•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
• 💞✨• يكى از دوستان مى گفت: با يك كت پاره نماز مى خواندم. يك مرتبه زنگ منزل به صدا درآمد، تا فهم
• 🦋✨•
عوامل حواس پرتی در نماز
در جایی مهمانی بودم صاحبخانه به نماز ایستاد. پسرش در حال تماشای تلویزیون بود. پدرش سرفه کرد.
من گفتم : «پسر جان پدرت در حال نماز خواندن است. صدای تلویزیون حواسش را پرت کرده و الان هم که سرفه کرد یعنی خواست بفهماند که تلویزیون را خاموش کنید.»
پسر گفت: «نه آقا! پدرم دوتا سرفه کرد، منظورش این بود که بزنم کانال دو. الان فیلم مورد علاقه شروع میشود!!»
یکی از عوامل حواس پرتی، نماز خواندن در محیط شلوغ است. تصاویر تلویزیون، صدای رادیو، گریه کودک، صدای بازی و... بچه ها حواس نمازگزار را به خود مشغول میسازد.
هر چه این عوامل را حذف کنیم حضور قلب بیشتری در نماز خواهیم داشت🌱
📚 هشت گام تا حضور قلب / اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۱۱۵
#نماز
#نماز_اول_وقت
••✾ @modafehh ✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسـر شهیــد : ⚡️
به پـدر و مـادرش بسیـار احترام
میگذاشت.
خودم حس میکردم
عاملی که آقاحمید را لایق شهـادت
کرد، احتـرامی بـود که به والـدین
خود داشت.
مثلا یک بار که ایشان تصـادف کرده
بودند و برایشــان میسر نبـود که از
بسترشان تـکان بخورد، مادرشـان که
تـماس میگرفت به نشـانه احتـرام
وضعیت خود را تغییر میداد.
اگـر خوابیده بود مینشست
و اگر نشسته بود، میایستاد.
به حمید میگفتم مادرتان که شما را
نمیبیند چرا مینشینی یا میایستی؟
و او میگفت:
مادر مرا نمیبیند ولی خدا که مرا میبیند.
#شهیـد_حمید_سیاهکالی_مرادی🌸🌿
••✾ @modafehh ✾••
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
<🌝🌼> °[ #آیـہ_گـرافـے🌱]° إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
♥🍃
| #آیهای_از_حجاب |
ای پیامبر به زنان ودخترانت بگو
پوششهای خودرا برخود فروتر گیرنداین
برای آنکه مورد آزار قرارنگیرندنزدیکتر
است وخداوند آمرزنده ومهربان است
•/ احــــزابـ ۵۹ /•
#حجاب
#آیه_گرافی
••✾ @modafehh ✾••
•|#تامحرم...|•
تا ماه محرم جوری از چشات مواظبت کن که تو روضه با سوز دل اشک بریزی..!
#مواظبدلتباش(:🚶🏻♂
نزار گرد و غبار گناه جوری دور قلبتو بگیره که با روضه سنگین هم دلت نشکنه!!
جوری باشی که حتی وقتی گفتن حسین.ع.
سیل اشک از چشات روون بشه..
#خوبباشتاخوبنوکریکنی((:
••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هفتاد
سیدمحمد رو به صدرا کرد: پیگیر این پرونده میشی؟
صدرا ابرو در هم کشید: این پرسیدن داره؟
معلومه که میشم.ده تا وکیل هم بگیرید من خودم یازدهمیش میشم!
بعد رو به سرهنگ فرهنگ کرد: علت ترور چی بود؟
سرهنگ دستی به صورتش کشید: تمام سایت ها و شبکه ها خبر رو رفتن، ندیدید؟
سیدمحمد: درگیر تر از اون هستیم که وبگردی کنیم.
سرهنگ فرهنگ: یک ساعت پیش اعلام کردند، امیر این مدت در مرز ایران پاکستان بودند، درگیری های شدیدی با تروریست ها و قاچاقچی
های منطقه داشتن، تقریبا باعث شکست همه عملیات هاشون شدند، همین باعث شد که در صدد حذف ایشون بر بیان.
رها نگاهش با مردها بود اما پاهایش تواِن بلند شدن از صندلی را نداشت. باورش نمیشد. پنج نفر از عزیزانش روی تخت بیمارستان بودند چون تلاششان امنیت این کشور بود.
صدای آیه رها را از آن روزها بیرون آورد: خدا به ارمیا صبر بده.
رها دلداری داد: میده جاِن من. میده عزیزم. خدایی که تو رو یه ارمیا داده، خدایی که زینب و ایلیا رو بهش داده، صبر هم میده.
*******************
زینب سادات از دانشگاه خارج میشد که دستش کشیده شد. نگاه زینب به چشماِن دریده ی دختری افتاد که این روزها کینه عجیبی از او در دل
داشت. دستش را کشید اما دخترک رهایش نکرد: ولم کن!
دختر: فکر نکن با چرت و پرتهای اون روزمادرت من و بچه ها قانع شدیم. تو حق ما رو خوردی، تو و امثال تو، خون ملت رو تو شیشه کردید. شما مفت خورید.
زینب سادات اشک، چشمانش را پر کرد. نگاهش را به چشماِن دخترک دوخت، صدایش لرزید و اشکی چکید: ولم کن.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هفتاد_یک
و رفت. رفت و ساعتها کنار سنگ قبر پدر نشست. گریه کرد، حرف زد، بغض کرد، گله کرد، آنقدر گفت و گفت و گفت که متوجه گذر زمان نشد.
آنقدر اشک ریخت که نشستن حاج علی را کنارش ندید.
حاج علی: دلنگرانت شدیم بابا جان.
زینب سادات: با بابام حرف داشتم
حاج علی: حرف یا گالیه؟
زینب سادات: شکوایه!
حاج علی: چی شده که شکوایه آوردی برای بابا؟
زینب سادات: به بابام نگم به کی بگم؟ نبودش درد داره بابا حاجی!
حاج علی: هر دردی درمون داره عزیزم.درموِن دل تو هم توکل بهخداست.خدا هم خوب پاداش میده، هم سخت عذاب میده! دنبال پاداش صبرت باش و مطمئن باش خدا جواِب کسایی که اذیتت میکنن رو سخت میده.
زبنب دلش آغوش گرم پدر خواست، سنگ قبر سرد را بغل کرد، هق هق کرد، دست پدر نوازشش نکرد، هق هقش بیشتر شد. حاج علی دخترکش
را در آغوش کشید و پدرانه بوسید و نوازش کرد.
ِ
اما خوب میدانست که هیچ کس برای آدم پدر ِ خودش نمیشود...
***************************
احسان کلید انداخت و وارد خانه شد. خانه ای که هیچ وقت خانه نبود. نه گرمای محبتی، نه
چشماِن منتظری، نه عطر دل انگیز غذایی. این خانه شبیه خانه نبود.
بیشتر شبیه تجمل بود و چشم کور کنی دوست و آشنا .آشپزخانه ای که مثل یخچالش، سرد بود و خالی. از وقتی شیدا رفت، امیر هم خانه را فراموش کرد. احسان ماند و درد تنهایی، بی کسی، فراموش شدگی.
خودش را روی مبِل مقابل تلویزیون پرت کرد. نگاهی به دور و برش کرد.
دوست داشت خانه را بهم بریزد. دوست داشت شلخته باشد و این تمیزِی وسواس گونه را از بین ببرد. تمام کودکی اش را آموخته بود که...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
🍃 دنیا و آخرت من
قصّۀ دعوای من و دنیا
قصّۀ یک روز و دو روز نیست.
بارها خواستهام این دعوا را تمام کنم
امّا نه من توانستم و نه دنیا دست بردارِ من بود و هست.
وقتی که با دنیا دوست بودم
کمتر سر به سرم میگذاشت.
شاید پشت پردۀ دوستیاش دسیسههای پنهانی برایم داشت
امّا آنچه نشانم میداد، جز دوستی چیز دیگری نبود.
وقتی که با دنیا قهر کردم
سر ناسازگاری گذاشت با من.
هر روز تیغ جدیدی میکشید بر رویم
با سنگهای تازهای نشانهام میگرفت
و با نقشههای تو در توی مخوفی به سراغم میآمد.
از وقتی که به التماس افتادهام که با من دوست شوی
همۀ دشمنیاش را برایم رو کرده.
راستش را بخواهی، این روی دنیا را تا به حال ندیده بودم.
دنیا در این چهره، خیلی ترسناکتر از آن است که بشود او را دید و نترسید.
من صدای به هم خوردن دندانهای دنیا را میشنوم
که چگونه از کینۀ من به هم ساییده میشود.
میدانم همین حالا اگر دست از آرزوی دوستی تو بردارم، دنیا عقب میکشد
و اگر با او آشتی کنم، میشود همان دوست سابقم
ولی دیگر تمام شد دورۀ من و دنیا.
اگر تو با من دوست نشوی، با دنیا آشتی نخواهم کرد
و در این فضای دهشتناک
آن قدر نفس میکشم تا بمیرم.
ترس از دنیا فقط یک درمان دارد آن هم دوستی توست.
آقا! میشود به یک بیچارۀ وحشتزده بگویی
که آیا با او دوست میشوی یا نه؟
چه بگویی چه نگویی خودت میدانی که تو همۀ دنیا و آخرت من شدهای.
شبت بخیر دنیا و آخرتم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
••✾ @modafehh ✾••