5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
وضوگرفتن شهید مدافع حرم
#محسن_حججی .
در صحـن حــرم #امام_رضــا (ع)
.
.
.
[ ... با آداب وضو می گرفت، شیر آب را می بست
.
و دست می کشید و برای مرحله ی بعد شیر را
.
باز می کرد؛ آن هم با آب سرد ... ]
.
.
.
برگرفته از کتاب #سربلند
صفحه ی ۵۶
@Nwheh4_5789382517895201044.mp3
زمان:
حجم:
8.12M
🔸مداحی «منم باید برم»
🔹با نوای #سید_رضا_نریمانی
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
بیاد شهید #مدافع_حرم #محسن_حججی
@nohemodafeharam
#نوحه_مدافعین_حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
4_532577100050244074.mp3
زمان:
حجم:
849.4K
🔴 به بهانه سالگرد پرواز #شهید_حججی
🔊 فایل صوتی/آخرین وصیتهای شهید مدافع حرم #محسن_حججی در سوریه به علی کوچولو پسر نازنینش
┈••✾•🌿🌺🌿•
هدایت شده از 🌷نوحه مدافعین حرم 🌷
seyedrezanarimani.ir4_5793920189498131036.mp3
زمان:
حجم:
15.19M
⭕️ مداحی کربلایی #سید_رضا_نریمانی برای شهید #محسن_حججی
حالا بگو چی دیدی؟😭
که دم آخریت مثل یه شیری پیش دشمن
فاطمه س اومد حتما....😭
4_532577100050244074.mp3
زمان:
حجم:
849.4K
🔴 به بهانه سالگرد پرواز #شهید_حججی
🔊 فایل صوتی/آخرین وصیتهای شهید مدافع حرم #محسن_حججی در سوریه به علی کوچولو پسر نازنینش
┈••✾•🌿🌺🌿•
seyedrezanarimani.ir4_5793920189498131036.mp3
زمان:
حجم:
15.19M
⭕️ مداحی کربلایی #سید_رضا_نریمانی برای شهید #محسن_حججی
حالا بگو چی دیدی؟😭
که دم آخریت مثل یه شیری پیش دشمن
فاطمه س اومد حتما....😭
🥀⃟🦋
ماموریت ویژه سردار #نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید #محسن_حججی:*
◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
◇ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
◇ به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟"
◇ می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید.
◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟!
این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!"
◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"*
◇ حاج سعیدحرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"*
◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم."
◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد.
🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم.
◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم.
◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند.
🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."*
◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"*
◇ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟!
بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
◇ گفتم: "حاجآقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش."
◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بیبی که بگو."
◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو.
تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام."
◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."*
🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!*
#شهیدمحسن_حججی بسیار به
#ابراهیم_هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یک بسته کتاب هدیه داد که یکی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها کتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
#ابراهیم الگوی #محسن بود. شهید #محسن_حججی خالصانه و بدون سر و صدا برای خدا زحمت کشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...
برگرفته از کتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی شهید محسن حججی اثر گروه شهید ابراهیم هادی
⊰
از #شهید_احمد_کاظمی تا #شهید_محسن_حججی
احمد کاظمی سالها بعد از جنگ هم زندگی کرد تا #محسن_حججی الگوی خود را پیدا کند!
#محسن_حججی جوانی بود که نه بهمن ۵۷ را درک کرد و نه والفجر ۸ را اما خداوند منان آنقدر حاجاحمد را زنده نگه داشت تا برای قهرمان جوانمرد ما اسوهای باشد در رفتار و گفتار! حضرت حق در «روزگار جنگ» از شهید احمد کاظمی، عکسی تاریخی گرفت لیکن ظهور این عکس را تا «جنگ روزگار» به تأخیر انداخت!
آری! لنز دوربین خدا وقتی عکس از علیبن ابیطالب میگیرد، ظهورش میشود عباسبن علی! همچنان که #محسن-حججی، ظهور احمد کاظمی بود! تو فکر کن عکس خدا از این یکی حاجاحمد، کی ظاهر شود! متوسلیان را میگویم که این همه عاشق دارد میان نسل جوان! متوسلیان را میگویم که انشاءالله همچنان زنده است! و ما نیز راستش را بخواهی، زنده به حیات طیبهی شهدا هستیم!
ما از شهدا مینویسیم، چرا که
#محسن_حججی از احمد کاظمی مینوشت! اگر احمد کاظمی نمیبود، #محسن_حججی میمرد و اگر محسن حججی نمیبود، ما نیز مرده بودیم!
اگر باد میوزد، به عشق آن است که پرچم بلندبالای #شهید را به رقص درآورد! هر روز خورشید طلوع میکند تا به #شهید سلام کند! هر شب ماه میدرخشد تا به #شهید عرض ادب کند!
«شهید» دردانهی خداست و خداوند، هستی را عاشق و شیدای شهیدان آفریده است! کجا از بهشت زهرا، زیباتر است؟! کجا از گلزار شهدای نجفآباد، زیباتر است؟! در هر خاکی که شهیدی هست، عطری از کربلا به مشام میرسد!
بلند بگو؛ «سلام بر حسین»! والله هرچه اسلام دارد، از این «سلام» است! سربلند میکند این «سلام» آدمی را! از صدقهسر همین «سلام» بود که #محسن_حججی عاشق احمد کاظمی شده بود! از بس در سر محسن، سودای احمد کاظمی بود که خدا اول سر حججی را از او گرفت! هیهات! حریف رهبر ما نخواهد شد کدخدا، با وجود آن احمد و این محسن! مکتب ولایت فقیه، انسانساز است!
در تحریم سیمخاردار هم که باشیم، باز خمینی قادر است چمران بسازد! الان برد موشکهای ما چقدر است؟! برد خون طهرانیمقدم اما از آن هم بیشتر است! و هیچ کدام از قطرات خون شهید شهریاری، پلمبشدنی نیست! شک ندارم میشکافند احمدیروشن و رضایینژاد، این سیمان روزگار را، که ما کم از خون شهدا معجزه ندیدهایم! ما تنها نیستیم! ستارهها در سپاه ما هستند! محمد بلباسی ستارهای است که با شهادت، نورافشانی مضاعف میکند! خداوند از جمیع شهدای مدافع حرم، یک عکس تاریخی انداخته که ظهورش را موکول کرده به عصر ظهور! عاقبت، در و دیوار مسجدالاقصی، یک قاب ناب که میخواهد!
خدایا! چه خواهی کرد با دل ما...
Reza NarimaniReza Narimani - Rafigh Shahidam.mp3
زمان:
حجم:
8.61M
مثل #محسن_حججی
باید از سر بگذری....
اگر دوست داری بشی فدای زینب(س)
806.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت_سر
داستان اول ؛ مواجهه با خانمهای فُکُلی
💢علاقه زیاد #شهیدحججی به کتاب خاطرات شهدا
مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر #محسن_حججی