد داغ خورد به صورتم. چرخیدم طرف ایوب. آفتاب خودش را انداخته بود توی بغلم. دست کشیدم به چرم سیاه دور فرمان. حلقة دست‌هایش را دور فرمان تنگ کرد: «کارِ دسته. اعظم اِز صُب تا غروب دُو پا بُودِه تا وَردوختِه.» تا از اعظم حرف می‌زد مردمک چشم‌هایش شبیه تیله‌های سبز و آبی می‌شد که توی نور آفتاب بگیری. ایوب یک بار دیگر تعارفم‌ می‌کرد با سر می‌رفتم برای دیدن اعظم. این‌قدر تعریف کرد که تشنهٔ دیدن زنی نانوا بودم وقتی پشت تنور نانوایی ایستاده است. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine