بخش ابتدایی داستان «گزارش»
نوشتهٔ #حنانه_سلطانی
#خیال_مدام
باد سرد از درز پنجره خودش را میچپاند توی کلاس. گچ سفیدی از لبۀ تختهسیاه کلاس برمیدارم و روی تخته مینویسم «س» و بعد «سازمان». سین مثل سازمان. بچهها تکرار کنید: «سین مثل سازمان. س، آ، ز، م، آ، ن.» تو در را پشت سرت محکم میبندی. با خطکش بلند توی دستت بازی میکنی و میآیی جلو. میگویی: «این اراجیف چیه یاد بچههای مردم میدی؟ مسعود یادت داده؟ گزارش میدم فاطمه، گزارش.» گزارش را آنقدر بلند میگویی که از چهاردیواری کلاس رد میشود و میپیچد توی سکوت این آغل متروکه و از خواب بیدارم میکند.
تو همه جا هستی. خواب یا بیداری برایت فرقی ندارد انگار. تو دیگر برادر من نیستی.
📷عکس از: #نازلی_عباسی
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine