eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⟆﷽⟅ ښݪاݥ ݔة ڋۅښټاݧ ڲݪم✾ من امروز یه کانال زدم به نام : ↲ڋݗټږاݩ ݘاڋږي↳ که در اون این فعالیت ها را می کنم: و کرانچ ✍👇 با ناباوری نگاهی به مغازه مرتضی انداختم. تمام وسایلش پخش زمین شده بود. شیشه ها شکسته بود و خودش هم با یقه پاره و سر وضع نامرتب جلوی در نشسته بود و به زمین خیره بود. از ماشین پیاده شدم و دوباره همه جارا ور انداز کردم. با دیدن من برخاست یک رگه خون از گوشه پیشانی اش تا زیر گونه اش راه افتاده بود. مضطرب جلو رفتم و گفتم چی شده؟ لبخندی زدو گفت همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه خنده تلخی کردم جمله مرتضی مرا به شش ماه پیش پرتاب کرد. اگر میخوای بقیه اش را بخونی عضو شو🌹و اڲږ ټۅ ھݥ ڋۅښټ ڋاڔي عۻۅ ݔۺے ږۅي ایڋےڪاݩاݪ ڬڷیݣ ڪݧ⇣ ⇄@Chadormmr⇇✾
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⟆﷽⟅ ښݪاݥ ݔة ڋۅښټاݧ ڲݪم✾ من امروز یه کانال زدم به نام : ↲ڋݗټږاݩ ݘاڋږي↳ که در اون این فعالیت ها را می کنم: و کرانچ ✍👇 با ناباوری نگاهی به مغازه مرتضی انداختم. تمام وسایلش پخش زمین شده بود. شیشه ها شکسته بود و خودش هم با یقه پاره و سر وضع نامرتب جلوی در نشسته بود و به زمین خیره بود. از ماشین پیاده شدم و دوباره همه جارا ور انداز کردم. با دیدن من برخاست یک رگه خون از گوشه پیشانی اش تا زیر گونه اش راه افتاده بود. مضطرب جلو رفتم و گفتم چی شده؟ لبخندی زدو گفت همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه خنده تلخی کردم جمله مرتضی مرا به شش ماه پیش پرتاب کرد. اگر میخوای بقیه اش را بخونی عضو شو🌹و اڲږ ټۅ ھݥ ڋۅښټ ڋاڔي عۻۅ ݔۺے ږۅي ایڋےڪاݩاݪ ڬڷیݣ ڪݧ⇣ ⇄@Chadormmr⇇✾
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⟆﷽⟅ ښݪاݥ ݔة ڋۅښټاݧ ڲݪم✾ من امروز یه کانال زدم به نام : ↲ڋݗټږاݩ ݘاڋږي↳ که در اون این فعالیت ها را می کنم: و کرانچ ✍👇 با ناباوری نگاهی به مغازه مرتضی انداختم. تمام وسایلش پخش زمین شده بود. شیشه ها شکسته بود و خودش هم با یقه پاره و سر وضع نامرتب جلوی در نشسته بود و به زمین خیره بود. از ماشین پیاده شدم و دوباره همه جارا ور انداز کردم. با دیدن من برخاست یک رگه خون از گوشه پیشانی اش تا زیر گونه اش راه افتاده بود. مضطرب جلو رفتم و گفتم چی شده؟ لبخندی زدو گفت همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه خنده تلخی کردم جمله مرتضی مرا به شش ماه پیش پرتاب کرد. اگر میخوای بقیه اش را بخونی عضو شو🌹و اڲږ ټۅ ھݥ ڋۅښټ ڋاڔي عۻۅ ݔۺے ږۅي ایڋےڪاݩاݪ ڬڷیݣ ڪݧ⇣ ⇄@Chadormmr⇇✾
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⟆﷽⟅ ښݪاݥ ݔة ڋۅښټاݧ ڲݪم✾ من امروز یه کانال زدم به نام : ↲ڋݗټږاݩ ݘاڋږي↳ که در اون این فعالیت ها را می کنم: و کرانچ ✍👇 با ناباوری نگاهی به مغازه مرتضی انداختم. تمام وسایلش پخش زمین شده بود. شیشه ها شکسته بود و خودش هم با یقه پاره و سر وضع نامرتب جلوی در نشسته بود و به زمین خیره بود. از ماشین پیاده شدم و دوباره همه جارا ور انداز کردم. با دیدن من برخاست یک رگه خون از گوشه پیشانی اش تا زیر گونه اش راه افتاده بود. مضطرب جلو رفتم و گفتم چی شده؟ لبخندی زدو گفت همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه خنده تلخی کردم جمله مرتضی مرا به شش ماه پیش پرتاب کرد. اگر میخوای بقیه اش را بخونی عضو شو🌹و اڲږ ټۅ ھݥ ڋۅښټ ڋاڔي عۻۅ ݔۺے ږۅي ایڋےڪاݩاݪ ڬڷیݣ ڪݧ⇣ ⇄@Chadormmr⇇✾