eitaa logo
مدافعان ظهور
384 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
76 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
#شرح_دروس_معرفت_نفس #جلسه_صدودو۱۰۲ #شرح_کتاب_معرفت_نفس #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آملي @mod
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ 🔸تمام موحودات نظام هستی به شاکله ی وحودی خداوند است.« قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ... »( اسراء/۸۴) تمام ما را خداوند به شاکله ی خودش ساخته، تمام مصنوعات حق اند.هر مصنوعی به شکل فاعلش هست که این آیه را محور قرار دهید برای هضم مطلبی که در اول درس به عرض رساندم که هر مو جودی بخواهد حق را به شکلی، به قامتی ملاحظه بفرماید به شکل خودش ملاحظه کند که « قل کل یعمل علی شاکلة » 🔸وظیفه نبوت مطلقه این است که استعداد تمام موجودات را به اسم الظاهر و ولایت مطلقه این که استعداد تمام موجودات، هر چه که خواسته شان است را بر اساس اسم الباطن شکوفا کند و دست به ذات موجودات هم نمی زنند در حالی که ادب مع الله را به کار می برند، تمام موجودات براساس توقیفیت اسماء در موظن خودشان توقیف و توقف اند و امکان ندارد که بشود اینها را برداشت و انسان کامل بر اساس ادب مع الله این کار را نمی کند. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
مدافعان ظهور
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ 🔸تمام موحودات نظام هستی به شاکله ی وحودی خداوند است.« قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ ▫️ برای این که خواب انسان مشوش نشود خودتان را با کسی که دوستش دارید و انسان الهی و عرشی می دانید تمام فکر و ذکر شبانه روزتان را با ایشان حشر بدهید که باعث شود آن ملکات و صفات و حرکات و حقایق و اسراری که در آن شخص است در خواب به قالب آن شخص حقایق را مشاهده کنید. حضرت آقا در هزار و یک نکته می فرمایند:اگر کسی به صورت یا عکس کسی نگاه کند به وزان این صورت و عکس، صورتی در نفس او انشا می شود که معلوم بالذات او می شود که اگر همت به کار بیاورد و خودش را در آن صورت توغل دهد، خود آن صاحب صورت در پیش او حاضر می شود که آقایان این را یکی از راه های احضار ارواح می دانند. ** انسان به کمال رسیده می تواند صورت افراد را بخواند و اگر خیلی قوی باشد صورت اجدادش را هم می خواند. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
4_5974098714719949282.mp3
13.6M
🎙 جلسهٔ نهم در محضر (زیدعزه) تاریخ - ۹۴/۴/۸ 🔻عناوین : -باب نفس و مراتب آن (01:00) روایت امام صادق (ع) : {أَلاَ فَحَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا فَإِنَّ فِي اَلْقِيَامَةِ خَمْسِينَ مَوْقِفاً كُلُّ مَوْقِفٍ مِثْلُ أَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ ...} ↩️(01:00) ماهیت نفس ↩️(04:00) قوای نفس و نحوۀ عملکرد آنها ↩️(09:00) سرّ طالب دنیا بودن مردم ↩️(09:00) مراتب نفس انسان ↩️(12:00) تفاوت نفس شهوانی(اماره) و نفس عقلانی(ملهمه) (23:00) روایت امام سجاد (ع) دربارۀ محاسبۀ نفس {ابنَ آدَمَ ، لا تَزالُ بِخَيرٍ ما كانَ لكَ واعِظٌ مِن نَفسِكَ ، و ما كانَتِ المُحاسَبَةُ مِن هَمِّكَ ، و ما كانَ الخَوفُ لَكَ شِعارا ، و الحُزنُ لَكَ دِثارا . ابنَ آدمَ ، إنّكَ مَيِّتٌ وَ مبعوثٌ و مَوقوفٌ بَينَ يَدَيِ اللّه  عَزَّ و جلَّ و مَسؤولٌ فأعِدَّ جَوابا} @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا لبخند بر لب رهبرم بنشیند و تنها همین بهانه مرا کافیست✌️🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت ۴١ داستان کاردینال تقدیم نگاهتان
4⃣1⃣
📚 📖 رو به شهریار گفتم : - کچل کردی منو ... زود باش بیا پایین دیگه! اصلاً من نمیدونم چرا اون پرونده ها رو اون بالا گذاشتی آخه؟! شهریار از بالای کمد سرش رو بیرون آورد و گفت : - بشکَنه این دست که‌ نمک نداره! بده که هرچی آت آشغال این برادر زن عزیزت جاساز کرده بود رو مرتب کردم و اینجا گذاشتم؟ سری تکون دادم و گفتم :‌ - اگه آت آشغال بودن که الان بهشون نیاز نداشتیم آقای زرنگ باشی. شهریار ظاهراً صدام‌ رو نشنید و چند دقیقه ی بعد با یه زونکن سرش رو از کمد در آورد و گفت : - بفرما ... من که‌‌ میگم‌ جوینده یابنده ست !‌ بفرما اینم اطلاعات این ننه مرده هایی که براشون واریز کردیم. زونکَن رو ازش گرفتم و روی میز گذاشتم. شهریار با یه حرکت پایین پرید و علامت تعظیم بلند بالایی برای خودش درآورد. به سمت زونکن رفتم و گفتم : - مطمئنی اطلاعات این ۲۵ نفر اینجاست؟ شهریار به سمت آشپزخونه رفت و گفت : - آره بابا روش نوشته اطلاعات واریزی ماهانه! زونکن رو باز کردم و شروع کردم‌ به نگاه کردن به برگه ها. بعضی هاشون عکس و کپی شناسنامه داشتن و بعضی هاشونم فقط چند برگه ی چاپی بود‌. اما چیزی که از همه شون به چشم میخورد ، شماره تماس و شماره کارت بود! شهریار برگه ی واریزی ها رو برداشت و گفت : - اول زنگ بزن به این مرده که ظاهراً فوت شده. برگه ی شماره حساب رو گرفتم و گفتم : - این دردسرش زیاده ، حتماً الان خانواده ی بنده خدا عزادارن، فعلا یکی از اونایی که زنده هستن رو بفرست. شهریار شماره ای گفت و شروع کردم به تلفن زدن. عمداً از تلفن دفتر زنگ زدم که اگر شماره ش رو ذخیره داشتن راحت تر بشناسن و جواب بدن. چند تا بوق که خورد یه زن میانسال با صدای بلند گفت : - بعللله؟ شهریار به سمت تلفن خم‌شد و گفت : - سلام خانم چراغی؟ زن میانسال با صدایی که انگار در حال فریاد زدن بود گفت : - بعللله؟ شهریار سرس تکون داد و با صدای بلند با خنده گفت : - میگم خانم چراغی؟ زن بازم فریاد زد : - بعللله؟ شهریار با تعجب داد زد : - صدای منو میشنونین؟ خانم چراغی هستین؟!‌ یهو صداش رو پایین آورد و گفت : - صدبار میگم بعلللله نشنیدی؟ شهریار سری تکون داد که یعنی با چه ادمایی طرفیم و به صحبت هاش ادامه داد : - مادرجان! من از طرف آقای مقدم زنگ میزنم. ظاهراً هر ماه یه پولی براش شما واریز میکردن ... یهو زن صداش رو بالاتر برد و گفت : - مادرجان عمّته مرتیکه ...! خیلی غلط کردی به من گفتی مادر. شهریار به سختی جلوی خنده ش رو گرفت و گفت : - من عذرخواهی میکنم ببخشید! باهاتون تماس گرفتم که بگم این آقای مقدم ... زن بازم با فریاد گفت : - مقدم دیگه‌ چه خریه؟ از لحن بی ادبانه زن تعجب کردیم ... شهریار بیشتر به تلفن نزدیک شد و گفت : - همون آقایی که یه پولی رو هر ماه به حساب شما واریز میکردن. زن اجازه نداد شهریار ادامه بده و گفت : - ای وای شمایین؟‌ پسرجان شما کجا رفتی ما رو گذاشتی؟ صداش حالت غم به خودش گرفت و گفت : - پسر مگه تو نگفتی خیالت راحت باشه من هر ماه پول رو میریزم؟ این ۲ ماهه نریختی مادر‌ ... من الان چطور پول این صاحبخونه ی از خدا بی خبر رو بدم؟ نمیگی این زن تنهاست؟ بدبخته بیچاره ست ... شروع کرد به گریه کردن و ادامه داد : - نه شوهری نه بچه ای ... تنها افتادم این گوشه ی دنیا یکی رد نمیشه یه تُفی تو صورت ما بندازه! ای جووونی کجایی که یادش بخیر ای روزگار ... یه زمانی بر و بیایی برای خودم داشتم , عزتی احترامی داشتم الان چی؟ سال به ماه یکی در این خراب شده رو وا نمیکنه. شهریار با لحن مهربون گفت : - خب من خواستم پولتون رو بریزم مادرجان! اما نشد ، شماره حساب دیگه ای دارین که برامون بفرستید؟ زن با صدای متعجب گفت : - شماره حساب دیگه چیه؟ - همون کارتی که ازش پول درمیارن منظورمه. - خب همش میبردم در این دستگاه ها میدم به مردم نگاه کنن، همش میگن هیچی توش نیست! شهریار سری تکون داد و گفت : - خب میگم کارت دیگه ای ندارین؟! زن با ناله جواب داد : - همین کارتم خودت برام وا کردی یادت رفته مگه ...؟ هی نکنه عاشق شدی منو یادت رفته. مادر مثه قدیم همون پول رو بیار در خونه بهم تحویل بده. من جون ندارم برم در این دستگاه ها به مردم التماس کنم توش رو بگردن پول دربیارن. فردا پس فردا بفهمن یه چندرغاز پول توی این کارتی دارم یهو نیان سلاخیم کنن؟ به شهریار اشاره کردم که ازش آدرس بگیره. و شهریار پرسید : - خب آدرست رو بگو تا برات پولش رو بیارم تحویلت بدم. آدرس رو که روی کاغذ نوشت خداحافظی کردیم و قرار شد که تا فردا براش پول رو ببریم. رو به شهریار گفتم : - دلم برای زن بیچاره سوخت ... چقدر خوشحال شد قرار شد پول رو ببریم. بازم خدا به آقای مقدم خیر بده حداقل هوای مردم نیازمند رو داره 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_چهل_و_یکم ✍ #م_علیپور رو به شهریار گفتم : - کچل کردی منو ... زود باش بیا پا
شماره ی بعدی رو بیرون کشیدم. اطلاعات و شماره تماسی بود که به عنوان آخرین نفر به لیست اضافه شده بود. نسبت به بقیه مبلغش بیشتر بود. رو به شهریار گفتم : - احتمالاً این خانواده باشه که بهشون کمک میکنه. چون اطلاعات یه مرده ... شهریار برگه رو گرفت و شروع به شماره گرفتن کرد. گوشی چند تا بوق خورد اما جواب نداد. بار دوم هم بوق اشغالی زد. رو صندلی نشستم و رو به شهریار گفتم : - حتماً بنده خدا دستش بنده یا کاری داره که رد تماس زد. به شماره دیگه زنگ‌ بزن. شهریار بیسکوئیت ساقه طلایی رو توی چایی زد و در حال خوردن گفت : - نفر بعدی نداریم دیگه ، سومی هم مُرده باید منتظر بشیم‌ آقا مقدم از سفر برگرده خودش بگه چیکار کنیم.‌ گفتم بیا این وسایل و خرت و پرت هایی که از اون بالا درآوردی سر جاشون بزار. شهریار که مثل همیشه از زیر کار در می رفت جواب داد : - برو بابا من که دیگه اون بالا نمیرم. در همون حال لباسش رو بالا زدو گفت : - بفرما اینجا رو نگاه کن ... فکر کنم زخم شده. جاش تنگه بابا من با این وجنات و هیکلم جا نمیشم که! تو برو که لاغری ...! به سمت نردبون رفتم و ازش بالا رفتم تا بالای کمد دیواری بشینم و خرت و پرت ها رو جا بدم. حق با شهریار بود دست خودمم زخم و زیلی شد‌. همچنان شهریار وسیله به دست من میداد و مرتب میکردم. یهو صدای زنگ بلند شد‌. شهریار بی تفاوت کارتن بعدی رو به سمتم گرفت و گفت : - ولش کن فعلا اینا رو سرجاشون بزار. کارتن قهوه ای رو که گرفتم تلفن همچنان زنگ میخورد‌ رو به شهریار گفتم : - بابا برو اون گوشی رو بردار دیگه ... ای بابا! قبل از اینکه شهریار به تلفن برسه روی پیغام گیر رفت. مرد جوونی با عجله و حالت ترس گفت : - سلام آقا مقدم‌ چند بار تماس گرفتم جواب ندادین. آقا حضرت عباسی کار من نبود! بخدا اون " کامران " گور به گور شده بی خبر از من شیطون رفته بود تو جلدش و این دستگاه رو فروخت ‌...! خودم خوب گوش مالیش میدم خیالتون راحت. شما که منو میشناسی؟‌ مگه نه؟ فقط تکلیف این عفیف ننه مرده چی میشه الان زندان افتاده ...؟ میگفت زنش هم پا به ماس! ادامه دارد ...
حضرت زینب سلام الله علیها حداکثری انتشار قوی مجازی با شهدا
علمیه حضرت زینب سلام الله علیها حضوری قوی