eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
106 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
•°🌱 ❤️ هر روز همچـنان جـــای خـــالی‌ات را نشانــمان مـی‌دهــد، سـلام حاضــرتــرین غـایــــب زمیـــــن.. ✨ ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج✨ ••✾ @modafehh ✾••
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد) شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد) ••✾ @modafehh ✾••
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
• 🦋✨• عوامل حواس پرتی در نماز در جایی مهمانی بودم صاحب‌خانه به نماز ایستاد. پسرش در حال تماشای ت
شخصےنزدامام‌صادق‌علیه‌السلام‌رفت‌و‌گفت: مرتکب‌گناه‌شدم💔! امام‌صادق‌علیه‌السلام‌فرمود:خدا‌میبخشد گفت‌:گناه‌بزرگےمرتکب‌شدم!! امام‌صادق‌علیه‌السلام‌فرمود:حتےٰاگراندازه کوه‌باشدخدا‌میبخشد..🌱 گفت‌:گناهےکه‌کرده‌ام‌خیلےبزرگ‌تر‌است. امام‌علیه‌السلام‌فرمود:مگر‌چه‌کرده‌اۍ؟! آن‌شخص‌به‌شرح‌ماجرا‌پرداخت.. بعد‌ازاتمام‌سخن،امام‌علیه‌السلام‌رو‌به‌شخص کردوفرمود:خدا‌میبخشد؛ترسیدم‌نماز‌صبحت را‌قضا‌کرده‌باشے...((:💔 ••✾ @modafehh ✾••
‹🧡📷› دیدۍوقتےتشنہ‌باشۍ آب‌میخورۍ‌خیلےمیچسبہ؟! شاید‌ارباب‌میخواد‌تشنہ‌تر بشیم‌واسہ‌ڪـربلاش :) ••✾ @modafehh ✾••
🍃🍃 گر برود جـٰان ما در طلب وصڷ دوست🕊 حیف نباشد ڪه دۅست دوسټ تر از جان ماستـ...❤️ ••✾ @modafehh ✾••
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#سخن_بزرگان✨ از شیخ‌ انصآرۍ پرسیدند↓ چگونہ‌ میشود‌ یڪ‌ ساعت "فڪرڪردن" برتر از هـــــفتاد سال "عبادت
»🌸« 🌿 اگر گناه نکنیم، ایمان بالا می‌رود. ایمان که بالا رفت، عقربه‌ی‌ دل، خود به‌ خود به سمت‌ خدا می‌رود و ارزش‌ و عظمت‌خدا در نظر انسان زیاد می‌شود. انسان عاقل اگر چیز به‌درد‌ بخورداشته باشد، هیچ وقت به دنبال آشغال نمی‌رود. ترک‌گناه راه‌ رسیدن به این نقطه است. 🎤آیت‌الله‌ خوش‌وقت ••✾ @modafehh ✾••
علیه‌السلام 💔 دم بہ دم در فراٺ چشمانٺ ماتم مجسم بود چشم تو لحظہ اے نمےآسود همہ ‌ی عمر تو بود 💔 (علیه‌السلام)🥀 🏴 ••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ یادش نمیرود وقتی جلوی آتلیه ایستادند و او را به داخل برده و داخل سالن عکس برداری پرت کرده و در را پشت سرش بستند چه حسی داشت. نگاهش به عروس مقابلش افتاد و قبل از نگاه به صورت عروس، سرش را پایین انداخت و به سمت در برگشت: ببخشید خانوم. اشتباه شد. بعد به در کوبید و گفت: باز کن صدرا، اینجا یک خانوم هست. باز کن. از پشت در صدای خنده می آمد و ارمیا غرق در خجالت، عرق میریخت که صدایی باعث شد لحظه ای خشکش بزند: ارمیا صدای آیه بود. زیر لب زمزمه کرد: آیه! دوباره از پشت سرش شنید: برگرد، منم! ارمیا با شک و تردید به عقب برگشت و آیه اش را دید، در لباس سپید ساده، با دسته گل و تاج و تور. لبخند روی لبهایش نشست. آن روز کلی عکس گرفتند، شب را در خانهمحبوبه خانوم جشن گرفتند. آن روز یکی از ده روز برتر زندگی ارمیا شد. ایلیا آلبوم را نگاه میکرد و از مادرش تعریف میکرد. به قامت پدر افتخار میکرد. از خوشگلی و خوشتیپی پدر و مادرش تعریف میکرد. اما ارمیا نگاه غم گرفته زینبش را میدید. نگاه حسرت بارش را. رو به دخترکش گفت: زینب بابا چی شده؟ زینب سرش را به چپ و راست تکان داد: هیچی. ارمیا دستش را گرفت: بهم بگو آیه نگران نگاهشان میکرد. دلش شور میزد. دلش برای دل ارمیا شور میزد. دلش برای خواسته ی لبهای زینبش شور میزد. گاهی باید به دلت بگویی (آرام بگیر، این قدر شور نزن! آنقدر شور و شیرین میزنی که بر سرم می آید). بر سرش آمد همان دلشوره اش. نگاه ارمیا خاموش شد. لبهای زینبش لرزید، ایلیا اخم کرد و آیه دل زد. ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات پر بغض گفت: بابام. بابا مهدی و به آلبوم اشاره کرد. بغضی حرف ها گفتنی نیست. همان ایما و اشاره ها، همان جمالت هیچ وقت به پایان نرسیده، همان بغض صدا کافیست عالم و آدم را خبر کند. زینب سادات آلبوم عروسی پدر و مادرش را میخواست. دلش میخواست پدرش را جز در آن قاب عکس روی دیوار و آلبوم کودکی ها و نوجوانی هایش ببیند. دلش میخواست مادرش را کنار پدرش ببیند. همان که حسرت بود، همان که عقده بود، همان که درد بود. سکوت گاهی وزنش بیشتر از فریاد است. سکوت گاهی سنگینی میکند روی سیبک گلو، گاهی روی دل، گاهی روی چشم. آن لحظه سکوت وزن داشت. غم داشت. سکوت هم عالمی دارد. زینب لب به دندان گرفت و زمزمه کرد: ببخشید ارمیا به خود آمد و دستش را فشرد و لبخند زد: چیز بدی نگفتی بابا بعد به آیه گفت: میری بیاریشون؟ آیه سری به تایید تکان داد. مانتو و روسری اش را پوشید، چادر سر کرد، از خانه بیرون رفت. با آسانسور به پارکینگ رفته و در انباری را باز کرد. در میان جعبه ها گشت و آن را پیدا کرد. تمام یادگاری های سیدمهدی...زینب سادات جعبه را به اتاقش برد. مقابلش گذاشت و آرام در جعبه را گشود. نگاهش به جعبه دوخته شده بود. سجاده پدر را در آورد. در آغوش کشید. اشک صورتش را پر کرد. نگاهش دوباره با داخل جعبه افتاد. کتاب دعا سیدمهدی هم همانجا بود. اما چیزی که نگاه زینب سادات را دنبال خود میکشید، شیشه عطری بود که در قاب مقوایی محفوظ مانده بود. آن را با احتیاط برداشت و بو کشید. بوی عطر پدر.چشمهایش را بست و پدر را تجسم کرد. این عطر، رایحه ی دل انگیز پدر را دارد. دلتنگ است عجیب. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه وارد اتاق شد. نگاهش به زینب بود که چطور عطر یادگاری پدر را بو میکشد و مدهوش میشود. آرام شروع کرد: من خیلی کوچیک بودم که بابات اینا اومدن تو کوچه ما. اون موقع ها مثل الان نبود که بچه ها سرگرمیهاشون انفرادی باشه. خاله بازیامون هم تو کوچه و دم در خونه هامون بود. تابستون و زمستون، برف و بارون و آفتاب و مهتاب نداشت. از صبح تا ظهر که بریم برای نهار، بعدم که مامان بابا بخوابن و بریم تو کوچه تا شب که جنازمون میومد خونه از خستگی. این برای پسرا شدیدتر بود و دخترا کمتر و محدود تر. من بیشتر همبازی عمو محمد بودم. مهدی همیشه حواسش بهمون بود. روزایی که باباش بهش پول میداد تا بستنی بخرن و اون سهم بستنی خودشو میداد به من تا با محمد که بازی میکنیم، بخوریم. خودش که میگفت، از همون روزا، حسش به من فرق میکرد و اونم نمیدونست چه حسیه. فکر میکرد چون خواهر نداره، من براش حکم خواهرو پیدا کردم. آیه کنار زینبش نشست و آهی کشید: روزای عمرمون گذشت تا یک روز که به خودم اومدم و دیدم همش حواسم به اینه که کی میاد و کی میره. پسر سر به زیر و محجوب محله. اون روزا سال سوم دبیرستان بودم و مهدی رفته بود دانشگاه افسری، آخر هفته ها منتظر اومدنش بودم. همه محل منتظرش بودن. هیچ روزی غمگین تر از روز فوت باباش ندیدمش. اون روز خیلی غم داشت نگاهش. دلمو آتیش میزد. خیلی به پدرش وابسته بود. یادمه هفتمه باباش بود که دعوا شد. صدای داد و دعوا توی محل پیچید و بابام تندی رفت بیرون. صدای داد هوار مهدی و محمد میومد. دلم لرزید. یک جورایی صداش پر از خشم و بغض بود. عموش گفته بود مادرشون باید بعد سر اومدن عده اش، عقدش بشه. دو تا برادر اون روز قیامت کردن. آخرم، شر عمو رو از خونه کندن. تازه کنکور داده بودم و دانشگاه تهران قبول شده بودم که زمزمه پیچید سیدمهدی میخواد زن بگیره. حالم رو اون روزا باید میدیدی. خیلی غصه خوردم. ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
*سلام دوستان عزیز🌹* *طبق قرار روزهای جمعه* *به عشق لبخند امام زمان (عج الله)* *یک یا چندین نفر را به گروه («همیاران مهدوی») دعوت کنیم*💐✨ *ان شاءالله که هر تلنگر و هر قدمی که در گروه سبب رشد تقوای عزیزان تازه وارد میشود باقی و‌صالحات ودستگیر دنیوی و اخروی شما باشد* *گروه («همیاران مهدوی»*) *(مختص بانوان)* *بافعالیتی در زمینه شناخت ساحت مقدس امام زمان (عج الله) وایجاد حس تقرب به ایشان در حال انجام فعالیت است* *به امید حق که زمینه ساز امر فرج باشیم 🤲🏻* ‏این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/KETy3PIzlSW2AOHfShWhXn
🌹 بسم‌رب‌الحسیݧ 🌹
•°🌱 ✋ واجبِ شرعیِ عشقستــ♡ــ سلامِ سرِ صبح... السلام اے همه‌ے عشق و مسلمانی‌من... ♥️ ••✾ @modafehh ✾••
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) ••✾ @modafehh ✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه‌السلام شهادت‌پنجمین‌ پیشوای‌علم‌و‌ایمان حضرت‌امام‌محمدباقر (علیه‌السلام) برتمام شیعیان تسلیت🖤 ••✾ @modafehh ✾••
موسسه مردم نهاد شهید عزیز 🌹
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#حدیث💓 🌷امام‌سجاد(علیه السلام)فرمود : هرکس‌سه‌صلوات‌برای‌مادرم‌حضرت‌فاطمه‌(سلام الله علیها) بفرستد
🌱🌷 حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم: روز قیامت بدترین مردم در پیشگاه خدا، کسانی هستند که مردم از ترس گزندشان به آنها احترام بگذارند 📚میزان الحکمه، ج 5 ،ص 495 ••✾ @modafehh ✾••
4_5832169055112399098.mp3
12.99M
🔳 (علیه‌السلام ) 🌴بگو که برام گریه کنند گریه کنا 🌴گریه کنند برای من با روضه های کربلا 🎤 ••✾ @modafehh ✾••
💞 پیام داد:« از هواپیما به برج مراقبت. توے قلب شما جا هسٺ فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم⁉️» 🌾منم جواب دادم:« فعلا یڪ بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدے چیه!» دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصݪه بعدش نوشتم:« تشریف بیارید، قلب ما مال شماسٺ!» ♥️🍃 🕊 کتاب ••✾ @modafehh ✾••
خلاقیت یه آبدارچی 🍶 چون تو اداره شون هر روز دو وعده چایی میداده ، از طرح شهید🍁 استفاده کرده و هر روز به همکارهاش چایی نذری میده... @modafehh
روزگاری است پای درسَت نشسته‌ایم. نسل به نسل زیر باران‌های پربرکتی هستیم که از آسمان علم تو بر سرمان می‌بارد. ما همه مدیون توایم. اگر نبود بارش آسمان تو، ما بی‌خدا روزگار می‌گذراندیم. کاش یک روز هم بیاید و بنشینیم پای حرف‌های دلت و تو از کربلا برایمان بگویی. بی‌شک تعریف کربلا از زبان تو، تفسیر تازه‌ای از حسین علیه السلام روی پیشانی آسمان خواهد نوشت. چه غبطه برانگیز!‌ چهار ساله بودی که دو امام،‌ استاد عشق و معلّم صبر و مدرّس رضا شدند برایت. دستی بکش بر نگاهمان تا کربلا را از پنجرۀ چشمان تو ببینیم. غصۀ جانمان را نخور، کربلا را ببینیم و بمیریم، عاقبت بخیر مرده‌ایم! سلام بر باقر کربلا! 🏴 علیه‌السلام ••✾ @modafehh ✾••
💙 بہ نام خالق محبت 💙