فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاصاحب_الزمان
●━━━━━━・❪ ❀ https://eitaa.com/joinchat/1124991295C0228686da1
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب:
جمهوری اسلامی ادامهی بعثت پیغمبر است...
#پیشنهاد_دانلود
#عید_مبعث_مبارک
#داستان کوتاه
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول💵💷
تازه عروس مجلس گفت: عشق❤️
شوهرش گفت: یار🧖♀
کودک دبستانی گفت: علم📚🗞🖌
حاجی پشت سرهم گفت : پول💶، اگه نمیشه طلا،💎 سکه✨
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال💰
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه😏
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر"🧓 است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار👨✈️👨🔧👨🎨👨🏭👨💻
ديگری خندید و گفت: وام💶
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت🕰⏰
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش👞👡
کشاورزبگوید: برف❄️
لال بگوید: حرف😄
ناشنوا بگوید: صدا🎧🥁🎼🎹
نابینا بگوید: نور☀️⚡️
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
🌹🍃فرج 🍃🌹
ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات ❤️❤️❤️
📚 #داستان_کوتاه
مرد و زن نشسته اند دور سفره. مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد كه دستپخت همسرش بی نمک است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندی می زند و می گوید: "چقدر تشنه ام !"
زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود. سوراخ های نمكدان سر سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن آب فقط به اندازه پاشیدن نمک توی كاسه زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند. مرد تشكر می كند، صدایش را صاف می كند و می گوید: " می دونستی كتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟"
و سوپ بی نمكش را می خورد؛ با رضایت و زن سوپ با نمكش را می خورد؛ با لبخند!
و می دانید این زن خوشبخت چه کسی است ؟؟؟
همسر امام خمینی (رحمهالله علیه)
🌸🍃🌸🍃
📚داستان - کوتاه
🦋برای دیگران دعا کنیم 🦋
روزی امام حسن مجتبی علیه السلام وارد
اتاق مادرش ، حضرت زهراء علیها السلام گردید
دید که مادرش در حال قنوت نماز است و برای
مردها وزن های مؤمن با ذکر نامشان دعا میکند .
گوش کرد ، که دید مادرش فقط برای دیگران دعا
می نماید و برای خویش ، هیچ دعائی نمیفرماید ،
جلو آمد و اظهار داشت : ای مادر! چرا مقداری هم
برای خودت دعا نمی کنی همان طوری که برای
دیگران دعا می نمائی ؟
حضرت زهراء سلام اللّه علیها پاسخ داد :
ای فرزندم ! اوّل ما باید به فکر نجات همسایه
باشیم و سپس برای خودتلاش و دعا کنیم .
و در حدیثی وارد شده است که : دعای مؤ من
در حقّ دیگران مستجاب می شود و موقعی که
انسان در حقّ دیگران و برای دیگران دعا کند ،
ملائکه الهی برای او دعا خواهند کرد ، که حتما،
دعای آن ها مستجاب خواهد شد
#بحارالانوارج٤٣ص٨١
☆________☆_______☆_______☆
🕊 #از_ڪامـران_تا_سیـد_مرتضـے 🕊
✅ #پیشنهاد_مطالعه
❈ خود را «ڪامران آوینے» معرفے
مےڪرد . ڪراوات مےزد و بہ فلسفہ غرب علاقمند بود .
ریش پرفسوری و سیبیل نیچہ ای مےگذاشت و ڪتاب «انسان موجود تڪ ساحتی» هربوت مارڪوزه را [بـے آنڪہ خوانده باشد] طوری دست مےگرفت ڪہ دیگران جلد آن را ببینند ...
✜✦ اما وقتے ڪامران با #امام_خمینے (رحمةالله علیہ) و اندیشہ های امام آشنا شد ، از این رو بہ آن رو شد .
روزها را روزه مےگرفت و بدون وضو بر سر ڪارهایش حضور پیدا نمےڪرد .
نامش را گذاشت "سید مرتضے آوینے". او را در حقیقت خیلےها بعد از شهادتش شناختند .
✜•• وقتے ڪہ رهبر انقلاب بہ او عنوان #سید_شهدای_اهل_قلم دادند .
❢◈۰نظر #رهبر_انقلاب درباره ی شهید آوینے:
«یڪے از مدیران دستگاههای فرهنگے دربارهی یڪ نفر از همین چهرههای معروف فرهنگیِ خوب - ڪہ امروز جزو شهدای عالے مقام ماست و من خیلے بہ او علاقہ داشتم و همیشہ بہ دستگاههای مختلف فرهنگے توصیہ مےڪردم ڪہ از وجودش استفاده ڪنید- چند عڪس بہ من نشان داد ڪہ مربوط بہ قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری - ڪہ آن زمان برای جوانان خیلے پیش مےآمد - نشان مےداد .
آن آقا به من گفت : بفرما ! این همان ڪسے است ڪہ شما این طور از او تعریف مےڪنید ! من عڪسها را ڪہ نگاه ڪردم گفتم ارادتم بہ این شخص بیشتر شد ،
چون او در این محیط بوده و حالا این گونہ شده است ؛ حتماً باید از ایشان استفاده ڪنید !»
( بیانات در دیدار مسئولان سازمان صدا و
سیما- ۸۱/۱۱/۱۵)
#شهید_آسد_مرتضی_آوینی
#خاطرات_ناب
🌹 مسئول ڪاروان شهدا بود ؛ مےگفت :
پیڪر شهدا رو واسه تشییع مےبردن ؛
نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده ، اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده ، گفتم : چے شده ؟!! گفتن : هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ... بهش گفتم : صبر ڪن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ... گفت : نه من حالیم نمیشه ، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده ، باید بابامو ببینم . تابوت ها رو گذاشتم زمین . پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش ؛ هی میمالید به چشماش ، هے مےگفت : بابا ، بابا ، بابا ... دیدم این دختر داره جون میده ؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ... گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... گفت : حالا ڪه میخواید ببرید ، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...
استخوان دست باباشو دادم دستش ؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش
می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم"
شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!....
🌺دوستان خود را دعوت نمایید 🌺
https://eitaa.com/joinchat/1124991295C0228686da1
🌹محمد مقتدای اهل عالم
🌹محمد مصطفی آل عالم
🌹محمد رحمة للعالمین است
🌹رسول آسمانی برزمین است...