اینکه #خدا همیشه #گواه است ؛
خودش دلیلِ #آرامش است ...❣✨
#برایخـــــدا💚
#بهعشقخــــدا💚
#بهسویخــــــــدا💚
🏴 @chadoram
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
کاش وقتی خدا در محشر بگوید
چه داشتی؟؟
سر بلند کند حسین بگوید؛
حساب شد😍
.....★♥️★.....
@chadoram
.....★♥️★.....
✔️✔️#اندکـــــے.تفکـــــر
*یک نفر بود می گفت #اربعین قیامت است
ازدحام است، نمی شود زیارت بکنی...*
🤔و من با خود فکر می کردم کسانی که قیامت
به سمت حسین(ع) می روند بی گمان اهل بهشتند
اگر قیامت هم به ما اجازه بدهند به سمت حسین(ع)
حرکت کنیم بهشت را حسینیه می کنیم👌
🌹کاش #قیامتمان.اربعین.باشد و #اربعینمان.قیامت🌹
*یک نفر بود می گفت #اربعین را به یک پیاده روی
زنانه تبدیل نکنید،شکوه #اربعین به یک حرکت مردانه است*
🤔و من با خود فکر می کردم حرکت #اربعین به دست زنانی
جاری شد که مردانه حرکت کردند و مردانه شکوه حسین را
در دل #اربعین برافراشتند 👌
🌹#اربعین حرکت انسان به سمت انسان است فارغ از جنسیت
و سن و رنگ و...🌹
*یک نفر بود می گفت #اربعین همین جاست #اربعین
در خانه های فقراست بروید آنجا موکب بزنید*
🤔و من با خود فکر می کردم فقرا خانه هایشان را به عشق حسین
رها می کنند و می روند کربلا تا پرچم #اربعین را به پا کنند
چگونه #اربعین درخانه های فقراست؟👌
*یک نفر می گفت اسرای کربلا با اسب به کربلا بازگشتند پیاده نروید
عصر تکنولوژی ست!*
🤔و من با خود فکر می کردم یا از کربلا پیاده می روی تا حسین (ع)
را در کوفه و شام زنده کنی یا باید پیاده به کربلا برگردی تا حسین (ع)
را درقلبت زنده کنی ،با این پیاده رفتن هاست که گستره حسین(ع)
قدم قدم عالم را فرامی گیرد
برای ما که سوار دنیا شده ایم و از حسین (ع)فاصله گرفته ایم لازم است
تا پیاده شویم و قدم به قدم به اصل خویش باز گردیم👌
🌹#عشق.حسین قلب هارا آرام فتح می کند🌹
*یک نفر می گفت عراق یک روز دشمن ما بود
نروید خون شهیدان پایمال نشود!*
🤔و من با خود فکر می کنم خون کدام #شهید پایمال می شود
همان که پشت لباسش می نوشت #اللهم.ارزقنا.کربلا؟
ما را به عراق چه کار؟ما در این خاک یک عزیز دردانه گذاشته ایم
و به عشق او پا و دست و سر می دهیم و می رویم تا جگر گوشه مان را ببینیم 👌
*یک نفر بود می گفت عراق یک کشور در حال جنگ است
و ضعیف است و این هزینه ها برای یک کشور جنگ زده روا نیست...*
🤔من با خود فکر می کنم چه کسی این کشور جنگ زده را
مجبور می کند هزینه کند ؟
عراق از #اربعین قدرت می گیرد عراق با نیروی حسین است که هرسال
قوی تر می درخشد عراقی ها فهمیده اند حسین(ع)
یک قدمشان را هزار قدم جبران می کند 👌
🌹حسین(ع)زیر دِین هیچ کس نمی ماند🌹
*یک نفر می گفت پیاده روی #اربعین را حکومتی ها ساختند...*
🤔و من با خود فکر می کنم زینب(س)به کدام حکومت متصل بود
که از شام تا کربلا را پیاده آمد
جابر بن عبدالله انصاری اهل کدام حکومت بود که پیرمرد
مجبور بود پیاده به سمت حسین بشتابد
علمای بزرگ شیعه،مردانی که اسمشان کافیست برای استناد،
وابسته به کدام حکومت بودند که راه می افتادند پیاده،شبانه،
از نخلستان ها پنهانی خود را به حسین (ع)می رساندند
راست می گویند #اربعین یک حرکت حکومتی ست و آن هم حکومت حسین (ع)است که زن و مرد و پیر و جوان را از سرتاسر دنیا جمع می کند و به کربلا می رساند...👌
*خیلی ها خیلی چیز ها می گویند ...*😔
*بگذار بگویند این ها یا نمک گیر نشده اند یا اهل نمک خوردن...
و نمک دان شکستن هستند ...*😢
🌹 *تا مقصدتان اباعبدالله است در راهتان شک نکنید* 🌹
#خوشبحــــــــالتان.اربعیـــــــنی.ها😔
#حسیـــــن.جان.من.جامانده.را.هم.بخـــــر😭😭😭😭
🌟 اللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @chadoram
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃💚
🍃💚🍃💚
💚🍃💚
🍃💚
💚
#داستان
نارنجک
قبل از عمليات مطلع الفجر بود. جهت پارهاي از مسائل و هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسهاي در محل گروه اندرزگو برگزار شده بود. بجز من و ابراهيم سه نفر از فرماندهان ارتش وسه نفر از فرماندهان سپاه حضور داشتند. تعدادي از بچهها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند. اواسط جلسه بود و همه مشغول صحبت بودند. كه يكدفعه از پنجره اتاق يك نارنجك به داخل پرت شد و دقيقاً وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم سرم رو در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم. براي لحظاتي نفس در سينهام حبس شده بود. بقيه هم مانند من، هر يك به گوشهاي خزيده بودند. لحظات به سختي ميگذشت اما صداي انفجار نيامد. خيلي آرام چشمانم را باز كردم و از لابهلاي دستانم نگاه كردم. از صحنهاي كه ميديدم خيلي تعجب كردم. آرام دستانم را از روي سرم برداشتم و سرم را بالا آوردم. با چشماني كه از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام!! بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق سرهايشان را بلند كردند و با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند. صحنه بسيار عجيبي بود. در حالي كه همه ما به گوشه وكنار اتاق خزيده بوديم ابراهيم روي نارنجك خوابيده بود. در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد و با كلي معذرت خواهي گفت: "خيلي شرمندهام ، اين نارنجك آموزشي بود. اشتباهي افتاد داخل اتاق." ابراهيم از روي نارنجك بلند شد در حالي كه تا آن موقع كه سال اول جنگ بود چنين اتفاقي براي هيچيك از بچهها نيفتاده بود. بعد از آن، ماجراي نارنجك زبان به زبان بين بچهها ميچرخيد.
شهید ابراهیم هادی
💚🍃💚🍃💚🍃💚
@chadoram
🍃💚🍃💚🍃💚🍃
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_نوزدهم مامان و خاله رفتند کارهای ترخیص
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت_بیستم
مامان و خاله برگشتند و مامان شروع کرد به سوال پرسیدن!:
_تو چت شد؟! داشتیم کارهای ترخیصتو میکردیم یهو این دکتره اومد گفت اجازه ترخیص نیست و هنوز باید تحت نظر باشی..
چه باید میگفتم؟! میگفتم او را دیدم قلبم برایش تپید؟!
کمی سکوت کردم که باز مامان به حرف آمد:
_چه بلایی داری سر خودت میاری سمیرا؟!
من که گفتم بابا حالش خوبه پس نگران چی هستی؟!
_من..
نمیدانستم چه بگویم؟!
_من.. نمیخوام برم خارج ازکشور!
چه شد که این را گفتم نمیدانم ولی هرچه بود خوب بود!
مامان کمی خودشرا جمع کرد و گفت:
_حالا بعدا راجبش حرف میزنیم..یکم کمتر به خودت فشار بیار
تا زودتر مرخص بشی و بریم خونه..
سکوت کردم..
جای ریحانه و دلداری هایش خالی بود ولی اگر می آمد قطعا مامان
رفتار خوبی با او نمیکرد! مامان و خاله رفتند بیرون تا من کمی استراحت کنم بخاطر آرام بخشی که زده بودم..
حالم خوب نبود..
چرا این پسر مذهبی فکر و قلب مرا درگیر کرده است؟!
من که انقدر ضعیف نبودم!
مطمئنا این عشق نیست و فقط افکار خودم هست..
اما ... پس او چرا تا مرا دید به من خیره شد؟!
چه میخواست بگوید؟!
لعنتی بگذار بخوابم!..
تو با این قد بلند و ته ریش زیبایت و چشمان فریبنده ات با قلب من چه کردی؟!
خواب از چشمانم رفته حتی با آرام بخش!
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که صدای گریه های مامان رشته ی افکارم را درید!..
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
@chadoram
امروز هم گذشت ....!
رفقا .... حواسمون باشه ، حب علی تو دلامون از بین نره .... :-)
#شبتون_علوی 🌿♥️
@chadoram
●✫❧صدای اذان همون:🍃
↹|بدو بپر بغلم ببینم چته| ↹
خودمونه :)🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#حَےِعَلیْالَصلاة 😍
@chadoram